“مذاکره” ایران وامریکا، یا به اعتباری ایران و کشورهای ۵+۱، چند هفته ای است که مجدداً جریان یافته است. پیشتر از این و آخرین بار این “مذاکرات” در ماه های پایانی ریاست جمهوری جرج بوش انجام شدند. انتخابات امریکا و انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری، که نسبت به بوش سیاست متمایزی را در قبال بسیاری از مسائل داخلی و خارجی امریکا اعلام و پیشه کرده است، و سپس انتخابات ریاست جمهوری در ایران و روند آن وقفه ای ۶ ماهه را در این “مذاکرات” موجب شده بودند. انتشار اخباری دایر بر ارسال نامه ای توسط اوباما برای خامنه ای در اوایل تابستان، دایر بر دعوت اوباما از خامنه ای به گفتگو، و خاصه برگزاری نشست نمایندگان کشورهای ۵+۱ در روزهای نخست ماه سپتامبر، که در آن کیفیتهای هماهنگی در قبال ایران موضوع مرکزی بود، موجبات اصلی از سرگیری “دور جدید مذاکرات” شدند.
صحبت بر سر دیداری مخفی بین این واسطه از جانب ایران و آن واسطه از جانب امریکا نیست. صحبت بر سر مذاکرات نمایندگان دست چندم این کشورها نیست. صحبت بر سر مذاکرات کاملاً علنی در سطح بین المللی و توسط دولتمردان تراز نخست دو کشور است. صحبت بر سر همان اظهارات و کش و قوسهائی است که اخیراً هر روزه در مطبوعات منعکس می شوند. چون در این اظهارات و کش و قوسها نیک نظر کنیم، چیزی جز یک مذاکره، که موضوع آن هم مذاکره بر سر موضوعات مذاکرۀ بعدی است، مشاهده نخواهیم کرد. این “مذاکره” بین ایران و امریکا در دوران بوش هم جریان داشت؛ اما در اثر اختلاف گزاف حداقلهای دو طرف به نتیجه ای برای محدود کردن وسعت میز مذاکره و پرداختن به مضمون موضوعات مورد مناقشه نیانجامید.
روشن است که برای شکل گرفتن هر مذاکره ابتدا باید بر سر دستور آن به توافق رسید. ممکن نیست یک طرف مذاکره خواهان گفتگو بر سر “الف” باشد و طرف دیگر خواهان گفتگو بر سر “ب”، و مذاکره ای مضمونی شکل گیرد. پس ابتدا باید بر سر موضوعات مذاکره، مذاکره کرد. از این قرار بود که، اگر خبر نامۀ اوباما به خامنه ای را موثق نگیریم، ۳ هفته پیش مقامات کشورهای ۵+۱ در فرانکفورت اجتماع کردند و ضمن بررسی راه های هماهنگی شان برای اعمال تحریمهای حادتری علیه ایران، ایران را به گفتگو فراخواندند. در آستانۀ همین نشست بود که جلیلی آمادگی ایران را برای ارائۀ یک “بستۀ پیشنهادی جدید” برای رسیدگی به مسائل جهانی و فیمابین اعلام کرد.
اگر این رویدادها را آغاز اعلام آمادگی طرفین برای گفتگو تلقی کنیم، مجموعۀ اظهارات بعدی آنها تماماً حول این نکته متمرکز بوده است که آیا پروندۀ اتمی ایران و مشخصاً موضوع غنی سازی اورانیوم توسط ایران از زمره موضوعات مذاکره باشد یا خیر.
اظهارات احمدی نژاد در دیدار با سفیر جدید بریتانیا دایر بر این که ” ما حاضریم با قدرتهای جهانی در بارۀ مسائل بین المللی گفتگو کنیم، اما حاضر به مذاکره در بارۀ برنامۀ هسته ای ایران نیستیم”، این واقعیت که اصلیترین تمایز بستۀ پیشنهادی جدید ایران با بسته ای که سال قبل پیشنهاد کرده بود، در این است که تیتر و پاراگراف “اتمی” از بستۀ جدید حذف شده است و نیز این که ثمرۀ هاشمی، دستیار احمدی نژاد، با تصریح آمادگی ایران برای “تعامل با امریکا” از “محبت و عشق به عنوان مبنای صلح و امنیت جهانی” می گوید، اما از ابراز وقوف به این نکته که تعامل با امریکا مستلزم آمادگی برای گفتگو بر سر پروندۀ اتمی است، استنکاف می ورزد، از زمره شواهد و قراینی هستند که حکایت می کنند مقامات ایران می کوشند این پیام را ابلاغ کنند که “مذاکره آری، اما بر سر پروندۀ اتمی نه!”
در سوی دیگر این “مذاکرۀ” علنی هم کافی است به آخرین اظهارات کراولی، سخنگوی وزارت امور خارجه امریکا و شخص کلینتون، وزیر امور خارجۀ امریکا، توجه کنیم که اولی ضمن ابراز امیدواری به برگزاری قریب الوقوع مذاکرات کشورهای ۵+۱ با ایران، همچنین امیدوار است که این مذاکرات “به گفتگوئی جدی با ایران در بارۀ برنامۀ اتمی آن بیانجامد و دومی که تأکید می کند: “برنامۀ اتمی ایران موضوع مرکزی مذاکرات آتی گروه ۵+۱ با ایران خواهد بود.”
حرکت از این “تعادل” ممکن است هر کس را به این نتیجه رهنمون شود که پس هنوز اختلاف بر سر دستور مذاکرات گزافتر از آن است که به سادگی حل شود و به مذاکره بر سر موضوعات مورد مناقشه بیانجامد. اما این ابداً تصویر کامل وضع نیست. باید توجه داشت که این اظهارات در شرایطی صورت می گیرند که تقریباً از هر بابت با شرایط سالهای پیش متفاوت اند.
تفاوت وضع در طرف امریکا در تفاوت سیاست اوباما با سیاست بوش از جمله در ارتباط با پروندۀ اتمی جمهوری اسلامی متجلی است. کنار گذاشتن تهدید “همۀ گزینه ها روی میز اند”، یعنی تهدید حملۀ نظامی، در خطاب مستقیم با ایران، راسخیت مشهود برای حل مسئله، کنار گذاشتن سیاست یک جانبه در برخورد به مسائل جهانی و رویکرد همکاریجویانه، که اوباما در سخنرانی همین امروز خود در مجمع عمومی سازمان ملل بر آن تأکید خاص داشت، ترک شکاف اندازی در ارتباط با کشورهای اروپائی و انصراف از طرح “سپر موشکی اروپا” از جمله برای جلب همکاری بیشتر روسیه، تفاوتهای بارز سیاست اوباما با سیاست بوش اند. واکنش اولیۀ کراولی پیشگفته و گیبز، سخنگوی کاخ سفید، به بسته پیشنهادی ایران – اگرچه دیگر نه حاوی تهدید نظامی بلکه انزوای ایران بود – حکایت از دلسردی اکید اینان به آمادگی ایران برای رفتن به پشت میز مذاکره می کرد. اما واکنش بعدی مقامات امریکا، و از جمله همان کراولی، به مراتب بیشتر از آن که بازتاب این دلسردی باشد، حاکی از جستجو در مفرهای گفتگو در لابلای بستۀ پیشنهادی ایران بود.
اما قویترین و متهورانه ترین اقدام اوباما برای نشان دادن تمایز سیاست اش، الغای طرح “سپر موشکی اروپائی” بود، که معاهدۀ آن در اوت سال گذشته، ۴ ماه مانده به پایان زمامداری بوش، با لهستان عقد شده بود. تنها یک هفته قبل از دیدار اوباما و مدودف، که قرار است در روزهای آینده در واشنگتن انجام شود، تصمیم به لغو طرح مذکور اعلام شد. این در حالی بود که مدودف در کار معامله گری با طرفین بود: از سوئی خواهان مذاکرات با ایران بر سر برنامۀ هسته ای ایران بود و از این که “تعامل دیپلماتیک با ایران بهترین گزینه در مفطع فعلی است” می گفت و از سوی دیگر از این که “اما تحریمها نیز لازم اند و برخی مواقع استفاده از آنها ضرور است.”
طرح “سپر موشکی اروپائی”، که قرار بود بخشی از آن در چک و بخشی دیگر در لهستان پیاده شود، از ابداعات دولت بوش و ظاهراً برای مقابله با تهدید موشکهای دوربرد و قاره پیمای آتی ایران بود. اما هم از روز نخست اعلام آن روسیه آن را تهدیدی برای امنیت خود و اتحادیۀ اروپا آن را شیطنتی برای گوه گذاری در اتحادیه دیده بودند. البته مورل، سخنگوی وزارت دفاع امریکا، مدعی شد که “منتفی کردن این طرح ابداً ربطی به مناسبات با روسیه ندارد و تماماًٌ به موضوع ایران و خطرات ایران برای اروپا مربوط است.” لاوروف هم در اظهار نظری در این باره گفت که “این امر موجبی برای تغییر سیاست روسیه در قبال ایران نخواهد شد.” اما هم واکنش دیگر مقامات روسی که از “حصول اشتراک استراتژیک روسیه و امریکا” و “بسط امکانات همکاری برای منع گسترش سلاحهای هسته ای” گفتند، و هم اظهارات مقامات اتحادیۀ اروپا که کنار گذاشتن سیاست یک جانبۀ امریکا را قویاً به فال نیک گرفتند و این اقدام را “موجبی برای تأمین وحدت رویۀ بیشتر در برابر مسائل مشترک” خواندند، معنای واقعی حرف مورل دایر بر این که “الغای طرح … تماماً به موضوع ایران و خطرات ایران برای اروپا مربوط است” را آشکار کردند.
تفاوت وضع در سوی دیگر رابطه، یعنی در ایران، شاید نیازمند تشریح نباشد. آنچه در این جا به ذکر آن اکتفا خواهد شد، برگزاری انتخابات ریاست جمموری و “پیروزی مفتضح” احمدی نژاد در این انتخابات است. “پیروزی” ای که هیئت حاکمۀ فعلی را در موقعیت بسیار ضعیفتری نسبت به “هر موقع پیش از این” قرار داده است. برگزاری راهپیمائی “روز قدس” با شرکت مسلط مخالفان جریان حاکم در آن، ناتوانی این جریان را برای غلبه بر بحرانی که دیگر یک فصل تمام از آن گذشته است، آشکار کرد. توأمان این وضع حضور فعال یک جنبش مردمی و اپوزیسیون به معنای عام کلمه در صحنۀ سیاست کشور است که می تواند و باید، صرف نظر از هر تأثیر دیگری، در برابر آنچه جریان حاکم انجام می دهد آلترناتیوی ارائه دهد.
وضع حاضر با اوضاع پیشین حداقل یک تفاوت دیگر نیز دارد: دست طرفین برای یک دیگر رو شده است. اکنون برای جمهوری اسلامی تقریباً مسجل شده است که امریکا، اگر هم بخواهد، نمی تواند دست به اقدام نظامی علیه آن بزند. به عبارت دیگر حداقل این است که امریکا دریافته است یک اقدام نظامی چندان پرهزینه خواهد بود که مطلقاً تنها به عنوان آخرین راه ممکن است به آن توسل جست. این دریافت در عین حال با اطلاع از چنتۀ جمهوری اسلامی همراه است. تمامی اخبار ماه های اخیر و اظهارات مقامات امریکا در توضیح تصمیماتشان (بارزترین شان همان لغو طرح “سپر موشکی”) حاکی از ارزیابی مجددی توسط این مقامات از خطرات بالفعل و بالقوه ایران است. این ارزیابی مجدد بر تصویری که گزارشهای آژانس بین المللی انرژی اتمی از “خطر ایران اتمی” ترسیم می کنند، انطباق یافته است. خطری که در زمان بوش به عمد بزرگنمائی چندین باره می شد.
به این ترتیب سؤال اصلی این خواهد بود که آیا این “مذاکره بر سر موضوعات مذاکره” به توافقی خواهد انجامید یا نه. چنان که پیشتر گفته شد، یکی از تمایزات وضع حاضر با قبل راسخیت اوباما برای حل مسئله است. گفتن نباید داشته باشد که منظور از “حل مسئله” الزاماً حل مرضی الطرفین مسئله نیست؛ اگرچه که اوباما این تأثیر را به بار آورده است که تهور رفتن به پای “معاملات بزرگ” را دارد. اما در سمت ایران، مجموعه قراین در کل حاکی از این راسخیت نیستند. هر چه هم که متناقض بنماید، به نظر می رسد “مطلوب بالفعل” جمهوری اسلامی تداوم وضع کجدار و مریز فعلی است. علاقه مندی برای مذاکره با امریکا در میان هیئت حاکمۀ فعلی ایران کم نیست، اما سخن احمدی نژاد که “بر سر پروندۀ اتمی مذاکره نخواهیم کرد” ترسیم کننده “مطلوب مفروض”، یعنی حتی فراتر از حداکثر ممکنی است که غالباً مذاکره کنندگان، پیش از رفتن به پای میز مذاکره اعلام می کنند. این موضع نه طالب یک “معاملۀ بزرگ”، بلکه خواهان افتخار بزرگی است که تنها ممکن است طرف فاتح در یک جنگ واقعی، آن را نصیب خود کند. از سوی دیگر بسیار محتمل است که رفتن به پای میز مذاکره در وضع فعلی، که خطوط اصلی آن وجود یک جنبش نیرومند معارض و کلاف سردرگم یک اقتصاد فروپاشنده اند، مذاکره کننده را در موقعیت شکننده ای قرار دهد.
تناقض واقعی در وضعی است که حاکمان فعلی ایران در آن قرار دارند: نیازمند مهار وضع درون اند تا مگر بتوانند در بیرون به یک پیروزی ولو نسبی اما واقعی دست یابند، و نیازمند یک پیروزی ولو نسبی اما واقعی در بیرون اند تا مگر بتوانند وضع درون را مهار کنند. “بر سر پروندۀ اتمی مذاکره نخواهیم کرد” زائیدۀ این تناقض است.