به بهانه نوشته “تنها جنتی پیر نمیشود، ما نیز!” از ا. محققی
رفیقی که مطمئنا مرا نمی شناسد ولی در دوران جوانی و نشاط، هرچند دور بودیم ولی دلهایمان نزدیک بود، نامه ای تاثرانگیز نوشته است که مرا وادار کرد نه برای دلجویی بلکه برای شماتت او، قلم بدست گیرم و بنویسم که تو دیگر چرا به جمع شکوه گران و زاری کنندگان پیوسته ای؟
امروزه روز هر سایتی را که باز کنی یا با نوشته ای از یک معلم اخلاق روبرو می شوی که اندرز اتحاد وتحمل می دهد و یا با دردنامه مسافر خسته ای که سی سال پیش و یا دو روز پیش جنازه ای خیالی در چمدان گذاشته و از غم زمانه ای که استعداد اموختن را از اپوزیسیون دریغ کرده است، شاکی است.
او مینویسد: “این مقاله نیست، این دردنامه است. سی سال است تشییع جنازه می کنیم بیآنکه بدانیم این جنازه خود ماست! اما کاسه سرمان آنقدر زمخت است که متأسفانه سنگ لحد نیز ما را از مردنمان آگاه نمی کند! چرا که مرگ یک اپوزیسیون از نداشتن رابطه با مردمش، ندیدن واقعیتهای زندگی و تفکر آنها و از نداشتن نقش و تأثیر اش در مبارزات داخلی کشور بوجود می آید. بنمایش گذاشتن یک اتحاد عمل، فراگیر کردن اپوزیسیون بین نحلههای فکری، گروهها و احزاب و سازماندهی تمامی آنها برای یک امر مشترک (با حفظ چارچوبهای فکری) است که حیات یک اپوزیسیون را تضمین می کند. به او اجازه می هد که از موضع قدرت چه با حاکمیت، چه با کشورهای خارجی و چه با مردم سخن بگوید. قدرتی که به او این اجازه را می هد که خود را و مردمش را بدرستی نقد کند و پلشتیهای حاکم گشته بر زندگی اجتماعی و مردم را از موضع قدرت، فعالیت و حضور خود به چالش کشد و آنها را در عمل رهبری نماید. امید رفته را به قلبها بازگرداند. مردم نیز مانند اپوزیسیون فکرها، دیدگاه ها و خواستههای متفاوت دارند، که پراکندگی آنها را باعث می شود. اما وقتی اپوزیسیون خود را در اتحاد برای عملی معین و برای هدفی معین می بیند، او نیز همگرائی آغاز می کند. اگر به قدرت مردم آن طور که ادعا می کنیم، اگر به قدرت اندیشه خود باور داریم، نهراسیم از این که با هر مرام و اندیشهای برای یک شعار مرحلهای متحد شویم”.
به راستی که نیاموخته ایم
نیاموخته ایم که مرگ اپوزیسیونی که یادگار نبردی تمام شده و از دست رفته است، نوید تولد اپوزیسیونی جوان و شاداب است و هرچند نعش این جنازه ای که هنوز سخن می گوید مانعی برای روئیت اوست، ولی حضور دارد و دور از چشم اغیار رشد می کند، و ناگهان از پیچ کوچه ای خروشان به میدان خواهد امد ونعره هل من مبارز سر خواهد داد و همه انهایی را که که در انتظار باران اند و یا گوش به سکوت جنگلهای سیاهکل سپرده اند و یا به امید افسران شاخه نظامی نشسته اند و یا به هزار ترفند دیگر امید بسته اند، مبهوت خواهد کرد.
این اپوزیسیون از جنس دیگری است. سیاستمدار کهنه کار نیست. چریک جان بر کف نیست. عضو اولین حزب بزرگ خاورمیانه نیست. این اپوزیسیون از جنس توده مردم است. خروش مردم روشنفکران نوینی را به صحنه خواهد آورد که نه تنها از خیس شدن در آب نمی ترسند، بلکه از سوختن در آتش نیز هراسی ندارند.
بگذار این یادگارهای جنگ پیشین بر سر یکدیگر فریاد بکشند، یکدیگر را متهم کنند، به قهر از هم بریده و با عشوه به یکدیگر بپیوندند. به دریوزگی این یا آن ابرقدرت کاسه گردانی کنند. تهمتن نونهال ما گوش می دهد، می بیند، می آموزد و در سینه پنهان می کند فریاد خشم و دردش را… تا دهان بگشاید.
براستی که نیاموخته ایم که این یادگاران نبرد باستان اگر قرار است همسو شوند، فقط و فقط به این دلیل خواهد بود که سیل خروشان مردم ریشه های پوسیده منیت ها و تابوها و باورهای کهنه انها را از جا کنده و انها را هرچند تلوتلو خوران و علیرغم دست پا زدن ها با خود خواهد برد.
براستی که نیاموخته ایم که امید را، نور زندگی را، مردم و شراره های خشم آنها در دل ما زنده خواهد کرد، وگرنه چه نوری از پیکره سنگی ما می تواند ساطع شود. از لنین اورده ای که “. ..روشنفکری بد دردی است، بخصوص اگر در خارج از کشور باشی و رویاهای خود را به جای واقعیت بنشانی. رویاهائی که اگر از واقعیت بیشتر از چند قدم فاصله داشته باشند به پشیزی نمی ارزند”.
ولی دلم گواهی می دهد که واقعیت خروشانی که در پیش است چنان عظیم خواهد بود که خود فواصل را از میان برخواهد داشت.
با درود های رفیقانه و التماس بخشش از جسارت