فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگار مبلغ، عدالت وآزادی، پس از سالها مبارزه در راه آزادی و عدالت و تحمل رنجهای بسیاری که در این راه متحمل شد. شاعری که حتی بادوختن دهانش نیز نتوانستد او را از مبارزه در راه آزادی و عدالت باز دارند در سال ۱۳۱۸ در اوج دیکتاتوری رضا شاه توسط زندانبانان در زندان شهربانی به قتل رسید، بمنظور گرامیداشت یاد و خاطره این مبارز ارجمند، مناسب دانستیم به مناسبت روز کارگر، بخشی از نوشته زیبا و جذاب نویسنده و مترجم برجسته ایران، آقای محمد علی سپانلو در مورد فرخی یزدی را تقدیم علاقمندان آن کنیم:
“عمرها در طلب شاهد آزادی و عدل
سرقدم ساخته تا ملک فنا تاخته ایــــم”
محمد فرخی یزدی نیز چون عارف، عشقی و بهار فرزند انقلاب مشروطه و پرورده فضای فرهنگی و ذهنی آن است. همه ریشه مشترکی دارند، اما فرخی بر شاخه ای دیگر رسته است. در ازای افکار لیبرالی معاصرانش، فرخی از چشمه تفکر سوسیالیستی نوشیده است. گرچه معرفت او خام است، اما شاعر، تشخیص شعریش را مدیون آن است. نیز در اثر او است که ما نخستین بار از فرهنگ اصطلاحات و تعابیری که سالها بعد ادبیات سیاسی چپ را انباشت نشانه ها می بینیم.
فرخی هم پای بنیان گذاری حزب (عدالت) به این اصطلاحات رسید. آنگاه که نثر سیاسی و مسلکی رسول زاده یا رسالات سلطان زاده و یارانش و یا نمایش نامه های گریگوری قیکیان آغاز به ساختمان یک فرهنگ سیاسی مسلک دار و البته چپگراکرده بود. با این همه توانائی فرخی در صورتهای تغز لی ونیز عشق عمومی اش به وطن و آزادی به او هم چهره شاعر ملی داده است، و از این لحاظ با ناظم حکمت، شاعر ترک قابل قیاس است که مخالفانش هم شعر او را می خواندند و از آن لذت می برند. والا به لطف همین چند وجهی بودن، بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران فرخی ناگهان احیاء شد. نوبت او رسید. نامش را جار زدند در سرودهای انقلابی، در شعارهای سیاسی در شاهد مثالها که سخن گویان می آوردند. چه کسی فکر میکرد که شعرهای شاعر مقتول به اقتضاهای چنان روزگاری بتواند پاسخ دهد؟ حتی پس از گشایش شهریور سال ۲۰ هم فرخی اینچنین مطرح نشد. از او و هنرش، از سلوک اجتماعی و سرنوشت دردناکش نوشتند، اما پنداری (ادبیات سیاسی) او زمانه ای مساعدتر می جست تا جناح های گونان و اغلب مخالف بتوانند از آن سود برند. آری فرخی ۴۰ سال پس از قتلش رستاخیز خود را به چشم دید. (حسین مکی)
جامع دیوان فرخی می نویسد: فرخی اقلا” دوازده سال دیر کشته و شهید شده است. با این حال همین دوازده سال فرصتی برای بازیافت و آزمون آن خصیصه که برشمردیم، سالی که به قول راوی که حکم مرگ فرخی باید اجرا می شد برای ۱۳۰۶ شمسی است. حیدرخان و خیابانی و میرزا کوچک خان کشته شدند. عشقی به گلوله مزدوران دستگاه از پای درآمده، عارف به تبعید دق آور خود افتاده، اشرف الدین گیلانی جامه جنون می پوشد، بهار به همراه اقلیت مخالف مجلس کنار گذاشته شده است، دهخدا یکسره به کار تحقیق سرگرم است. تحقیق در آثار ازمنه کهن، و عهد گرد گرفتن از بوق های عصربوق آغاز شده است.
سالهایی که جنبش کم شمار اما بسیار متنفذ چپ در ایران یکسر در هم شکسته است. تخمی که در بنیان دوران انقلابی اجتماعیون عامیون، حزب عدالت، کنگره انزلی و اتحادیه های کوچک کارگری کاشته بودند، در این سالها دستخوش تاراج شد. باغچه ای سوخته و بی منظر از آن باقی ماند. یاران یا گریختند یا توبه کردند یا کشته شدند. باید چند سالی می گذشت تا گروه پنجاه و سه نفر تقریبا” از صفر آغاز کنند. اما فرخی به اراده خود در مهلکه باقی می ماند. نه بی نشان می شود نه ساکت و رام و نه به زیر زمین می رود. برعکس به عنوان یکی از دو نماینده مخالف دولت (یعنی در واقع مخالف رضا شاه) پا به مجلس شورای ملی می گذارد. پس در واقع دوازده سالی زیادی عمر می کند. که این را البته مدیون واپسین نیروهای داخلی و خارجی است. فرخی تنها می ماند، تنها می جنگد و حتی (پس از پیدایش گروه ۵۳ نفر)تنها می میرد. شعرهای او دقیقا” نمایش گر منش اوست که هرگز تزلزل نمی پذیرد. در محیطی که (برق همایونی) حتی سازشکاران و ترسوها را می گیرد، فرخی شایسته کشته شدن زندگی می کند. حتی در ۶ سال واپسین، حکم قتل خود را در جیب دارد. فرخی از آخرین بازماندگان آن سلاله که بر زمین موطن خویش پای افشردند. ساحل سلامت را رها کردند و به قلب گرداب شیرجه رفتند.
پس از قلع و قمع همراهان دوره آزادی چند سالی دیگر هم غریب و بی باور چون آخرین جنگ جوی قبیله آپاچی از گذرگاه کوهستانی اش دفاع کرد. راستی را که سزاوار بود، در زندان شهربانی به سال ۱۳۱۸، به نعش خفه شده او همچون بازمانده یک تیره منقرض یا موجودات کرات دیگر نگاه کنند. او به نام یک وظیفه، به نام وفاداری به عقیده (نسبت به عقیده باوفا هم بود)، چنین زیست، اما حتما سرنوشت مختوم خود را واقف بود که می گفت:
باید از اول بشوید دست از حق حیات
در محیط مردگان هر کس اقامت می کند
می دانیم که دورنمایه اساسی شاعران مشروطه (آزادی و وطن) است. فرخی البته در تمامی عمرشاعر دمو کراسی و ملیت نیز بوده است، اما او از این زمینه کلی بسوی مفهوم خاص (عدالت)می گراید، و آن را به الفاظ گوناگون به عنوان پشتیبان آزادی وطن، در شعرهایش نقش میزند.از این رو در اثر او عدالت نه یک مفهوم اخلاقی است، بل اشارهای به یک برنامه اجتماعی دارد:
خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم
با این مرام در همه عالم علم زنیــــــم
این شکل زندگی نبود قابل دوام
خوب است که این طریقه بد را برهم زنیم
قانون عادلانه تر از این کنیم وضع
آنگاه بر تمام قوانین قلم زنیم
چون جنگ خلق بر سر دینار و درهم است
باید به جای سکه چکش بر درم زنیم
ما را چو فرخی همه خوانند تندرو
روزی گر از حقایق ناگفته دم زنیم
(محمد علی سپانلو)
بر گرفته ازکتاب چهار شاعر آزادی