در سالهای اخیر، مباحث سیاست هویتی در میان روشنفکران ایرانی به اوج رسیده است. روند اعتراضها در ایران نیز تغییرهای چشمگیری را تجربه کرده است، بهگونهای که جهتگیری این اعتراضها از حاشیه به مرکز منتقل شده است. دیگر نیروی معترض تنها از پایتخت برنمیخیزد، بلکه از مناطق حاشیهای به مرکز تحمیل میشود. این تغییر در تاریخ ایران بیسابقه است و حتی میتواند آینده سیاسی کشور را تحت تأثیر قرار دهد.
این چرخش تاریخی، واکنش نیروهایی را برانگیخت تا از تغییر مسیر جلوگیری کنند و حرکتهای سیاسی را در پایتخت متمرکز نگه دارند. چنین الگویی، چه در دوران معاصر و چه در سدههای گذشته، در تاریخ ایران مشاهده شده است. اما روند کنونی نشان میدهد که حاشیه بر مرکز تحمیل میشود. این تنها یک تغییر ساده نیست، بلکه نشانگر شکست گفتمان مرکزی در جامعه ایران است. در بحثهای مربوط به حاشیه و مرکز، بحث از جغرافیا نیست، بلکه به گفتمانهایی اشاره دارد که توانستهاند خود را در خیابانها مطرح کرده و پیروانی جذب کنند.
پس از انتخابات ۱۳۸۸، گفتمان مرکزی رو به افول گذاشت و جای خود را به مباحث رادیکالتری داد. این تغییرات باید به دقت بررسی شوند تا مشخص شود که این گفتمانها چه زمانی وارد خیابانها شدند و چرا نتوانستند گفتمان اصلاحطلبانه را پشت سر بگذارند. تقابل میان حاشیه و مرکز در گفتمان سیاسی و تحولات جامعه ایران، امری اجتنابناپذیر است. درک این واقعیت نهتنها موجب سردرگمی نمیشود، بلکه استفاده از این مباحث در فضای سیاسی و ارائه آنها به جامعه امری حیاتی برای آینده سیاسی کشور است.
گفتمانهای مرکزی را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: نخست، ناسیونالیستهای دوآتشه مانند طرفداران پهلوی که هیچ گفتمان جایگزینی را نمیپذیرند؛ دوم، سکولارهای ایرانی که هرچند ناسیونالیسم خود را پنهان میکنند، اما خوانشی نزدیک به ناسیونالیسم ایرانی دارند. هر دو گفتمان در سالهای اخیر با شکستهای جدی مواجه شدهاند. این شکستها را میتوان در اعتراضات (اتفاق تموز) و اعتراضات و اعتصابهای کارگری به شکل عمومی در دهه ۹۰ مشاهده کرد. جامعه کارگری ایران بهویژه در اهواز و هفتتپه مستقیماً از شوراهای کارگری سخن میگویند؛ شوراهایی که در ادبیات مقاومت خود استقلال و خودمختاری دارند و نامرکزی هستند. نمونه بارز آن تشکیل مجمع عمومی توسط کارگران فولاد است و عدم پذیرش مذاکرات با دولت. این اعتراضات، جامعه کارگری ایران را متحول کرد و میتوان بهجرأت گفت که اعتراضات کارگری قبل از اعتصابات کارگران فولاد و هفتتپه و بعد از آن، تفاوتهای بنیادینی پیدا کرده است. همچنین اعتراضات آب (تموز) که از حاشیهترین شهر خفاجیه (سوسنگرد) شروع شد، و صدای همبستگی آن ابتدا از ایذه برخاست و با شعار معروف «عرب بختیاری، اتحاد، اتحاد» به شهرهای دیگر رسید، این موضوع را تایید میکند. اگر این شعار را بهطور غیر سطحی بررسی کنیم، میبینیم که اینجا دیگر اقشار نیستند که خود را دعوت به اتحاد میکنند، بلکه ملل هستند که به دنبال ایجاد توازن قوا در اتحاد هستند.
این همبستگیها به تهران رسید، جایی که گفتمان روشنفکری تلاش داشته همیشه اصلاحات را دنبال کند و از ترس تجزیه و سوریه شدن جامعه سخن بگوید. اما این اعتراضات، معادله مرکز را بر هم زد و جامعه از این مفاهیم گذر کرد.
روشنفکران مرکز علاقه زیادی دارند که رقص را بهعنوان یک چالش در برابر دولت نشان دهند، مانند چالش ورود زنان به استادیومها. اینها همه آزادیهای فردی هستند که برایشان باید احترام قائل بود، اما هیچکدام پاسخ نهایی برای ملتها و طبقات مختلف نیستند.
در این تغییر رویکرد اعتراضات، جامعهای مشاهده میشود که از اصلاحات خسته شده و به سمت رویکردهای رادیکالتر متمایل شده است. این تمایل حتی در مرکز قدرت اصلاحات نیز دیده میشود. اما در مقابل، حاشیهنشینان، بهویژه ملل غیرمتمرکز و طبقه کارگر، رویکردی کاملاً متفاوت دارند. گفتمان ملل در برابر مرکزگرایی قرار دارد و تلاش میکند سهمی در آینده سیاسی ایران داشته باشد، زیرا وعدههای مرکز دیگر برای آنها جذابیتی ندارد و آنها به دنبال شفافیت و وضوح بیشتری در مطالبات خود هستند.
گفتمان کارگری نیز با افزایش اعتراضات و ظهور فعالان کارگری از میان ملل غیرمتمرکز ایران، تقابلی جدی با مرکزگرایی پیدا کرده است. برخلاف فعالان کارگری مرکز که مطالبات خود را به مسائل دستمزدی محدود میکنند، کارگران حاشیهای به دنبال سازماندهی شوراها و تغییرات ساختاری هستند. نمونههایی از این رویکرد در اعتراضات کارگران شرکت فولاد اهواز و هفتتپه مشاهده شده است. این تضاد نشاندهنده عمق رویکرد میان کارگران مرکز و کارگران ملل به حاشیه راندهشده است.
از اعتراضات کارگران گروه ملی صنعتی فولاد ایران (اهواز)
در این تقابل، حتی روشنفکران مرکزگرا، با وجود تلاش برای فاصله گرفتن از چنین مفاهیمی، سعی میکنند با بهرهگیری از نظریههای مختلف، این چالش را به نفع خود بازتعریف کنند. سیاست هویتی یکی از این ابزارهاست که افرادی مانند بهنام امینی در مقالهای در سایت رادیو زمانه با عنوان «چپ ایرانی، ملیگرایی و سیاست هویت» به آن پرداختهاند. اما پرسش اینجاست که از کدام «ملیگرایی» صحبت میشود؟ آیا فراموش شده که ملتهای غیرفارس در ایران حتی از ابتداییترین حقوق آموزشی، یعنی تحصیل به زبان مادری، محروماند؟
اینکه بالادست فرهنگی نگران ملیگرایی باشند، چندان عجیب نیست؛ اما پرسش اساسی این است که آنها، در مقام آزادیخواه، چه موضع روشنی در برابر حقوق این ملتها اتخاذ کردهاند؟ آیا میتوان چنین مسئلهای را، که برای گفتمان ملتهای غیرفارس در ایران حیاتی است، با کلیگویی نادیده گرفت؟ درحالیکه کافی است روشنفکری از این ملتها قلم بزند تا نهتنها با واکنشی جدی روبهرو شود، بلکه برچسبهای روشنفکرانه نیز دریافت کند.
نکته مهم این است که روشنفکرانی مانند پرویز صداقت، مراد فرهادپور، محمد مالجو و فاطمه صادقی، که درباره این موضوع قلمفرسایی کردهاند، چگونه تضاد طبقاتی را در برابر تضاد ستم ملی قرار میدهند؟ آیا این نگرانیها بازتاب ناسیونالیسم پنهان طبقه بالادست فرهنگی است؟ برخی فعالان برای مقابله با گفتمانهای در حال گسترش، به سیاست هویتی متوسل شدهاند.
روشنفکران مرکز، ستم ملی را در تضاد با ستم طبقاتی میبینند. این طرز تفکر ناشی از نگاه مرکزگرا و تلاش برای ایجاد یک دوگانگی است که باز تولیدکنندگان بالادستان در آن سود میبرند. در حالیکه اگر از فردی که در دورافتادهترین روستای اهواز زندگی میکند، پرسیده شود که آیا این دو مقوله با یکدیگر تضاد دارند، او براساس تجربه زیستی خود، فرقی بین این دو تضاد احساس نمیکند. او شاهد مصادره زمینهایش توسط شرکتهای نفتی بوده و دیده است که فرزندانش به نیروی کار ارزان تبدیل شدهاند، در حالی که همزمان از تبعیض زبانی نیز رنج میبرد. اینجا انتظار نمیرود که کسی حتماً باید تجربه زیستی این پیرمرد را داشته باشد تا به این درک برسد، بلکه خود را مرکز توجهها تصور کردن، این دیوانگی را بازتولید میکند. این تحلیلها متعلق به بالادستان است که هیچ نفعی برای جوامع پایین دست ندارد.
کارگران نهتنها با ستمهای اقتصادی بلکه با ستمهای اجتماعی و سیاسی نیز درگیرند. اما فردی که در مرکز زندگی میکند و از این تبعیضها در امان است، مسائل طبقاتی را صرفاً به تضاد سرمایه و نیروی کار تقلیل میدهد و مسئله کارگری را به ایجاد تشکلهای صنفی برای مذاکره با دولت محدود میکند. در مقابل، کارگران حاشیهنشین، علاوه بر خواست ایجاد تشکل، سازماندهی را تا حد انقلاب پیگیری کرده و دستمزد را تنها یکی از مطالبات خود میدانند. این دو رویکرد، استراتژیهای کاملاً متفاوتی برای رسیدن به اهداف نهایی دارند.
روشنفکران ایرانی با یک مشکل اساسی روبهرو هستند: آنها به کارگران همانند کارفرمایان نگاه میکنند. برای آنها، کارگر تنها زمانی مورد پذیرش است که مطالباتش صرفاً کارگری باشد. اگر همان کارگر با لباس محلی خود و با همان مطالبات به خیابان بیاید، رسانههای فارسیزبان و تحلیلگران مرکزگرا او را نادیده میگیرند. آنها مسائل طبقاتی را در چارچوب مرکز تحلیل میکنند و انتظار دارند سایر گروههای جامعه نیز آن را بپذیرند. در غیر این صورت، تلاش میکنند با توجیههای مختلف، دیگران را سرکوب کنند و به سیاست هویتی متوسل شوند.
این گروه با این ادعا که پرداختن به ستم ملی با ستم طبقاتی در تضاد است، تلاش میکنند مبارزات ملل غیرمتمرکز را نادیده بگیرند. در حالیکه بهراحتی میتوان دریافت که ملتی که بر ملل دیگر سلطه دارد، زبان و فرهنگ خود را ترویج میدهد و این امر به برتری اقتصادی ملت حاکم منجر شده و ملل دیگر را به نیروی کار ارزان تبدیل میکند.
نتیجهگیری
گفتمانهای اصلاحات و مرکزی دیگر جایگاهی در جامعه ندارند. روشنفکران مرکز، مانند مردم و دانشجویانی که فریاد زدهاند «اصلاحات و اصولگرایان تماماند»، باید موضع خود را شفاف کنند و پشت مفاهیم روشنفکری پنهان نشوند. جامعه ایران شیب طبقاتی زیادی پیدا کرده و تهدیدهای ترامپ برای تحریم بیشتر و حتی حمله به تاسیسات هستهای ایران، فقر جامعه را بیشتر میکند. سرکوبها نیز شدت یافته و این اتفاقها، جامعه را به اعتراضات بیشتر میکشاند. موضع وسط، موضع مبهمی است. باید شدت سراشیبی و انقلاب افکار عریان شود و مواضع لخت شوند تا هیچ چیزی پشت هیچ لباسی پنهان نماند.
تقابل مرکز و حاشیه در گفتمانهای سیاسی باید منصفانه باشد تا همه بتوانند از افکار خود دفاع کنند. رسانهها و سیاستها باید از فارسمحوری خارج شوند و امتیازبندی انسانها که مطابق با این امتیازها حق انتشار افکار خود را دارند، کنار گذاشته شود.
پانوشت:
۱. تحولات اعتراضات از حاشیه به مرکز: در چند سال اخیر، شاهد تحولاتی در نحوه اعتراضات اجتماعی در ایران بودهایم. این تغییرات بهویژه پس از انتخابات ۱۳۸۸ و همچنین اعتراضات آبان ۱۳۹۸ و دیگر بحرانها مشخص شد. بهطور خاص، اعتراضات کارگری و اجتماعی در شهرهای حاشیهای مانند اهواز کردستان بلوچستان آذربایجان به شدت افزایش یافته است. بهعنوان مثال، اعتراضات کارگری شرکتهای هفتتپه و فولاد اهواز، در کنار اعتراضات آبانماه، نشاندهنده تمرکز بیشتر اعتراضات در مناطق حاشیهای و نه در تهران بودهاند.
منبع: «شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران» در گزارشی که منتشر کرده، به طور مشخص به روند تغییر مکانهای اعتراضات و تمرکز آنها در نقاط مختلف کشور اشاره کرده است. همچنین مطالعه اعتراضات آبان ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ توسط نهادهای حقوق بشری مثل «عفو بینالملل» و «دیدهبان حقوق بشر» این تغییرات را مستند کرده است.
۲. گفتمان اصلاحطلبانه و رادیکالتر شدن جامعه: پس از انتخابات ۱۳۸۸ و عدم تحقق وعدههای اصلاحطلبان، بخشهایی از جامعه به تدریج از گفتمان اصلاحطلبانه ناامید شده و به سمت اعتراضات رادیکالتر رفتهاند. حتی در خود جریان اصلاحات هم این تغییرات مشاهده میشود. بهطور خاص، در اعتراضات کارگری و مدنی به وضوح مشاهده میشود که گروههای مختلف، حتی آنهایی که تا پیش از این اصلاحطلب بودند، گفتمان رادیکالتری را پیش میبرند.
منبع: مقاله «دگرگونیهای سیاسی در ایران پس از ۱۳۸۸»، منتشر شده در «مجله مطالعات ایرانی»، که به تحلیل تأثیرات شکست اصلاحات در ایران و رادیکال شدن اعتراضات پرداخته است. همچنین در گزارشهایی مانند «تحلیل جنبش سبز» بهویژه توسط دانشگاههای معتبر مانند دانشگاه هاروارد و دانشگاه کلمبیا، تغییر در گفتمانهای اجتماعی و سیاسی تحلیل شده است.
۳. گفتمان ملل غیرمتمرکز در برابر مرکزگرایی: گفتمان ملل غیرمتمرکز در ایران به ویژه در مناطقی چون کردستان، خوزستان و سیستان و بلوچستان بهطور واضحتری نمایان است. اعتراضات این مناطق معمولاً همراه با مطالبات فرهنگی، زبانی و اقتصادی است. برای مثال، در اعتراضات خوزستان در سالهای اخیر، علاوه بر مسایل اقتصادی مانند کمآبی و خشکسالی، مطالبه حقوق زبان و فرهنگ عربی نیز به شدت مطرح بوده است.
منبع: گزارشهای «دیدهبان حقوق بشر» و «گزارش سالانه آزادیهای اقلیمی در ایران»، که بهویژه بر وضعیت اقلیتهای قومی و فرهنگی در ایران تأکید دارند. همچنین در «مطالعات خوزستان»، منتشر شده توسط دانشگاه تهران، به مطالبات مختلف قومی و جدالهای سیاسی در این مناطق اشاره شده است.
۴. تضاد طبقاتی و ستم ملی: مسئله تضاد طبقاتی و ستم ملی در ایران میتواند بهطور جداگانه تحلیل شود. نهادهایی که در مرکز ایران مستقر هستند، معمولاً تمایل دارند که تضادهای ملی را از تضادهای طبقاتی جدا کنند، اما در سطح اجتماعی و طبقاتی، این دو تضاد بسیار به هم مرتبط هستند. بررسیهای میدانی نشان میدهد که اقوام و گروههای قومی در حاشیه بیشتر از بیعدالتیهای اقتصادی رنج میبرند، و این بیعدالتیها شامل ستم فرهنگی، زبانی و سیاسی نیز میشود.
منبع: مقالات نظری در مورد تضادهای طبقاتی و ستم ملی مانند مقالهای از «آرمان مهدوی» با عنوان «چالشهای سیاستهای هویتی و طبقاتی در ایران» که در نشریه «مطالعات اجتماعی ایران» منتشر شده است.
۵. سیاست هویتی و چالشهای آن: سیاست هویتی یکی از ابزارهایی است که توسط گروههای مختلف سیاسی بهویژه روشنفکران مرکزگرا برای برخورد با تهدیدهای گفتمانی استفاده میشود. این سیاستها گاهی اوقات بهطور غیرمستقیم ناسیونالیسم پنهان را تبلیغ میکنند و گاهی بهشکلهای مختلف در راستای حفظ هژمونی مرکز عمل میکنند. در این زمینه، میتوان به چالشهایی که در تقابل با ملل غیرمتمرکز بهوجود میآید، اشاره کرد.
منبع: مقاله «چالشهای سیاست هویتی در ایران معاصر» نوشته «محمود قندی» که در مجله «سیاست و فرهنگ» منتشر شده و به تحلیل سیاستهای هویتی در ایران پرداخته است.
منبع: رادیو زمانه