با شادی فراوان در آستانه چهل سالگی جنبش فدائی، شاهد مصاحبه هائی هستیم که در باره کم و کیف موجودیت و فعالیت فدائیان خلق در سالهای ١٣۶٢/١٣۵٨ اطلاعات و آگاهی هائی در اختیار عموم می گذارد. ” کمسیون بررسی سیاست و عملکرد سازمان در سال های ۶٢/۵٨” عهده دار این ابتکار است و طبیعی است که مراجعه اولیه به دست درکاران اصلی و تمرکز مصاحبه ها هم روی چند و چون ترکیب و فعالیت رهبری آن زمان باشد. همه می دانیم که اصالت و اعتبار داده ها در این مصاحبه ها نسبی است و تنها با مراجعه به منابع متعدد و سنجش های دقیق عیار آنها آشکار می شود. تذکری که در این باره به نظر من می رسد؛ اهمیت مراجعه به فعالین جنبش فدائی در این سالهاست. گزارش و سنجش و داوری آنها در باره اثرات و نتایج تصمیمات رهبری در فعالیت و زندگی – شان از منابع اصلی روشنگری پیرامون این سالهاست و چه خوب است که رسانه های آزاد؛ بویژه اخبار روز و عصر نو و یا ایران امروز میدانی برای روشنگری های آنان و نیز هر صاحب نظری از چپ و میانه و راست بگشایند. موضوع اصلی این یادداشت شفاف تر کردن هدفی است که در متن ابتکار “کمسیون…” می توان و باید به آن امید داشت. برای تقویت این امید، یادآوری چند نکته ضروری است: ١ پرسش روشمند از سیاست و عملکرد سازمان در سالهای ۶٢/۵٨ تنها زمانی ممکن است که یک کارپایه نظری مبتنی بر مبانی مدرنیته راهنمای آن باشد! از شمار علل انحطاط سیاسی ایران؛ بازماندن ما ایرانیان از طرح درست پرسش است. پرسش اصلی، پرسش در باره بازنگری نقادانه این سالها و شجاعت آموختن از عبرت های آن است؛ عبرت هائی که فراخوان دگرگشت، نواندیشی و نوسازی هستند. آیا ما توانستەایم میان “گذشته” و “حال” چنان خط مرز روشنی ترسیم کنیم که به “آینده” در دموکراسی و حقوق بشر، به آینده در آزادی و تجدد و عدالت راه برد؟ در دو دهه اخیر، بازنگری نقادانه گذشته بستر اصلی کوشش های کم و بیش ثمربخشی بوده که در صفوف پیشروترین افراد و محافل چپ ایران جریان داشته است. اصالت ما؛ دگرگشت و نوزایشی است که خیزش و جنبش شهروندی ملت ایران بر آن صحه گذاشته و از “چپ” طلب می کند. ٢ هم آمیزی چریکها با توده مردم در روزهای قیام علیه رژیم شاه، ارمغانش قهرمان زدائی از چهره چریک بود! چندی نگذشت که تجلیل سلاح در قیام جای خود را به قیام علیه سلاح سپرد! آن فرایندی که در سازمان چریکها، بیش از پیش نیرو گرفت و به عامل تعین کننده-ای در حیات آن تبدیل شد؛ فراروئی به سازمان سیاسی اما لنینیست بود. این پروژه؛ قلب تپندەی سیاست و عملکرد سازمان در سالهای ۶٢ – ۵٨ است تا آنجا که اساس تمام اشتباهات استراتژیک و تاکتیکی رهبری سازمان را تشکیل می دهد. بررسی کم و کیف موجودیت و فعالیت های سازمان در این سالها وقتی دارای ارزش نظری و عملی برای امروز و فردای ماست که بازنگری و بازشناخت نقادانه این پروژه، و محتوای اصلی آن یعنی لنینیسم بمثابه یک ایدئولوژی جزمی و توتالیتر؛ در کانون بازاندیشی نقادانه قرار گیرد. این رویکرد خوشبختانه در صفوف فدائیان جا بازکرده است. تکامل پارادوکسیکال از سازمان چریکها به سازمان “اکثریت”، در چهار چوب پارادایم لنینیسم و در متن تاخیر تاریخی که جامعه ایران با آن دست بگریبان بوده است صورت گرفت. این تحول با گذار از تئوری و تاکتیک بلشویکی – لنینیسم ارتدکسی- به لنینسم مبتنی بر اسناد گردهمائی دهه ۶٠ احزاب کمونیست، به فرجام خود رسید. محتوای این تحول از چنان سرشتی برخوردار بود که نمی توانست به ضرورت دموکراسی و حقوق بشر و برابر حقوقی شهروندان پاسخ بگوید و مآلا” سازمان را در همسوئی با غرب ستیزی و ضد لیبرالیسم آیت الله خمینی قرار می داد! بدون آن که در این سالهای تباهی آور، فدائیان خلق را از مخالفت با اصل ولایت فقیه باز بدارد. ٣ توجه به خصیصه پارادوکسیکال بودن تکامل سازمان دارای اهمیت متدیک بزرگ است و امکان می دهد تا در کنار بازشناخت نقادانه ضعف ها و اشتباهات، نقاط قوت و ارزش های حیاتمند و بالنده خود را ببینیم و در راه متعالی کردن آنها بکوشیم. انگیزش اصیل در یک بازنگری نقادانه؛ جبران کاری است که نتوانستیم کرد. آرمانخواهی سوسیالیستی که پر از نیک خواهی های بشردوستانه و استعداد از خودگذشتگی در راه سعادت مردم و سربلندی میهن است، محرک نیرومندی در فعالیت ایجادگرانه ما برای نهاد سازی در جنبش مطالباتی کارگران و دهقانان و فرودستان کشور بود. راست این است که هر تحولی نیروی ابتکار و ایجاد گری آزاد می کند! سرشت ایجادگرانه تحول؛برای برخی ابتکارهای خوداندیشیده و موقع شناسی باریک بینانه رهبری راه گشود؛ ما مجدانه در راه جلو گرفتن از دامنه جنگ و کشتاری که خمینی علیه فدائیان خلق در ترکمن صحرا براه انداخته بود اهتمام ورزیدیم و توفیق آن را پیدا کردیم که به جنگ ترکمن صحرا پایان ببخشیم. سیاست خود اندیشیده ما در دور نگاهداشتن “سازمان چریکها” از درگیری های مسلحانه در کردستان، هرچند به نفوذ فدائیان خلق در میان مردم کرد آسیب وارد آورد، دوراندیشانه بود. ابتکار رهبری “سازمان چریکها” در تسلیم داوطلبانه “سلاح” به کمیته های انقلاب اسلامی، شرکت در مناظره های تلویزیونی و استقبال اندیشیده از فراخوان ۵ مادەای دادستانی در زمان قدوسی که بر آزادی فعالیت سیاسی مسالمت آمیز احزاب در کشور تأکید داشت، در مسیر جلو گرفتن از فضای خشونت و خون انجام گرفت. ما در این گونه از فعالیت های خود به سنن دموکراتیک در آموزش های جزنی که بر نبرد علیه دیکتاتوری و اهمیت مبارزات قانونی تاکید داشت، متکی بودیم. اشتباه ما این نبود که در ارزیابی از توازن گرایش های سیاسی و اجتماعی ایران در سالیان ۶٢/۵٨، به راه اقلیت و راه کارگر و راه رجوی نرفتیم! این از هوشمندی ما بود. نقص ما ناتوانی و فقدان بضاعت در تشخیص درست سمت تکامل تاریخی ایران بود که لنینیسم توجیه ایدئولوژیک و حزب توده ایران پناهگاهی برای آن بود! فرصت تاریخی که می توانست ایران را در سمت درست قرار دهد، با تشکیل کابینه دکتر شاپور بختیار پدیدار شد اما مخالفت اپوزسیون با کابینه بختیار و پشتیبانی همه طیف آن از آیت الله خمینی؛ ایران را از این فرصت تاریخی محروم کرد. ستیز آشتی ناپذیر با کابینه بختیار، که شعار “بختیار! نوکر بی اختیار!” بیانگر آن بود، مدلل می کند که چپ ایران و مجموع اپوزسیون شاه در صغارت و نابالغی خود خواسته بسر می برد و برای انتخاب دموکراسی و حقوق بشر آماده نبود. کودتای ٢٨ مرداد ٣٢؛ اپوزسیونی پرورده بود با حافظه فرهنگی که او را در ادامه پشتیبانی از شورش ارتجاعی ١۵ خرداد سال ١٣۴٢، درسمت مشروعه می راند! سرخط اشتباهاتی که سازمان را در سمت آیت الله خمینی و پشتیبانی از “خط امام” قرار داد، در سالهای ۵٨ / ۶٢قرار ندارد! نقطه آغاز را باید در ماهها – و چه بسا سالیان- قبل از انقلاب و در دی ماه سال ۵٧، در هنگامه نخست وزیری دکتر شاپور بختیار جست. برای بسیاری همه عبرت سالهای ۵٨ / ۶٢در پوزش از نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها خلاصه می شود!؛ نیروهائی که زیر تاثیر این واقعیت که مروج پایدار اسلام سیاسی و در پی پایه گزاری جمهوری اسلامی بوده-اند، لیبرالیسمشان زایای آزادی و ترقی در این سرزمین نبود. اما همان اندازه جانبداری از لیبرالیسم نیز جنبه-ای از عبرت مورد نظر من را با خود حمل می کند. آن عبرت بزرگ که باید از ضعف ها و اشتباهات ما در این سالها آموخت؛ نیاز جامعه ایران به یک چپ سوسیال دمکرات و نه چپ لنینیست است. انحلال حزب توده ایران در “خط امام” و حرکت سازمان به موازات تحول از سازمان چریکها به سازمان سیاسی اما لنینیست؛ به سوی وحدت با حزب و پیوستن به “خط امام”، در بر گیرنده عبرت بزرگی است؛ تکامل جامعه ایران در دهه پایانی عمر رژیم شاه به درجه-ای رسیده بود که یک چپ لنینیست نمی توانست در سمت دموکراسی، حقوق بشر، پیشرفت و ترقی در آن ایفای نقش کند! برای ایفای چنین نقشی سازمان چریکها به فرارفتن از پارادایم لنینیسم نیاز داشت. در حقیقت ضرورتی که در برابر ما قرار داشت؛ ضرورت گذار از سوسیال اتوپی به سوسیال دموکراسی بود. رهبری سازمان در سالهای ۵٨ / ۶٢بضاعت درک این ضرورت و توان پاسخ گفتن به آن را نداشت. اکنون در آستانه چهل سالگی جنبش فدائی، توان درک این ضرورت فراهم آمده است و تلاش ها برای یافتن صحیح ترین پاسخ برای این ضرورت ادامه دارد. پاسخی که به نظرمن می رسد: دگرگشت و نوزایشی است در افق آرمانخواهی سوسیال – دموکراتیک. این یک ایدئولوژی نیست اما آزادی، حقوق بشر و عدالت کلید واژگان آن است؛ می کوشد ایران میهنی شود صلحدوست، ترقیخواه و پیشرفته، دوست ملل جهان و گشاده روی به مدنیت جهان معاصر که ارزش های حیاتمند و بالنده از گنجینه ادب و هنر و فرهنگ وتمدن ایران زمین را در خویشاوندی با فرهنگ و تمدن بشریت معاصر پاس می دارد. میهنی که در آن نه تنها آزادی بلکه عدالت نیز برای همگان است و برای هر انسان ایرانی از جمله این حق تضمین شده است که در بیکاری و بیماری، ورشکستگی و تنگدستی، از کارافتادگی و پیری از سرپناه مناسب، خوراک و پوشاک، تحصیل و درمان برخوردار باشد و در عزت و احترام زندگی کند. ۴ نقد سیاست و عملکرد سازمان در سالهای ۶٢ – ۵٨ بدون بهره گیری از پژوهش های نقادانه-ای که اندیشه ورزان طیف رنگارنگ نظری-سیاسی از علل و عوامل شکلگیری انقلاب و استقرار نظام اسلامی در ایران بدست دادەاند، کاریکاتوری از نقد و نظر خواهد بود. فدائیان خلق؛ فعالیت های آنان، انشعاب در صفوف آنان و تکوین و تشکیل سازمان “اکثریت”؛ مولفەای انکارناپذیر از انقلاب ایران و پی آمدهای آن در شرایط و مختصات جهان دوقطبی است و از اینرو نمی توان و نباید آنرا منفک از ایران در جهان دوقطبی و صف آرائی شرق- غرب؛ انقلاب اسلامی و پیروی قاطبه اهالی کشور از رهبری آیت الله خمینی، جنبش های عدالت خواهانه بی چیزان شهرها و روستاهای کشور، جنگ ایران و عراق، اشغال سفارت امریکا، سقوط دولت بازرگان، و… به طور کلی مستقل و بیرون از فرایند انقلاب و تشکیل و تثبیت “نظام اسلامی” در ایران بررسید. بازنگری نقادانه فعالیت سازمان وقتی وافی مقصود است که به ابطال آگاهی های کاذب راه ببرد و چپ ایران را در تئوری و پراتیک از آلودگی پنهان و آشکار-اش به اسلام سیاسی، از توده گرائی و اتوپیسم و اراده گرائی، و نیز از ایدئولوژی های جزمی و توتالیتر رهائی ببخشد. تا آنجا که من تجربه کرده-ام توفیق نسبی در این راه تنها وقتی میسر است که “گذشته” از منظر تعریف “انسان” و “آزادی”، به ترتیبی که اعلامیه جهانی حقوق بشر و بیانیه حقوق شهروندی، صورتبندی حقوقی آنرا بدست می دهد و بر بنیاد مبانی این اسناد – که از پرارج ترین دستآوردهای خرد بشری هستند- مورد نقادی قرار گیرد. تحول نوین چپ ایران بر چنین بنیان انسانی و عقلانی استوار است. بدون چنین بنیانی دست یافتن به یک تحول سوسیال دموکراتیک مدرن برای چپ ایران ناممکن است. سازمان در تحول سوسیال- دموکراتیک خود برای آن که تداوم موجودیت تاریخی اش را در نهضت چپ حفظ کند، باید بر بخش های زنده میراث مارکس، تجارب و ارزش های سوسیال دموکراتیک در جنبش چپ در مقیاس همه-ی جهان و در سراسر تاریخ معاصر ایران ابتناء داشته باشد. ضروری است تا خود را در ادامه-ی ارزش های حیاتمند سوسیال دموکرات های ایران در انقلاب مشروطیت و دو دهه بعد از آن؛ تجربه شرکت سوسیال دموکرات های ایران به رهبری سلیمان میرزا اسکندری در کابینه سردار سپه و در پشتیبانی از نوسازی های رضا شاه، و نیز در بهرمندی نقادانه از تجربه خلیل ملکی و آموزش های بیژن جزنی، بازدیده و در مقیاس جهانی، همپیوند با ارزش های حیاتمند سوسیال –دموکراسی بین المللی و دستآوردهای تجربه تاریخی آن، باز تعریف کنیم. بر بنیاد این نگاه است که در دو دهه اخیر؛ من همواره تأکید کرده-ام که “سازمان چریکها گذشته ما و سوسیال- دموکراسی آینده ماست.” برای نشان دادن وزن این تعریف لازم است باز هم یادآوری کنم که سوسیال- دموکراسی؛ صورتیابی مشخص چپ ایران بر بنیاد هستی شناختی مدرنیته و انسان شناختی حقوق بشری و نیز خصیصه های ارزشمند ایرانی و سنن تعالی بخش ملی است. عبور ما از نابالغی خود خواسته است که با بازنگری نقادانه گذشته، نه تنها در بعد ایدئولوژی- سیاسی – اجتماعی بلکه در ابعاد تاریخ، فرهنگ و اخلاق و نیز نقد دین و سنت – البته در افق نگاه به خود و گفتگو با خود – می توان و باید به آن همت گماشت. ۵ اصالت بازنگری نقادانه سیاست و عملکرد سازمان در سال های ۶٢-۵٨، مقدم بر هرچیز، یاری رساندن به شناخت و شناسائی راهی است برای عبور از رنج استبداد و عقب ماندگی و تبعیض، و رسیدن به شادمانی آزادی وپیشرفت و عدالت! عبور کشور از حاکمیت ولائی- نظامی و انتخاب آزاد نظام دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر، از منزلگاه های این راه است. تجربه می آموزد که بیرون از یک راهبرد سکولار- دموکراتیک به چنین منزلگاهی نمی توان رسید. بر بنیاد این تجربه است که مایلم باز هم تاکید کنم که استراتژی همرائی ملی علیه استبداد دینی و دولت پادگانی کودتا، بر بنیاد اصل تکثرگرائی؛ با برسمیت شناختن نظرگاه مذهبی و یا عرفی افراد – از انواع جمهوریخواهان گرفته تا طرفداران پادشاهی مشروطه- نیرو و توان بالندگی خود را در جنبش سبز ملت ایران، از شبکه های اجتماعی می گیرد که قادر به گسست دموکراسی خواهانه از اسلام فقاهتی و نقد تجدد گرایانه از اسلام سیاسی بسود جدائی دین از دولت هستند و یا در چنین مسیری گام می سپارند. وکلام آخر: هر چیز و هر امری در “شدن” خود است که حقیقت می یابد و… حقیقت همه حقیقت ها؛ حقیقت تغییر است.