پس از سال ها گفتگو و مذاکرات مدوام میان کشورهای ۱+۵ با ایران، سرانجام روز سهشنبه ۱۴ژوئیه ۲۰۱۵ توافق پایانی پرونده هسته ای امضا و اعلام شد. سایت کارانلاین در این زمینه با تعدادی از فعالین سیاسی ایران مصاحبه هایی بصورت کتبی انجام داده است که به مرور انتشار خواهند یافت.
در پاسخ به سئوالات:
مهار پروژه هستهایی جمهوری اسلامی، در هر مقطع که صورت می گرفت مثبت بود و طبعاً به سود مردم ایران و کشور! نه امروز که دهسال پیش و حتی در همان آغاز. زیرا که این پروژه در بنیاد خود ماجراجویانه و متضاد با شاخصه های اقلیمی و اقتصادی و سیاسی کشور ما بود. به تاکید باید گفت که در رابطه با این برنامه ضد ملی، رویکرد ملی همانا در متوقف کردن آن قابل تعریف بوده و است. در این زمینه، نفس توقف مشخصاً بر نوع ترمز آن تقدم داشته و لذا من این توافق را به سود مردم می دانم و قبل از همه، درست به دلیل برخورداری اش از نفس توافق و نه که نوع توافق! همانگونه که هر توافق دیگری هم، چه دیروز و چه امروز حاصل می آمد به سود مردم می شد. شادی مردم در همین نکته ریشه دارد و ابراز شادی اپوزیسیون مردمی و ایران دوست از این توافق هم درست باید از همین زاویه نشات بگیرد.
اما این توافق به سود حکومت هم شد زیرا که آن را از برخی تنگناهای ناشی از تحریم ها نجات داد ولو که در کوتاه مدت. شادی جامعه ایران از این توافق را از شادی جمهوری اسلامی باید تفکیک کرد و تفاسیر مربوط به پر شدن شکاف دولت و ملت را تحریف واقعیت دانست.
از نظر برنامهایی، این پروژه از همان نخست تا به فرجام یک گزینه مطلقاً مغایر با مصالح ملی ایران بود و در نتیجه شوم و بدفرجام. چگونگی پیشبرد آن نیز که لاجرم جنبه سیاسی به خود گرفت، سیاستی شد به ناگزیر کشور ستیز و علیه مردم. با اینهمه بدخیمی این پروژه قبل از اینکه در سیاست جستجو می شد، می بایست که از وجه برنامه ایی آن استنتاج می گردید. برنامهایی که ضد ملی بود و است. ما نه نیازی به غنی سازی اورانیوم داشتیم و نه “آب سنگین”. شرایطش را هم نداشتیم و نداریم. رفتن به طرف چنین برنامهایی یعنی سوق دادن کشور به سرمایه سوزی انسانی و مادی جبران ناپذیر با عوارض سیاسی و اقتصادی مهلک.
باید شهامت سیاسی داشت و گفت که عقب نشینی جمهوری اسلامی نه بر اثر مقاومت فعال و مدنی مردم ایران علیه این پروژه ضد ملی – که شکل هم نگرفت- بلکه بر اثر کارآمدی استراتژی دولت امریکا بود! توافق به دست آمده، پیش از همه بمعنی به بار نشستن نقشه راه شش ساله رئیس جمهور امریکا – اوباما بود با خروجی شکست مفتضحانه استراتژی جمهوری اسلامی به رهبری ولی فقیه خامنهایی از آن. اوباما از فردای تحویل قدرت از جرج بوش، برای جلوگیری از ارتقاء تنش و تشنج بین جمهوری اسلامی و امریکا تا سطح جنگ نظامی، هوشمندانه دست دوستی دراز کرد و چون پاسخ نیافت قاطعانه مشی جنگ اقتصادی با هدف نشاندن جمهوری اسلامی پشت میز مذاکره و توافق را برگزید. اگر جرج بوش با پیش گرفتن سیاست تهدید نظامی هم توخالی و هم در همان حال از نظر بین المللی انزوا طلبانه موجب تقویت رویکردهای ماجراجویانه تر در طرف مقابل شده بود، اوباما در عوض توانست وسیع ترین اجماع جهانی پشت مشی خود را تامین کند و متکی بر نوعی از محاصره اقتصادی بین المللی، سرانجام جمهوری اسلامی را وادار به تسلیم نماید. جمهوری اسلامی پس از اینهمه سال شاخ و شانه کشیدن ها و به بهای تحمیل زیان های جبران ناپذیر بر رشد و توسعه کشور و موجب سازی های گسترده برای اعمال فشارهای اقتصادی بسیار درد آور بر مردم، نه فقط چیز مهمی در رابطه با موضوع هستهایی به دست نیاورد بلکه به نقطهایی برگشت که سال ها پیش می توانست بی توسل به ماجراجویی های ایران بر باد ده، در همانجا باشد و بیایستد و پیش تر از آن نیز برود. این توافق را چنین باید فرموله کرد: جمهوری اسلامی، از اصل برنامه اتمی اش خلع ید شد فقط در ازاء کسب”امتیاز” لغو تحریم های اقتصادی! روندی که با رویکردی دیگر در دهسال قبل، مطلقاً می شد که میسر آید! آری، در این بده و بستان، جمهوری اسلامی رهایی خود از وضع بحرانی را به بهای به فلاکت کشاندن کشور به دست آورد. رهایی از بحرانی خود ساخته و رو به وخامت بی سابقه در همان مفهوم “خلاصی از یک تنگنا”.
طی همه این مدت، در رابطه با نسبت بین دو موضوع هستهایی و سیاست خارجی حکومت، در مرکز تصمیم گیری های آن دو رویکرد وجود داشته و کماکان هم وجود دارد. یک برخورد بر آن بوده و است که در زمینه برنامه هستهایی می توان عقب نشینی هایی کرد اما در سیاست “مرگ بر امریکا” نه، حال آنکه رویکرد دیگر بر آن بوده که برای پیشبرد برنامه راهبردی هستهایی می توان حتی با “شیطان بزرگ” دست هایی داد! این دو اما در واقعیت نمی توانند از هم منفک شوند. آنچه که موجب این سازش شد از جمله به دلیل سر برآوردن چالش های مشترک در منطقه میان “غرب” و جمهوری اسلامی بود. من با برداشت های مبنی بر چرخش در سیاست جمهوری اسلامی موافق نیستم و دستکم هسته سخت قدرت در جمهوری اسلامی را کماکان مشتاق پیشبرد استراتژی دیرینه اش مبنی بر “تعرض اسلامی” و “نهضت منطقهایی شیعی” می دانم. مهار چنین رویکردی نیز بسته به آنست که چنین گزینه و رویکردی بن بست بودن خود را هر چه بیشتر نشان بدهد تا موجب عقب نشاندن عاملان آن شود. من هنوز نمی توانم از عملی شدن چنین عقب نشینی در حکومت سخن بگویم.
انتخاب آقای روحانی، پیش از همه بخاطر ورشکستگی و به بن بست رسیدن برنامه هستهایی در حکومت و از جمله ولی فقیه بود. مذاکرات هستهایی معطوف به توافق هستهایی، پیش از سر کار آمدن ایشان شروع شده بود. از نظر جامعه نیز در محدوده تنگ کاندیداهای ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ آقای روحانی نزدیک ترین گزینه تحقق مشی رهایی از کابوس هستهایی بود. بنابراین آقای روحانی نه آفریننده این توافق که محصول رویکرد معطوف به توافق در جمهوری اسلامی بود، اگرچه باید گفت که او نقش خود را بگونه موفقیت آمیز ایفاء کرد. واقعی ترین وعده انتخاباتی او همین توافق هستهایی بوده است و بس. وعدههای دیگر روحانی را در وجه عمده بیرون از اراده وی می دانم! البته از او باید خواست تا به وعدههایش عمل کند، اما منتظر ایشان نباید ماند. تحقق وعدههای دیگر ایشان در گرو تحمیل اراده مطالباتی جامعه مدنی است بر حکومت و در این میان مقدم بر هر نهاد و مقام، ولایت فقیه و خامنهایی. باز شدن فضای سیاسی، رابطه مستقیم دارد با بسته شدن دست وپای ولایت فقیه.
بهزاد کریمی