در دوران مدرنیسم کە از قرن هیجدهم شروع می شود، با حضور متفکرانی چون کانت و دیگران، نوعی از هم گسستگی درمیان شاخەهای مختلف علم و معرفت بشری ایجاد شد. بعنوان نمونە علم از فلسفە، علم از ادبیات، اخلاق از هنر، سیاست از اخلاق، و… جدا شدند. پوزیتویسم بعنوان نمونە، یکی از شاخصهای عمدە این تحول است کە در آن علم سعی می کند بطور قاطع خود را از اخلاق و احساس جدا کند. فاصلە گرفتن از وحدت گرائی و در عوض تقسیم میدان معرفت بشری بە نحلەهای مستقل از هم، اساسا ریشە در این دوران دارد. بطور مثال دیگر بە فلسفە بعنوان علم همە علمها نگریستە نمی شود، و میدان فلسفە بە حوزەهای معین و محدودی عقب نشینی می کند.
اما در دوران پست مدرنیسم بر خلاف دوران مدرنیسم تلاش می شود تا بر این گسستگی غالب آمدە و دوبارە نوعی اتحاد میان نحلەهای گوناگون ایجاد شود. حتی در علم. در ادبیات، از جملە این نگرش نوین بدان منتهی می شود کە یک نویسندە رمان بعنوان نمونە، بتواند از سنتهای مختلف هنری در یک متن ادبی بهرە جوید.
اما اگر این نگرش پست مدرنیستی را بە دنیای سیاست انتقال دهیم، چە بار معنائی بخود می گیرد؟
در نگرش مدرنیستی، هنگامیکە بعنوان نمونە اخلاق از سیاست جدا می شود (ماکیاول نمونە بارز آن)، و یا نگرشهای غیر علمی جایگاە دون نسبت بە زمینەهایی دیگر معرفتی پیدا می کنند، دیگر می توان تحت عنوان رئالیسم سیاسی و یا تقسیم کردن صحنە بە دارندگان حقیقت و غیر حقیقت، راحت تر هم عمل کرد و هم اعمال خود را توجیە کرد، و یا حتی بە ایجاد جوامع و قدرتهای سیاسی سرکوبگر و توتالیتار مبادرت ورزید، اما در یک نگرش و معنای پست مدرنیستی، با نسبی شدن این مفاهیم (اینکە هیچ حوزە معرفت سیاسی از جایگاە ویژە برخوردار نخواهد بود)، نوعی فضای پلورالیستی در همە زمینەها شکل می گیرد کە در آن دیگر نمی توان بە راحتی مدعی بهتر بودن یکی بر دیگری شد. این در روند سرایت خود بە فضای سیاسی، امکان برتری ابدی یک گرایش بر دیگران را نە در تئوری و نە در عمل بمانند سابق برنمی تاند. در فضای پست مدرنیستی، همە در واقع امکان حضور پیدا می کنند، و ایدە حذف بە کنار نهادە می شود.
البتە شاید کسانی بگویند کە بعلت این نسبی گرائی پست مدرنیستی، نهایتا گرایشات پیشامدرنی در جامعە و در قدرت سیاسی تسلط پیدا خواهند کرد، اما در جواب باید گفت کە در یک پارادایم پست مدرنیستی، همە عناصر تشکیل دهندە چنین جامعەای حامل چنین نگرشی (نسبی گرائی) خواهند بود، و بنابراین از تحمیل نهائی و صددرصد قدرت خود قاصر.
در رابطە با همین سپهر سیاسی در یک فضای پست مدرنیستی می تواند بە نکات دیگری هم اشارە کرد، از جملە:
ـ در چنین جامعەای، ایدە غالب، حتی در زمینە چگونگی ادارە جامعە و نهادهای آن، شمول یک روند بحث، گفتگو و انتخابات خواهد بود و نە صرفا اعمال ارادە دارندگان قدرت، با حضور همە کسانیکە چنین بستری را می پذیرند،
ـ نسبی گرائی بە معنای گم شدن حقیقت نیست، بلکە بە معنای این است کە حقیقت را باید یافت نە اینکە از همین حالا در چنگال ما قرار دارد (نمومە برخورد بعضی از مذهبیهادر ایران بە فیلم ‘ماتریکس’ را ببینید کە چگونە بلافاصلە آنرا بە صهیونیستها نسبت می دهند. این نوع برخورد گمان می کند دارای معیاری ثابت و ابدیست برای سنجیدن همە وقایع جهان)،
ـ قدرت از دارندگان قدرت بە منظور حذف ابدی آنها گرفتە نمی شود، علیرغم گرفتن قدرت، از قدرت راندگان کماکان بخشی از قدرت از طریق مکانیسمهای تاثیرگذاری هستند،
ـ اگر فضای مدرنیستی فضای تقابل صرف است، اما فضای پست مدرنیستی تنها تقابل نیست، بلکە همگرائی در عین تقابل هم هست (تقابل در یک معنای رقابتی و نە الزاما دشمنی).
نهایتا اینکە می توان گفت کە سیاست در سپهر پست مدرنیستی، نسبت بە سپهر مدرنیستی، بیشتر شمولی و انسانی ست.