زپشت این شب دیرنده …
دراین دوران درداندود غم ازهرکران جاری
که تیر ونیزه ی دژخیم ازهرسو
فرو می بارد وبٌرد
صدای مردم دل خسته را
دراین شب دلگیر
کنون در تیره راه سخت و پیچان و هراس انگیز
بجزنام و نشان تیزتک یاران جان بر کف نشانی نیست.
ده و هشت اند این مردان مردآنک
که کنج شهر بند تنگ و تاریک و توانفرسا
به یاد هاله و صابر
دل از جان شسته، برپا خاسته،
برمی کشد فریاد:
حرامم باد این دشوارعمر ِِ بی نشان از روزآزادی
حرامم باد ماندن
اندراین اوج ستم، بی داد، جورو جهل و خونریزی
که درهرگوشه از این شهر بند بی کران
درهر سوی این خاک اهورایی
نباشد شعله ی شادی
چسان آنک توانم دم فروبستن
دراین دنیای ناایمن
که هر فریاد درحلقوم انسان بشکند
دراین سکوت سرد،
بی پژواک و پادآوا
حرامم باد این فردای ناروشن
که امروزش سر ِ سبزهرآن گرد سخنگو بازبان سرخ
برداراست.
حرامم باد ماندن با سکوت و درد و دژکامی
و دیدن جسم بی جان هزاران هاله وصابر
هزاران محسن و سهراب و اشکان ها
نداها و دگرجان های عاشق را
به زیر چکمه ی دژخیم.
ده و هشت اند این گردانِجان برکف
کنون بر پا ستاده،
بوسه زن بر آستان مرگ نا هنگام
درراه اند.
دل چرکین از این کزدیسگی ها،
سخت و جان فرسا
ایا مردان مرد جان به کف
ای رهروان راه این تقدیر ناپیدا!
ببینید این درخشان چهره ی خورشید ِ فردا را
زپشت تیره گون یلدا!
چرا این سان شتابان سوی نابودن
مگر بودن،
به صبر کارساز آفرینشگر دل آکندن
نشانی ازتوانایی و چالاکی،
امید و پایداری نیست؟
تن و جان ستبر پهلوانیتان
شما ای خیل جان برکف
امید پرتوان پرتو افشان پیکر خورشید رخشا را
به دل می پرورد یاران!
برای دیوخو اهریمن بدخواهتان آنک
شماری هرچه کمتر ازشما بهتر
چراغ مردمان خسته از نا مردمی بادا
زدیدار ستبر سینه تان در رزم اهرمن
فروزان تر!
فروغ جانتان بادا به راه مردم رهجوی آزادی
درخشان تر!
تن و جان شما همراه با دا
درچنین روزان از شب تیره ترجانان !
مبادا جسم و جانتان را گزندی
بویه تان گرهست پیروزی در این میدان !
شکیبایی است یاران راهتان تا روز پیروزی
زپشت این شب دیرنده آید روز نوروزی
علی رضا جباری
( علی آذرنگ )