با یاد و خاطره تابناک رفیق توفیق وثوقی که گل خنده های نشسته بر لبان این عاشق سینه سوخته زحمتکشان، هیچ از یادم نمی رود.
کیست او که من نمیشناسمش
اما صدای آهسته اش
در گوشم طنین می اندازد
و سایه اش در صحاری شب
شولای آسمان را
پوشانده است
کیست او که من نمی شناسمش
اما نجوای اش
با دلم آشناست
نور مهتاب بر شامگاهم
می افشاند
*******
در گفتگوی عشق رازی نیست،
که نتوان فریادش کرد
آری من، در آغاز سحرگاه
به عشق رسیدم
و فریادش کردم
آنگاه دیدم،
برای ستاره هم می توان ترانه خواند
برای ماه، که گاه تنهایی اش را پنهان می کند
می توان ترانه خواند
برای سرزمینی که
بذر مردگان بی شمار پاشیده اند
می توان ترانه های نا سروده خواند
دیدم ترانه های او که نمی شناسمش
باغ خشک و سترون را
سبز و شکوفا کرد
دیدم، خودم دیدم،
آسمان را به غرش درآورد
آب های روان از بارش باران
زمین تشنه، را سیراب کرد.
از آن روست که؛
دنیا را، زیبا می خواهم
سرزمینم را، زیبا می خواهم
چون عشق، تاروپودم را گرفت
آری من در آغاز سحرگاه
به عشق رسیدم
و فریادش کردم.
* زنده یاد رفیق توفیق وثوقی، کارگر چاپ و از رهبران و سازماندهندگان سندیکای کارگران چاپ و کتابفروشیهای تهران بود. وی که در میان کارگران چاپ محبوبیت و احترام زیادی داشت و نشریه کارگری مخفی کتابفروش را از سال ۶۲ تا ۶۵ منتشر می کرد، در سال ۶۵ توسط پاسداران رژیم دستگیر شد. وی یکی از مقاومترین زندانیان سیاسی آن دوره بود و شکنجه های مکرر رژیم نتوانست توفیق را وادار به تسلیم کند. وی در پائیز ۶۷ در برابر جوخه اعدام قرار گرفت، یادش گرامی باد!