گردهمایی چندهزار نفره جمعه ۷ آبان در پاسارگارد شیراز و با شعار محوری “ایران وطن ماست، کوروش پدر ماست”، بدرستی و بجا اذهان کنجکاو سیاسی را وادار به فهم چندوچون این پدیده کرده است. چرا که این اقدام، بیان از یک گفتمان عمومی دارد. ترکیب جمعیت گرد آمده و نیز سر داده شدن برخی شعارهای گروهی در کنار شعار عمومی، نشانههایی بودند از تنوع جمعیتی و خودجوش بودن حرکت. در این گردهمایی، هم آریا پرستی دیده شد، هم شاهدوستی به نمایش درآمد و هم عرب ستیزی وجود داشت. وجه مشترک و فراگیر در آن اما، تاکید بر “ایران” بوده همچون خیزشی مشترک برای مقابله با هویت سازی تحمیلی حکومت دینی و بدیلی ملی در برابر “امت سازی” ورشکسته جمهوری اسلامی.
من تبیین سیاسی و تحلیل جامعه شناسانه سیاسی دوست دیرینه و فرهیختهام محمد رضا شالگونی در این زمینه را که دو روز پیش انتشارش داد، جامع می دانم. او پدیده را تا آنجا که به علت یابی آن بر می گردد و به تعریف و تشخیص موضوع محدود می شود، هوشمندانه بررسیده و لذا هم نظران خود در این عرصه را بی نیاز از مکث بیشتر بر موضوع کرده است. من اینجا فقط به گفتههای او موکداً این را اضافه می کنم که حرکت پاسارگارد، به دلیل داشتن زمینه در عمق و متن جامعه منتقد و معترض امروز ایران و برخورداریاش از پس زمینه اجتماعی و سیاسی، نه حرکتی منفرد بل حکایت دارد از نهضتی پوشش دهنده. گردهمایی در پاسارگارد، اولین آن نبوده است. تکرار تکامل یافته و گستردهتر حرکت محدود پارسال آن بوده در امسال خود. پادشاه کوروش نیز تنها نماد در این رابطه نیست. دو روز پس از همین گردهمایی برای کوروش بود که پرچم این نهضت اعتراضی “شعوبیه” ایرانی (ملی) در مازندران به اهتزاز در آمد! در آنجا و به روز “تیر ماه سیزده شو”، شب گرامیداشتی برپا شد بمناسبت پرتاب تیر توسط آرش کمانگیر از کوه دماوند به آن سوی جیحون “توران” زمین! بهمین مناسبت نیز مبتکرانی یافت شدند تا ابتکار ورزند و در برابر شهرداری قائمشهر، سفره رنگین و زیبایی از برگهای خزانی با چند طبق میوه و شیرینی بچینند! روشن است که وقتی نهضتی زمینه اجتماعی بیابد، روزهای خاص هم خود را از دل تاریخ این سرزمینبیرون می دهند و کسی نیز نمی پرسد که آخر این زادروز دقیق هخامنشی ۲۵۰۰ سال قبل را چه کسی و چگونه محاسبه کرده و کدامین مدرک تاریخی روز پرتاب آن تیر افسانهای را با دقتی این چنین مشخص نموده است؟!
این نهضت گفتمانی، اصلاً تازگی ندارد. فقط وارد فاز نوینی شده است. این نهضت مدتهاست که خود را در قالب داستانها، طنزها، مطایبهها، شعر و جوکهای قیاسی اسلام و ایران نشان می دهد. شبکههای اجتماعی، آیینه همه روزه چنین گفتمانیاند. نزدیک به سه دهه است که چهارشنبه سوریهای این دوران چیرگی بیرق اسلام در ایران، علیرغم انواع تمهیدات پیشگیرانه حکومتیها، با آتش بازیهای بمراتب بیشتر از دوران پیشاانقلاب شاخصاند. به قدمت طول عمر همین حکومت، شاهد آنیم که ایرانیان از هر مولفه ملی – قومی متشکله ایران زمین کوشیدهاند و می کوشند تا با نام گذاریهای بر گرفته از تاریخ و ادبیات سرزمینیشان بر روی نوزادان خویش، از خود چهره مقاومت ملی نشان دهند. این مقابلههای گاه خاموش و گاه آتشین ملی و مدنی، اکنون به گرامیداشت روزهای باستانی ایرانی فراروئیده که تا قبل از جمهوری اسلامی، برخی از آنها را کمتر کسی می شناخته است! درست همان گونه که نوشیدن و تحسین امروزین می از خوردن و وصف پیشین آن سبقت گرفته است! این نهضت خود هویتی در برابر حقنههای اسلامی، حال به جایی رسیده که ملت، آشکارا عظمت “پدر کوروش” را وسیله قرار داده برای تحقیر امام و ولی فقیه.
آنچه که اما در نوشته آقای شالگونی جای سئوال دارد، بخش پایانی نوشته اوست. آنجایی که او تا به نتیجه گیری سیاسی نزدیک می شود، بلافاصله با اعلام وفاداریاش به سوسیالیسم، پرونده سیاسی گشوده شده در همین امروز را سریعاً می بندد تا لزومی به سیاستورزی ضرور چپ در قبال این حرکت نباشد. او که بگونه مستدل نشان می دهد این حرکت دستکم در وجه سلبیاش می باید حرکتی مردمی فهمیده شود – ولو مستعد بهره برداری مستقیم و بلاواسطه طیف سلطنت و آریاپرستان از آن و بقول خودش دم دستی ترین برداشت توده- و با آنکه مسئولانه نیروی چپ را هشدار می دهد تا مبادا حساب این حرکت اجتماعی را با استعداد درونی آن برای بیراهه رفتن درهم ریزد، اما خود و چپ را در قبال آن فاقد سیاست عملی می کند. و بدین ترتیب، او نیروی آرزومند سوسیالیسم را محکوم به انفعال در قبال این حرکت می داند و می دارد. و چرا؟ زیرا داشتن وسواس هراس از فاصلهافتادنش با “مشی سوسیالیستی” و “صف مستقل کارگری” او را وا می دارد تا از ورود به عرصه سیاست عملی منصرف شود! زیرا او در واقع بر سر تز درست خود مبنی بر اجتماعی بودن و اعتراضی بودن این حرکت، پیگیر نیست. زیرا تاکید او بر سوسیالیسم در آخر نوشتهاش، عملاً راه گریزی شده برای مداخله نکردنش در این حرکت از موضع دمکراتیسم. زیرا او درست در آستانه نتیجهگیری سیاسی از تحلیل خود برای اتخاذ تاکتیک عملی، توقف را بر گزیده است.
در واقع اگر بپذیریم که این حرکت اجتماعی، یک مقابله فرهنگی رو به گسترش است و یک باز تعریف ملی ملت ایران از خود در قبال تحمیلات حکومت فقاهتی، پس آنرا مقدمتاً می باید در خصوصیت مقاومت مدنیاش دید و نه در مطالبات مستقیم اقتصادی و طبقاتی. این حرکت سیاسی با خصیصه انتقادیاش، برای به خیز درآمدگانش اساساً جنبه دفاع از حق بشری دارد. و سئوال این می شود که چرا چپ نباید از همین زاویه با این حرکت اجتماعی تماس بگیرد و با مشارکت خویش بکوشد آن را در جهت حقوق بشری سمت داده و تقویت کند؟ مگر سوسیالیسم خواهی از دمکراسی خواهی نمی گذرد و مگر سوسیالیسم، اصولاً جز دمکراسی خواهی مداوم و تعمیق یافته چه چیز دیگری هم است؟ آیا نیروی چپ فقط می باید با مطالبات آنی توده زحمتکش مرتبط شود که حتی در اینجا هم متاسفانه فعلاً پایمان می لنگد؟ آیا نباید از خود پرسید که پس رابطه چپ با نیروی اجتماعی دمکرات سکولار که در حال حاضر ثقل آن با اقشار متوسط الحال مخصوصاً مقیم کلان شهرهاست، در کدامین نقاط و مواضعی جز چنین مواردی می تواند و می باید برقرار شود؟
علم کردن “منشور کوروش” به مثابه یک سند حقوق بشری، و از آن بدتر تلقی کردن آن به عنوان پاسخگوی مقتضیات امروز طبعاً افسانه پردازی بیش نیست. فراست سیاسی امپراتور کوروش را فقط در این باید دانست که این شاه شاهان خوب فهمیده بود که اگر هم از این سوی جیحون تا آن سوی دجله و فرات و رسیده به نیل، و از سند هند تا شمال قفقاز و آرارات را می توان به زور زوبین و شمشیر زیر نیام خویش در آورد، اما حفظ چنین پهنه عظیم جغرافیایی با داشتن تنوع فرهنگی و دینی و انواع قدرتهای محلی در خود، نمی تواند جز با آسانگیری دینی و مداراگری سیاسی ثبات گیرد. ارزش تاریخی منشور او نیز در نحوه کشور داری نوع امپراتوری اوست و نه که مثلا ایشان شان برده و بردهدار را یکی می دانستهاند! رجوع امروزین مردمان به تنگ آمده کشور ما از تحمیلات دینی و سیاسی حکومت ولایی به منشور مدارا گرایانه کوروش، چیزی نیست مگر توسل جستن آنان به یک سند بومی و تاریخی “حقوق بشری” بدون تحمل هزینه سنگین مبارزاتی در مخالفت با حکومت و مقررات فقه! و این بهرهگیری نمادین، نه منفی است و نه نفی کردنی؛ بلکه جا دارد ارج گذاشته شود، به روز گردد و به محتوای امروزینش ارتقاء یابد تا تحول پذیرد. سوسیالیسم خواهی، از اینجاها می گذرد و نه بی اعتنایی به این پاره جنبشها. چپ اگر با این تلقی سراغ حرکت نوع “پاسارگاردی” برود که چون تجمعهایی از ایندست بن مایه ناسیونالیستی و شوینیستی دارند و ناگزیرند از ره بردن به باستان گرایی و شاه پرستی، می باید که خود را از این نهضت کنار کشد. اما از یاد نباید داشت که او با این کناره گیری، فقط و فقط به دست خود کمک خواهد کرد تا این حرکت دقیقاً و مطلقاً در همین جهات منفی به محصول بنشیند.
سئوال منطقی پیامد آن ارزیابیای که برای حرکت نوع پاسارگاردی جنبه اجتماعی قایل است و آن را تجلی گفتمانی می داند معترضانه علیه حکومت ولایی، این است که پرسیده شود: چپ چگونه و با چه رویکردی می باید وارد این حرکت شود تا بتواند در متن آن سیاست کند، نه که اصلاً آیا می باید در آن ورود کرد یا خیر؟ یک فعال سیاسی و از جمله فعال چپ، فقط با قرار گرفتن در متن چنین حرکات اجتماعی است که می تواند با اعتراضات مردمی گره بخورد و بر روند مبارزه آنها تاثیر بگذارد. چپ تنها با شرکت در این حرکتهاست که می تواند دست به روشنگری زده و نشان دهد که رفتار شاه پهلوی با شهروندان کشورش، پیروی وی نبوده از مداراگری کوروش باستانیاش، بلکه میراث داری او بوده از استبداد شرقی به ارث بردهاش در توجیه تعطیل مشروطیت.
کنشگر دمکراسی خواه تنها در پرتو زنده باد شعار و خواست رعایت حقوق بشر بر متن چنین حرکات مردمی حول نمادهاست که می تواند هر نوع از دیکتاتوری را نشانه رود و حرکتهای مشابه پاسارگارد را در سمت آزادیخواهی، دمکراسی خواهی و مطالبه اجرای حقوق بشر سمت و سو دهد. بر بستر این نوع حرکات اجتماعی است که می توان چهره مخالفت چپ با هر نوع استبداد و دیکتاتوری را چه شاهنشاهی و چه ولایی و نیز هر گونه دیگرش نشان داد. و چرا اصلاً ما در همین منشور کوروش، نتوانیم ایده مسالمت جویی ملل با یکدیگر را که در آن نهفته است برجسته کنیم تا به سهم خود مانع از این شویم که حرکت زیر نام کوروش در افسار گسیختگی خویش، رو به عرب ستیزی و ترک ستیزی و شوینیسم آریایی نهد و در چنین جهاتی بسط یابد؟ ما می توانیم مانع از افتادن این حرکت و مشابههای آن به فرمالیسم و انجمادشان در سطحی گرایی شویم، هر آیینه اگر خود را کنار نکشیم و هرگاه که وارد گود شویم.
بطور کلی تکلیف این موضوع باید روشن گردد که آیا ما می خواهیم وضعیت موجود را فقط تحلیل کنیم تا آن را بشناسانیم یا که چونان فعال سیاسی و حزبی، قصد اقدام و کنشگری سیاسی نیز داریم؟ کنشگر بودنی که، صرفاً بر متن خود حرکت و مختصات موجود می تواند معنی و مصداق یابد. فرارفتن از آرزوی نیک سوسیالیستی و ورود در بطن واقعیتهای سیاسی مبارزه برای آزادی و دمکراسی، مستلزم احتراز از منزه طلبی است و پذیرش حدی از ریسک آلودگیهای احتمالی در کار سیاسی. بقول معروف، سیاست گندابی است که برای گند زدایی از آن، از ورود به آن گریزی نیست.