کس بیش از ما ندانست
آن درد جانگزای را که بر تو رفت
زان رو که همسفرت بودیم و دانستیم
که آن ستم بی امان
چون بر تو رفت.
شتاب مکن، نرگس!
” با مرگ نحس پنجه میفکن! “
فردا در انتظار رخصت است
آن را که بود تکیه گاه کلامت:
” انسان.”
سخت است
می دانم،
می دانیم.
اما مخواه ما را
نالان و سر به زیر،
با پرسشی شگفت که آنک،
با آن ستم که بر تو رفت چه کردیم؟
شتاب مکن نرگس!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
تنها منه تو آدمها را،
کز خویشتن تو گذر کردی،
با یاد ونامشان.
دریاد دار که:
فردا در راه است.