نام و نام خانواده گی : کسری اکبری کردستانی تاریخ : ۷/۶۵
جان سیمن یک بوسه برایت دارم و یک سینه سوزان ! در درونم بیدادی است، بیداد عشق! شعله زبانه می کشد، بر ساقه خشکیده پیکرم در می گیرد، چون دیوانه ها سر به دیوار تنم می کوبد، می گرید، قهقهه می زند، فریاد بر می دارد، چون کوه، سنگین بر شانه ام می نشیند، ناگاه خیز بر می دارد و موج وار با تمام قوا بر سر این قلب بیچاره ام فرو می کوبد. جان من کوجه بازی این مست زنجیری است. اگر دم بر نیارم به آتشم می کشد و اگر آه کشم جهانی را می سوزد، جسم نحیف من برای تحمل این شهر شورانگیز خیلی ناتوان است.، تب می کند، به ارتعاش می آید، می لرزد، اما چاره ایش نیست، طفلک آتشفشانی را در درون خود به بند کشیده است ! هیچ نیازی به تامل نیست بی لحظه ای درنگ آماده ام سراپایم را در این آتش مقدس ذوب کنم، ذره ذره، قطره قطره ! نمیدانم بی فدا کردن خود چگونه می توان زنده بود؟ ! نمیدانم بی رنجهای مقدس انسان چگونه تواند زیست؟ !. عزیز دلم، همسرکم، مرا می بخشی، نامه را با هذیانهای قلبم تمام کردم. طبق معمول خودخواهانه و بی توجه دستم را در دست روح عصیانیم گذاشتم و چون کودکی بدنبالش روان شدم. آیا نیازی هست که بگویم چقدر دوستت دارم و چقدر دلم می خواهد در آغوشت بگیرم؟ ! می دانم که تو مرا می بخشی ، می دانم که تو خوب می فهمی ! به پدرت بگو همطشه مورد احترام من بوده است. از مادرت مراقبت کن. خواهرهای خوبت را همیشه به یاد دارم، به برادرانت سلام برسان و بگو که همیشه دوست کوچک آنها خواهم بود ! می بوسمت کسری
نام و نام خانواده گی : کسری اکبری کردستانی تاریخ : ۱۷/۶/۶۵
مادر رنجدیده ام، دوستت دارم و دستهایت را می بوسم.
آرزو دارم در کنارت می بودم و باز، همچون دوران کودکی دست گرمت را بر پیشانی ام احساس میکردم، در آغوشت فرو می رفتم و سنگینی بار سختی هایی را که سالیان درازاست بر قلبم تلنبار شده است، در یک آن به شادی سبکبال کودکان بدل میکردم، چه زیبا بود آنروزها که در خانه کوچکمان در کرمانشاه، کنار باغچه می نشستی و در آفتاب درخشان نیمروز، با دقت در خور یک آموزگار به گلهایت می رسیدی و من و برادران کوچکم جست و خیزکنان در اطرافت پراوز میکردیم شاید هیچگاه متوجه نشده باشی که در آن لحظات، پسر کوچکت، با چه سرمستی،به تو خیره می شد و چهره زیبایت را با هر نگاه غرق بوسه میکرده این نهانی ترین عواطف من است که اینک پس از سالهای طولانی در میان می گذارم ! جان مادر امروز از تو دور افتاده ام، اما عشق بزرگوارت آنچنان ژرف برقلبم نقش بسته است که همه غمهای دنیا را به مصاف می طلبد و از این نبرد جانکاه سینه ستبر بدر خواهد آمد. بی شک ! تو همیشه آموزگار مهربان زندگی من بوده ای، فردای ما، مادرم، مهربانم بی تردید روشن است. فردا هر کودکی می تواند بی دغدغه از مهر مادر لذت برد ! دست پدرم را از جانب من ببوس از زحماتش عمیقا سپاسگزاری می کنیم. سیمینم را بجای من، هزار بار نه ده هزار بار در آغوش بگیر والیه عزیزم جایش همیشه در قلب من است. برادرانم را می پرستم. همه تان را دوست دارم.
به امید دیدار فرزنت کسری
نام و نام خانواده گی : کسری اکبری کردستانی تاریخ : ۷/۶۵
همسر رنجدیده ام :
پریروز ترا دیدم و امروز نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده است ! آنقدر که عمیق ترین امید را در دلم می نشانی که این جدایی ها، از زندگی من و تو و از زندگی همه ی آنها چون من وتو عاشق یکدیگرند، رخت خواهد بست. هر آنجه که علیه عشق برمی خیزد، رفتنی است این حکم قاطع زندگی است. عزیزم عشق مان را پاس بداریم، ناملایمات گو هر چه خواهد باشد. ما شرافتی گرانقدر را بر قایق این زندگی حمل می کنیم. من این زندگی را با تو می خواهم. ترا دوست دارم بخاطر آن چه که هستی- دوستداران تنها- و ترا خوب می شناسم آنچنان که هستی- از ورای پرده ظواهر- عاشق توام عزیزم. حتی یک ذره تردید در دلم نیست که من و تو یک زندگی از طرازعالی خواهیم داشت. من با تمام عقیده ام، با تمام احساسم درخدمت این زندگیم، در خدمت عشق مشترکمان هستم. تصویر تو که در چنبره ی دشواریهای تحمل روا چنین ستایش انگیز می کوشی یک لحظه خیالم را ترک نمی گوید، چگونه میتوانم این همه را سپاس گویم؟ ! خاطره روزهای عزیزی که در میان خانواده ات بر من گذشته است گرمی بخش قلب من است، بر دستان همگی شان بوسه می زنم. ترا چون زندگی در آغوش می گیرم
همسرت کسری