میگفت: خانم جوان دانشجویی، آمده بود برای مصاحبه. بچهاش هم همراهش بود، پسرکی حدود یکساله. وقت مصاحبه نمیشد پیش مادرش بماند، همکاران طفلک را آوردند بیرون و دادند بغلم؛ سعی کرده بودند با خوراکی و آبنبات آرامش کنند که موفق نبود؛ لابد ما خانمها بهتر بلدیم یک بچه که فارسی هم نمیفهمد را چهطور آرام کنیم تا مصاحبهٔ مادرش تمام شود.
طفلک آمد بغلم، در میان چهرههای ناآشنا آشفته بود و در آستانهٔ گریه. فکر کردم چیزی برایش بخوانم مثل لالایی، که هم آرام بشود و هم ریتم را بشنود و هرچند کلمات و معنیشان را نمیداند و نمیشناسد، اما مهربانی و امنیت را از لحن و صدا بفهمد. لالایی که محمد نوری خوانده بود یادم آمد، نوازشکنان خواندم، سرش را گذاشت روی شانهام و گوش میداد. همینطور که راه میرفتم بارها و بارها خواندمش، پسرک با آرامش گوش میداد. نمیدانم اصلاً کلمات را میفهمید؟ یادم نیست چهقدر طول کشید تا کار مادرش تمام بشود و بیاید دنبالش، ولی وقتی بوسیدمش و رفت فکر میکردم چهطور به هم پیوسته است این نخ حیات، رشتهای از مادرانگی و فرزند و وطن. یک کودک فلسطینی توی بغل منِ ایرانی با یک لالاییِ لطیفِ بختیاری که از شالیزار شروع میشود و آخرهایش میگوید «خون میدُم رویِ خاکم، خاک خومون آی طلایَه، جون می دُم غم ندارُم، بالاسرمون یَه خدایَه» آرام میگیرد. این رشتهٔ مهر حتماً یک جایی به هم گره خورده است…
ترانهٔ «شالیزار» با صدای محمد نوری اجرا شده است. متن این ترانه شعری فولکلور با گویش بختیاریست، در شمال استان خوزستان شالیزار هست و برنج کشت میشود و بختیاریها هم در این مناطق زندگی میکنند. آهنگسازی آن را فریبرز لاچینی انجام داده است و در آلبوم آوازهای سرزمین خورشید منتشر شده بود.
تصاویر این لالایی فضایی شاعرانه و تصویری از طبیعت و زندگی کشاورزان در شالیزارها دارد و با لحن لالایی، امید و نور را به تصویر میکشد. این ترانه با ترکیبی از عناصر طبیعت، فرهنگ بختیاری و نمادهای مقاومت همراه است و به نوعی نوای امید و پایداری در برابر سختیها و مهر به سرزمین را دارد. به متن ترانه که ترجیع بندش لالایی است نگاه کنیم:
شکفته غنچه مهتاب تو بهشت شالیزاران
سنبله میرقصد به ناز با سرود شالیکاران
شالیزار سبز و بیدار، پیرهن عروس پوشیده
عطر خاک عطر مهتاب عطر تازه امیده
لای لایی، لای لایی، شالیزار امید مایی
لای لایی، لای لایی، شالیزار نور خدایی
کم کَمَک مهتاب شالی، میرود تا سحر بیاید
شالیزار در انتظار، تا که خورشید در بیاید
شالیزار سبز و بیدار، پیرهن عروس پوشیده
عطر خاک عطر مهتاب عطر تازه امیده
لای لایی، لای لایی، شالیزار امید مایی
لای لایی، لای لایی، شالیزار نور خدایی
وای گلُم کجا کوچ کنیم، از دیار خوب خومون؟
وای خدا نذا بَشینِه، خاک غریبی بهمون
خون میدُم رویِ خاکم، خاک خومون آی طلایَه
جون می دُم غم ندارُم، بالاسرمون یَه خدایَه
لای لایی، لای لایی، چه خوشه ولاتِ خومون
لای لایی، لای لایی، دشمنُم می بی نم پشیمون
شِمشیری که خوم بستُم، می کَشُم به روی دشمن
موخوم با اسب کَهرُم، می تازُم به سوی دشمن
اسبَ پیر، زین و برگُم، یار قشنگُم تفنگُم
چکمه و شمشیرُم، قِطار قِطار فِشنگُم
لای لایی، لای لایی، چه خوشه ولاتِ خومون
لای لایی، لای لایی، دشمنُم می بی نم پشیمون
در ساختار شعری لالایی چند عنصر شعری مهم به کار رفته است که در لالاییهای ایرانی به طور کلی رایج است، از جمله اینکه لالاییها معمولاً دارای وزن موزون و قافیهاند، اما قافیه به شکل دقیق شعر کلاسیک رعایت نمیشود و بیشتر همآوایی و تکرار اصوات برای ایجاد ریتم آرامشبخش به کار میرود. وزن اغلب بر پایهٔ تکرار الگوهای ساده و قابل حفظ است که برای کودکان مناسب باشد. همچنین تکرار مصراعها یا واژههای کوتاه برای ایجاد حس آرامش و لحن لالایی به کار میرود. این تکرار به تثبیت حس امنیت و آرامش در کودک کمک میکند.
لالاییها معمولاً روایت ساده و خطی دارند که با زمان و مکان مشخص همراه است. در این روایتها معمولاً حضور مادر به عنوان راوی و کودک به عنوان مخاطب دیده میشود. گاهی وقایع یا احساسات به صورت تدریجی و با تکرار بازگو میشوند تا ذهن کودک را آرام کنند. لالاییها با زبانی ساده و عاطفی، صمیمی و پر از مهر مادرانه سروده میشوند که احساسات عمیق مادر به کودک را منتقل میکند و در عین حال برای فهم کودک قابل درک است.
اشاره به مکانها و مفاهیم مرتبط با آن شیوهٔ زندگی (مثل شالیزار و شالیکاران، مهتاب، بهشت، ولات یا ولایت و ده و آبادی خودمان، کوچ و زمین) و اشیاء و موجودات (اسب و زینوبرگش، شمشیر و تفنگ و قطار فشنگ که جزئی از زندگی ایلنشینان بختیاریست) تصاویر طبیعی برای خلق فضای شاعرانه و آرامشبخش است که کودک را با محیط پیرامون آشنا کرده و حس امنیت و آرامش را تقویت میکند. اما نکتهٔ مهمی در این ترانه نهفته است.
لالایی با تصاویر زیبایی زمین و شالیزار زیر نور مهتاب آغاز میشود، رقص شالی و باد و نسیم شبانه که با تصاویر طلوع که گرمی و امید میبخشد و در ادامه میآید، جایگزین میشود. در بند بعدی موسم کوچ میرسد، اما انگار این کوچ مانند کوچ همیشهٔ ایل از ییلاق به قشلاق و برعکس نیست، کوچی اجباریست از سر فشاری یا ستمی. این شیوهٔ کوچاندن یا یکجانشین کردن اجباری توسط شاه یا با حملهٔ دشمن نیز در حافظهٔ ایل بختیاری زنده است. و مادری که در گوش فرزندش لالایی میخواند، انگار نگرانی و دلواپسیاش را میسراید وقتی میگوید:
وای گلُم کجا کوچ کنیم، از دیارِ خوب خومون؟ (وای گل من، از دیار خوب خودمان به کجا کوچ کنیم؟)
وای خدا نذا بَشینِه، خاک غریبی بهمون (وای خدا… نگذار خاک غریبی و غربت به سر و روی ما بنشیند)
خون می دُم رویِ خاکم، خاک خومون آی طلایَه (خون میدهم روی خاک خودم، آخ که خاکِ خودمان طلاست)
جون می دُم غم ندارُم، بالاسر مون یَه خدایَه (جانم را – برای این خاک – میدهم و غمی ندارم، بلای سرمان خدایی هست)
و همین مادر، در بند بعدی وارد عمل میشود و شمشیر و تفنگ و قطار فشنگش را برمی دارد و گویی ایستادگی را به دلبندش یاد میدهد:
شِمشیری که خوم بستُم، میکَشُم به روی دشمن (شمشیری که خودم به کمرم بستم را به روی دشمنم میکشم)
موخوم با اسب کَهرُم، میتازُم به سوی دشمن (سوار اسب کهرم میشوم و به سوی دشمن میتازم)
اسبَ پیر، زینو رگُم، یار قشنگُم تفنگُم (اسب پیرم، زینوبرگم، و تفنگی که یار قشنگم است)
چکمه و شمشیرُم، قِطار قِطار فِشنگُم (چکمه و شمشیر و قطارهای فشنگی که حمایل مردان و زنان ایل میشده است در زمان نبرد)
همانطور که پیداست ترجیعبند دو بند پایانی لالایی با دو بند بالایی متفاوت است:
لای لایی، لای لایی، چه خوشه ولاتِ خومون (لای لایی، لای لایی، ولایت – ده و آبادی و سرزمین خودمان – چه خوب و خوش و دلخواه است)
لای لایی، لای لایی، دشمنُم میبینم پشیمون (لای لایی، لای لایی، دشمن را پشیمان میبینم، یا خواهم دید)
لالاییها، شعرهایی برای خواباندن بچهها نیستند، هرچند در گوش کودکانمان وقت آرامش خوانده میشوند و طفل با شنیدن این نوای آرام از لبان مادر و با صدای آشنای او چشم بر هم میگذارد. لابهلای کلمات این لالایی نوعی حماسه خوابیده است، میتوان دید که مهری به خاک و سرزمین و دلاوریای برای ایستادگی و رویارویی با دشمن برای آباد ماندن سرزمینی که خاکش طلاست، در گوش فرزند خوانده میشود. سرزمینها با وطندوستی آباد میشوند؛ و وطندوستی و ایستادگی برای وطن را مادران ما، با شیر به جانمان ریختهاند و با لالاییهایشان در گوشهایمان خواندهاند و مثل گنجی ابدی در دلهایمان به یادگار گذاشتهاند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی
بازنشر با تلخیص از: لالاییهایی که مِهر وطن را با خون ما میآمیزند