اگر بپذیریم که حداقل ۱۵۰ سال است ما ایرانیان برای رسیدن به آزادی مبارزه میکنیم، مسلماً تعجببراگیز نخواهد بود که وجه مشترک همه جنبشهای شناخته شده در تاریخ این برههٔ ایران کلمه آزادی است. حال با این پیشزمینه در برابر این پرسش قرار میگیریم که چه چیز در شعار زن، زندگی، آزادی جدید است، که توانسته است در مدتی کوتاه بازتابی چنین وسیع و همهجانبه داشته باشد.
برای پاسخ به این پرسش نظری به شعار انقلاب بهمن میتواند مفید باشد. اگر شعار انقلاب ۵۷، استقلال، آزادی، جمهوری (پسوند اسلامی یا غیراسلامی شعار جمهوری در این ارتباط علیالسویه است)، را بازنگری کنیم میبینیم که در آن نیز کلمه آزادی میدرخشد. تجربه چهار دههٔ گذشته نشان میدهد که دو رکن دیگر شعار انقلاب بهمن در عمل حاصل شده است، اگرچه با قید و صفت ویژه خود. استقلال شاید به دلیل خصلتهای خصمانهٔ رویکرد حاکمیت نسبت به تمامی جهان که از نه شرقی نه غربی آغاز شده و کماکان در سیاست خارجی با استثناهایی مستقل است. جمهوری آن نیز در ظاهر به نسبت حاصل شده، گرچه جمهوریت آن خصلت عمدتا تئوکراتیک دارد و هنوز نوعی ساختار ولایتی است، کما این که در دهههای اخیر چنانچه شاهد بودهایم وجه ولایی آن باقدرتگیری عوامل امنیتی نظامی در حال رنگ باختن است.
برگردیم به شعار آزادی. واقعیت آنست که تعریف آزادی میتواند با دو مفهوم مرتبط همراه باشد؛ آزادی از چه؟ و آزادی برای چه؟ به طور مثال در جنبش اخیر می توان گفت آزادی از حجاب اجباری و یا آزادی در انتخاب پوشش. آنچه در گذشته از آزادی استنباط میشد در انقلاب مشروطه آزادی از یوغ استبداد، در جنبش ملی کردن نفت آزادی از یوغ استثمار و در انقلاب بهمن آزادی از یوغ دیکتاتوری آریامهری بود. جنبش کنونی که در نتیجهٔ تحمیل حجاب اجباری منتهی به قتل مهسا (ژینا) امینی آغاز شده است اما به آزادی از همه کنترلهای حکومتی و فرهنگ سنتیِ مذهبی که نتیجه اختناق قرون و سالهاست اشاره دارد و به درستی با افزودن زن و زندگی شفافیت بیشتر یافته است.
پرسش بعدی که دائما پرسیده میشود و در جهان توجه نیروهای روشنفکری را به خود جلب کرده است آنست که آیا این جنبش یک انقلاب فمینیستی مدرن است؟ شاید نتوان این را یک انقلاب به مفهوم مرسوم اجتماعی آن دانست، چرا که حداقل در جمیع جهات قصد بر هم زدن ساختار حاکمیت را الزاماً تا کنون نداشته است. و مشخص هم نیست تا چه حد از ساختار موجود هدف این جنبش خواهد بود و تا کجا توان تغییر آن را دارد. نکتهٔ دوم در این بخش از سوال اما آنست که انقلابها طبقهٔ ویژهای را نمایندگی میکنند و طبقه ویژهای را هدف خود میبینند. این جنبش با تعاریف سنتی منافع طبقاتی خاصی را نمایندگی نمیکند و اتفاقا به همین دلیل نیز نسبت به جنبشهای پیش از خود اقشار بسیار فراگیرتری را در بر گرفته است. از فرودستان تا فرادستان جامعه در آن مشارکت دارند و آن را از خود میدانند. آنچه در این طبقات گوناگون اجتماعی مشترک و در جامعهای مانند ایران، نوین است نقش زنان و همان بخش فمینیستی جنبش است.
واقعیت انکارناشدنی اینست که جامعهٔ ایران به واسطهٔ همین جمهوری اسلامی و البته مدرنیته ادعایی رژیم پهلوی، امکانات حضور و کنشگری زنان در جامعه را علیرغم همه محدودیتهای ساختاری تسهیل نموده است. نقش زنان در همهٔ فعل و انفعالهای اقتصادی، زنان را به بازیگران بسیار مهم جامعه تبدیل کرده و از این رو هیچ کس را یارای انکار حضور ایشان نبوده است و نیست. هم از این روست که جنبش کنونی فراطبقاتی است و اقشار اجتماعی از مذهبی و غیرمذهبی، تهرانی و شهرستانی، مدرن و سنتی را در بر میگیرد. چه بسیار زنان مذهبی که در این چند روز از جنبش برابریخواهانه زنان در میدان شهرها دفاع کردهاند و چه بسیار دختران از خانوادههای مذهبی که در خیابانها و میادین شهرها دوش به دوش خواهران غیرمحجبه خود ایستادهاند. این خصلت که آن را میتوان خواهری فمینیستی نامید، در این جنبش نقشی عمده بازی میکند. و بله میتوان آن را آغاز یک جنبش فمینیستی موفق در جهان، البته با خودویژگیهای آن، نامید.
در سرتاسر گیتی هم امروزه زنان در همه جا مجبورشدهاند به میدان بیایند و از حق برابر برای عدالت در حق مدنی بر بدن و حق باروری خود دفاع کنند. این مبارزه در کشورهای شمال، جنوب، شرق و غرب به یکسان مضمون بسیج زنان در میدان سیاست و نبرد برابریخواهانه و دموکراتیک شده است. زنان ایران برای رهایی از تحمیل مردسالارانهٔ کنترل پوشش قیام کردهاند. در ایران هم سیاست کشف حجاب رضا شاهی و هم اجبار پوشش جمهوری اسلامی تبلور تحمیل مردسالارانه بر توده زنان بوده است که هر دو نیز با شکست روبرو شده اند. بسیاری از کسانی که خود را در گزینهٔ جنسیتیِ دوسویه تعریف نمیکنند نیز در همین مبارزه خود را شریک میدانند.
اما نباید فراموش کنیم که در هرحال این جنبش یک فمینیسم از نوع همبری یا میانبخشی است که با خود اقشار مختلفی با هویت و محکوم به تبعیضهای چندگونه را نمایندگی میکند. چه بسا که اگر ژینا امینی کرد نمیبود، سرنوشت دیگری میداشت. فمینیسم همبری (میانبخشی یا اینترسکشنال) شاخهای از فمینیسم است و ادعا میکند که همهٔ جنبههای تبعیضآمیز هویت اجتماعی و سیاسی (جنسیت، نژاد، طبقه، جنس، معلولیت و غیره) با هم همپوشانی دارند. فمینیسم همبری با تأیید این واقعیت که همهٔ زنان تجربیات و هویتهای متفاوتی دارند، خود را از فمینیسم سفیدپوستان جدا میکند. این بحث البته به جنبش فمینیستی در دههٔ ۱۹۷۰ میلادی بر میگردد، جایی که نظریهپردازان فمینیست سیاهپوست که درگیر جنبش بودند، به همتایان سفیدپوست که از طبقات متوسط و مرفه جامعهٔ آمریکا بودند، میگفتند تجربهٔ زنان سیاهپوست که نوادگان بردگان هستند، با تجربه زنان سفیدپوست که در واقع نوادگان بردهداران در آمریکا هستند، بسیار متفاوت است؛ و اینکه اصولاً زنان یک تودهٔ همگون نیستند؛ و اگر باور داریم که روابط قدرت بین زنان و مردان وجود دارد، روابط قدرت بین خود زنان هم وجود دارد، بسته به اینکه این زنان به چه گروههای اجتماعی، به چه گروههای مذهبی و قومی یا جنسی متعلق هستند.
میانبخشی یک چارچوب فکری است که تأثیر درهمتنیدگی روابط قدرت را بر قشرهای آسیبپذیرتر جامعه بررسی میکند. این رویکرد مطرح میکند که نمیشود برای توضیح اینکه ستم موجود بر زنان از کجا میآید، فقط به یک تحلیل تکمحوری بسنده کنیم، چراکه در واقع افراد به گروههای اجتماعی، قومی، مذهبی، نژادی، و جنسی و جنسیتی مختلف تعلق دارند و این باعث کنش و واکنش روابط اجتماعی با همدیگر میشود. در نتیجه تحلیل باید چند بعدی باشد.[i]
[i] https://www.bbc.com/persian/magazine-39881093 برای مطالعه بیشتر در این باره به مقاله دکتر آزاده کیان توجه کنید!