علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی در صحبت های اخیر خود برای مدیران و نظامیان کشور هنگام اشاره به اوضاع حساس منطقه و جهان می گوید که جمهوری اسلامی در یک “پیچ حقیقی تاریخی” قرار دارد که تنها “بر مبنای عناصر اصلی محاسبات عقلانی خود یعنی «اعتماد به پروردگار و سنن آفرینش» و «شناخت دشمن و بیاعتمادی به او» می تواند از این پیچ تاریخی عبور نماید. وی در ادامه صحبت های خود مانند همیشه ترجیع بند “دشمن” را بکرات بکار می برد؛ اما این بار تکرار کلمه “دشمن” در سخنرانی هایش را با قران مقایسه می کند که در آن نیز بارها از واژه شیطان بعنوان دشمن انسان استفاده شده است.
اطلاعات ما در مورد وجود شیطان تنها محدود می شود به قران و سایر کتب دینی؛ و چون هیچ گونه اطلاعات علمی و تجربی از این پدیده بدست نیامده است، فقط می توان بر پایه ایمان به وحی و کلام خدا از وجود و حضور شیطان اطمینان حاصل کرد. همان طور که بسیاری دیگر از دعاوی کتب دینی مانند زندگی پس از مرگ، و بهشت و جهنم بعلت عدم وجود دلایل علمی و تجربی تنها از طریق اتکا به مطلقیت وحی قابل اثبات می باشند.
در حقیقت شیطان بعنوان دشمن انسان، موجود ناشناخته و مرموزی است – همان طور که بهشت و جهنم رمز آلود و ناشناخته اند- که برخی می دانند وجود دارد اما نمی دانند که واقعا این پدیده چیست و آن را هرگز ندیده اند. به مانند پدیده های موهوم جن وپری که اکنون به عرصه حکومت اسلامی و سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی وارد شده اند؛ و روحانیون در باب دخالت این موجودات در امور عادی زندگی تا سیاست های بین المللی سخنرانی می کنند.
این نوع از آگاهی از وجود چیزی که واقعا نمی دانند چیست و صرفا بخاطر ایمان به قران آن را می پذیرند، قابل مقایسه است با نوعی از آگاهی های انسان که تحت گزاره معروف “می دانیم که نمی دانیم” فرموله می شود. طیف آگاهی ها و ناآگاهی های انسان را می توان به چند بخش تقسیم کرد، چیزهایی که می دانیم که می دانیم، چیزهایی که می دانیم که نمی دانیم و چیزهایی که نمی دانیم که نمی دانیم. این تقسیم بندی را شاعر معروف قرن هشتم هجری ابن یمین بصورت طنزگونه ای در قالب شعر بدین گونه توصیف کرده است:
آن کس که بداند و بداند که بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند آگاه نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
بنظر می رسد که قرنها پس از تقسیم بندی ابن یمین از دانسته و ندانسته های انسان اکنون باید نوع جدیدی از رابطه بین آگاهی و ناآگاهی را تعریف کرد. چیزهایی که می دانیم که نمی دانیم اما در عین حال نمی خواهیم این نداسته ها را تبدیل به دانایی کنیم و حتی ترجیح می دهیم در باره آنها فکر ننماییم. بنظر جان گری (John Gray) نویسنده و اندیشمند در زمینه فلسفه سیاسی، “رهبران سیاسی ترجیح می دهند که فاکت های نگران کننده را یا فراموش کنند و یا نادیده بگیرند.” وی در رابطه با گفته معروف دونالد رامسفلد در زمان جنگ عراق که می گفت “چیزهایی هستند که می دانیم که نمی دانیم (منظور وی اشاره به احتمال وجود سلاحهای کشتارجمعی از جمله اتمی در عراق بود) می گوید: “چیزهایی هستند که ما می دانیم که نمی دانیم، اما ترجیح می دهیم که در باره آنها فکر نکنیم، برای مثال حمله به عراق و اشغال این کشور و یا بحرانهای اقتصادی اخیر در امریکا و اروپا. ما انسانها موجوداتی هستیم که استعداد و قدرت فوق العاده ای درخلاقیت و تطبیق خود با شرایط داریم، اما ما عادت به تفکرِ سیستماتیک در باره مسائل و چالشها نداریم.” “… ما آن زمان واقعا نمی دانستیم که صدام حسین سلاح اتمی دارد اما دونالد رامسفلد با تفکیک بین چیزهایی که می دانیم که نمی دانیم و آنهایی که نمی دانیم که نمی دانیم در حقیقت همه ما و حتی خودش را فریب داد.” (نقل به مضمون از برنامه نقطه نظر در رادیو بی بی سی چهار).
البته فریبکاری های دونالد رامسفلد همچنان ادامه دارند. وی سالها پس از اشغال عراق، اخیرا در کتاب و برنامه مفصل تلویزیونی خود از حمله به عراق و ادعای وجود سلاح های اتمی و کشتار جمعی دفاع کرده و مجددا صحبت های معروف خود را در باره “چیزهایی که می دانیم که نمی دانیم” (known unknowns) تکرار نموده است. وی در این بیوگرافی شخصی سعی می کند از فاکت ها و نمونه های تاریخی نیز استفاده نماید. از جمله به حمله جنگنده های ژاپنی به بندر پرل هاربر در دوران جنگ دوم جهانی اشاره می کند و می گوید: “ما در آن زمان نیز اطلاعات دقیقی از حمله ژاپنی ها نداشتیم و کاملا غافلگیر شدیم؛ ضمن این که بر این ناآگاهی خود نیز آگاه بودیم و حدس می زدیم که بالاخره ژاپنی ها به این بندر حمله خواهند کرد، اما نمی دانستیم که چه زمانی و چگونه.” بنظر وی درسی که از این واقعه باید گرفته شود این است که ما در شرایطی که می دانیم چیزهایی هستند اما اطلاعات دقیقی از آنها نداریم باید از قدرت پیش بینی و آینده نگری خود استفاده کنیم. او بر این مبنا نتیجه می گیرد که ما می بایست در مقابل حمله ژاپنی ها پیش دستی می کردیم.
میدانی د که منظور او چیست؟ وی بطور تلویحی می گوید شناخت ما از دشمنِ خود باید استراتژیک و ایدئولوژیک باشد؛ و در مواقعی که اطلاعات دقیقی از دشمن نداریم می بایستی بر مبنای پیش بینی های استراتژیک و اعتقاداتِ خود عمل نماییم، یعنی قبل از این که ژاپنی ها به ما حمله کنند ما باید زودتر بمب اتم را بر سر آنها خالی می کردیم.
وی در ادامه بیوگرافی خویش حمله تروریستی یازده سپتامبر به برجهای مرکز تجارت جهانی در نیویورک را با حمله به بندر پرل هاربر مقایسه می کند و تلویحا می گوید که ما می دانستیم که بالاخره تروریست ها به نیویورک و یا واشنگتن حمله خواهند کرد اما از چند و چون آن اطلاعی نداشتیم، یعنی چیزهایی هستند که می دانیم که نمی دانیم.
پیام اصلی وی در این مصاحبه طولانی در حقیقت تاکید بر استفاده از قدرت پیش بینی های استراتژیک بر مبنای اعتقادات ایدئولوژیک است. به این معنی که ما که می دانستیم ژاپنی ها دشمن ما هستند و حدس می زدیم که آنها به ما حمله خواهند کرد؛ پس چرا باید دست روی دست می گذاشتیم و پیش دستی نمی کردیم؟ در مورد صدام حسین نیز همین قانونمندی حاکم است: او دشمن ما بود و حدس می زدیم که وی با القاعده همکاری می کند (ادعایی که هیچ گاه اثبات نشد) و این برای ما کافی بود که با عبرت از پرل هاربر و یازده سپتامبر پیش دستی کنیم و جنگ با عراق را آغاز نماییم.
نظریه دونالد رامسفلد و درسهایی که وی از مقایسه بین یازده سپتامبر و حمله به بندر پرل هاربر می گیرد در واقع امر یکی از پایه های اصلی تئوریک “پروژه قرن نوین امریکایی” (Project for the New American Century) را تشکیل می دهد. وی یکی از بنیانگذاران اصلی اتاق فکر نئوکنسرواتیوها بود که این پروژه را تدوین کرد و توسط دولت جرج دبلیو بوش به اجرا در آورد. محور اصلی این پروژه بازسازی قدرت دفاعی امریکا بود. آنها معتقد بودند که برای دستیابی به این هدف و آمادگی نظامی برای دهه های آینده، باید نیروهای نظامی امریکا تحولات عمیقی را پشت سر بگذارند تا حوادثی مانند حمله ناگهانی به بندر پرل هاربر اتفاق نیفتند. که البته تنها پس از دوماه از ارائه این پروژه، از حکمت روزگار، حمله غافلگیرکننده یازده سپتامبر اتفاق افتاد که جرج دبلیو بوش آن را “پرل هاربر” قرن بیست و یکم نامید. عجب تصادفی، حمله به بندر پرل هاربر که بعنوان یکی از درسهای بزرگ تاریخی توسط نئوکنسرواتیوها استفاده می شد، در شکل دیگری درست چند ماه بعد اتفاق می افتد، اتفاقی که هنوز زوایای پنهان بسیاری دارد.
البته پیشگویی بر مبنای عقاید ایدئولوژیک و خطوط استراتژیک فقط مختص جریان راست افراطی و جنگ طلب در امریکا نیست، در کشور خودمان نیز ولی فقیه و روحانیون تندرو در زمینه استفاده از قدرت پیشگویی های ایدئولوژیک ید طولایی دارند. پیشگویی هایی که هیچ پشتوانه تاریخی، علمی و تجربی ندارند و صرفا بر مبنای حدس و گمان و مالیخولیای دشمن ستیزی استوار اند.
طرفداران آیت الله خامنه ای معتقدند که تاکنون بسیاری از پیشگویی های وی به وقوع پیوسته اند، از جمله: مرگ حافظ اسد و تغییر قدرت در سوریه بنفع حزب الله لبنان، پیش بینی شکست مذاکرات صلح (بین عرفات و اسحاق رابین) با وجود حمایت های وسیع بین المللی، پیش بینی افول امریکا بعد از یازده سپتامبر و گرفتاری این کشور در باتلاق عراق، پیش بینی عاقبت “فلاکت بار سران عرب از جمله حسنی مبارک و قذافی، و پیش بینی وقوع انقلاب در مصر با روحیه اسلامی و پیش بینی های دیگر که در سایت رسمی علی خامنه ای آمده اند.
این پیش بینی های پیامبرگونه علی خامنه ای تنها و تنها بر مبنای اعتقادات ایدئولوژیک امکان پذیر اند و نسخه ای کاملا مشابه با پیشنهاد دونالد رامسفلد، وزیر سابق دفاع امریکا می باشند که می گفت در زمانی که می دانیم که نمی دانیم بهترین راه حل عبور از این تناقض استفاده از قدرت تخیل و پیش بینی است. اما در عالم واقع، پیش بینی حوادث و بنابراین آمادگی و یا پیش دستی در مقابل آنها، یا باید بر مبنای مجموعه ای از اطلاعات دقیق و آنالیز آنها صورت گیرد و یا بر مبنای اعتقادات ایدئولوژیک و پیشگویی های پیامبر گونه. شواهد پس از اشغال عراق و سقوط صدام حسین اما نشان می دهند که که منابع اطلاعاتی دولت بوش، داده های بسیار غلط و حتی قلابی در اختیار داشته اند، که هم خود و هم دیگران را گول زدند. کاخ اطلاعاتی که با یک بررسی اجمالی از وضعیت صدام حسین در عراق و ارتباطاتش (بویژه ادعای ارتباط و همکاری وی با القاعده) بسرعت می توانست، حتی قبل از آغاز جنگ، فروریزد.
پیشگویی های خامنه ای نیز از همین قِسم اند، وی می داند که دشمن اصلی اش دنیای آزاد و سکولار است، اما آن را در قالب یک دشمن موهوم و فرضی بنام قدرت های سلطه و استکبار جهانی می پوشاند تا بتواند با استفاده از اسلام، از جمله وعده پیروزی حق بر باطل، برای دشمنی های خود توجیهی بیابد. توجیهاتی که بدلیل تکرار بسیار تبدیل به یک باور و آگاهی کاذب برای خود و پیروانش شده اند. وی در سخنان اخیر خود دشمنی و بی اعتمادی را یک “محاسبه عقلانی” می نامد و بر آن مبنا توصیه می کند که هیچ گاه به دشمن خود اعتماد نکنند، توصیه ای که جنبه اطلاق می گیرد و مبنای همه پیش بینی های بعدی او می شوند؛ همان طور که وی بارها بدلیل بی اعتمادی بطرف مذاکره کننده، از قبل پیش بینی شکست مذاکرات را کرده بود.
علی خامنه ای می داند که در این عرصه پیچیده بین المللی هیچ از سیاست جهانی نمی داند و نمی فهمد، کما این که خود یک بار اعتراف کرده بود که “من سیاستمدار نیستم بلکه یک انقلابی ام”. اما وی یک چیز را با احساس خوب می فهمد و درک می کند، و آن هم تضاد آشتی ناپذیر بین اسلام سیاسیِ ولایت فقیه با یک حکومت آزاد و سکولار است. او خوب می داند که نمی داند، بن بستی که تنها با فریادهای دشمن دشمن و شعار مبارزه با شیطان بزرگ برای وی قابل تحمل می شود.