مارا به خاطر بیاور
ما را که تازه جوانانی بیست ودو ساله بودیم
شور عشق در سینه داشتیم و
پبش ازآن که عاشق شویم
سینه برخاک سوده مردیم
مارا به خاطر بیاور
ماراکه سینه سرخانی خنیاگر بودیم
و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه بر شاخسار
که در بازار
پبش از آنکه آوازه خوان شویم
بر شاخه تکیده از تکیه گاه خویش
جان واسپردیم
به خاطر دارم
پیام تان را، سرنوشت تان را
که همیشه در گذرگاه خاطرم در گذراست
آوازهای صامت سینه سرخان سینه بر سیخ
و تجسر آرزوهای بیست ودوساله گان سینه بر سنگ
واز تکرار یادشان
شاید بیش از آن که شاعر شوم
بیست ودو ساله می میرم
” عزت ابراهیم نژاد”
بی مقدمه از کوچکترین عضو خانواده ام شروع می کنم تا اوج تغییری که بر روح جامعه موج می زند را برایت بنویسم. نوهام شش سالش است. در زمان انتخابات دوره دهم با دست بند سبز و سربند سبز در تمام تظاهرات و تبلیغ برای موسوی شرکت کرد. سرود ای ایران را بدون غلط از بر می خواند، و سرود زخمی ترین یادگاران رهائی میهن ” سراومدزمستون” را هم از بر است و هر وقت با هم صحبت می کنیم یک شعار را دوست دارد با هم تکرار کنیم ” یاحسین، میرحسین” او نمی داند، در انتخابات شرکت نکردم و به آقای موسوی رای ندادم، او نمی داند مادرش وقتی هفت سالش بود طعم زندان حکومت اسلامی، زمان نخست وزیری میر حسین را همراه با برادر و خواهر و مادرش را چشیده است او نمی داندآقای موسوی نخست وزیرمحبوب آیت الله خمینی بود و پدر بزرگ او که نگارنده باشد در تمام دوران صدارتش یا مخفی بود یا زندان، اماهمانطور که می دانی این حق انتخاب را ما حق نداریم از کسی بگیریم و اجبارشان کنیم مانند ما فکر کنند خصوصا جوانان این دوره را که تک گاز پیش میروند و نه به طول موج صدای ما گوش میسپارند و نه افق دید مارا می پذیرند.اما در گفتگوئی که دریچه اش را تو باز کردی، با هم گپ می زنیم.مصطفی؛ لازم نیست ما یکدیگر را بشناسیم تا صمیمیت کلامی بین ما حاکم شود. کسانی که مانند تو فکر می کردند زمان صدارت هشت ساله شما زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی، احضار ها وبازجوئی ها از ما مقارن قتل های زنجیره ای و بعد از آن همین حرف های تورا به زبان می آوردند. آنها می گفتند که هر دو طرف مقصر هستیم. دهه اول انقلاب را اشاره داشتند و از دوازده موردی که در اعترافاتت برای ذهن مشتاق جامعه عنوان کردی.
به باور من نظامی که قدرتش را در اعتراف گیری و تواب سازی در سلول های انفرادی و نظامی که…و قس الیهذا.
بیائید از همین جا با هم بگوئیم، آیا ما در دولت بودیم؟ در مجلس بودیم؟ در حاکمیت بودیم؟ چرا باید شریک جنایات دهه اول انقلاب باشیم؟ ما اپوزسیون بودیم. اتفاقا مدت دو سال هم از نظام نشناخته ای دفاع هم کردیم. سربازان طرفدار سازمان در جبهه های جنگ عراق علیه ایران شرکت داشته و در این رابطه بسیاریشان جان باختند.
حتی زمانی هم که از جمهوری اسلامی دفاع می کردیم، رفقای مارااعدام، زندانی و شکنجه، اخراج از کار، چه آموزش وپرورش، چه ادارات، و با انقلاب فرهنگی کذائی، خیل عظیم دانشجویان ما از دانشگاهها پاک سازی و اخراج شدند و در موارد های بعدی با پرونده سازی های گروه های فشار در تمام نقاط ایران دستگیر و به دم تیغ سپرده شدند.
با طیف فکری امثال شما ما در آن دهه اول انقلاب , نتوانستیم حتی گفتگو داشته باشیم. موضوع مناظره های تلویزیونی و شرکت رهبران فکری چپ با نمایندگان فکری حکومت اسلامی، فقط روی صفحه تلویزیون, خود را نمایان می کرد، در جامعه در بحث های خیابانی دائم کشمکش و در گیری حاکم بود. دهه اول انقلاب در واقع آزمایشگاهی بود برای ایت الله خمینی، تا منویاتش را با کمک چماق مستضعفین، که شما هم اهرم هایش بودید پیش ببرد. همه این ها را همان برادرانی که نامشان “سربازان گمنام” امام زمان لقب گرفتند، از امثال ما پاسخ دریافت داشتند.
جمع کثیری بوسه بر خاک زدند و باقی مانده , ماندندتا شاهدان وبازگوکننده روزهای درد باشند. وتعداد ما میدانی چه در داخل و چه در خارج کم نیست. امروز میدانی هزاران تن می توانند پاسخ دردی را که می کشی را برایت پاسخ بنویسند. همیشه با خود می گفتم، در بین دستگیر شده های مخملی به قول برادران “بنده خدا” پرور، بهزاد و مصطفی، زبان چه زمان می گشایند تا مردم از عمق قضایا آگاه شوند. چون که بهزاد همیشه حرفش را می زد. زمان انتخابات های گذشته که رد صلاحیت ها همیشه از طرف شورای نگهبان مطرح می شد و گریبان او را هم گرفت جمله مشهوری به زبان آورد که نشان ازعمق اعتراضش را داشت. راجع به شورای نگهبان او گفت: کسانی امروز دست به رد صلاحیت می زنند که در زمان رژیم سابق می ترسیدند از مقابل درب شهربانی عبور کنند. او زبان در کام کشیده و در سکوت خود خود را حبس کرده است و این را ما هم درک می کنیم چه می کشد. بهزاد برای امثال ماغریبه نیست. چرا که هر وقت به دیدار زنده یاد صفر خان می رفتیم از دیدارهای بهزاد با خود با مسرت صحبت می کرد. اما انتظارم از تو بیشتر بود و عاقبت “سخن گوی” گذر از رنجها گشتی.
اگر بخواهم تمام موارد گفته شده در نامه ات را بگویم بسیار طولانی می شود. بخش های اعظم نوشته ات را مردم با گوشت و پوست خود طی سی سال لمس کرده و با آن دردرون خود، دنیا های متفاوتی را تشکیل داده اند. همانطور که تو بعد از سی سال خدمت کردن به این نظام و هم تحصیل از مکتب کسانی که به آنها ارادت خاص داشتی، در مسئولیت، تا معاونت وزارت کشور توانستی ارتقا یابی. پس اطلاعات تو از امثال من در رابطه با جنایات این نظام بسی فراتر است. من هر چه دارم از میان مردم است. اشاره کردی ظرفیت دمکراتیک اسلام را اساسا با ظرفیت دمکراتیک، مارکسیسم ـ لنینیسم قابل قیاس نیست. بیائید زمان حیات آیت الله خمینی را که آقای موسوی همچنان رجعت به آن دوران را در نظر دارد و همه شما شهامت این را روزی پیدا کنید تاهمه حقایق آن دوران را برای مردم بیان کنید که ایت الله خمینی چه نخواست که انجام نداد.
مصطفی آیا حاضری به خاطر این نظام از جانت مایه بگذاری؟ اگر امروز پس از سی سال دهه اول انقلاب را نقد می کنی و خطا کار بودنتان را طرح می کنی هیچ میدانی که دادگاه انقلاب شما در سال شصت تیر ماه سال شصت در شمال کشور در شهرستان بهشهر، سه اکثریتی را در دادگاه سه دقیقه ای به اعدام محکوم کرد دو تن از آنها معلم و نفر سوم کارگر مکانیک بود.
یعقوب یزدانی، معلم اخراجی، زندانی رژیم شاه، در دادگاه از ارا نظری اش دفاع کرد. به صورتش فرمانده سپاه در دادگاه سیلی زد، با تحمل شکنجه به جوخه اعدام سپرده شد. از احمد توکلی می توانی بپرسی, او سازمانده تمام آن سناریو ها در آن سالها در آن شهر بود. زمان تیرباران با شعار مرگ بر آمریکا,جان به جان آفرین تسلیم کرد. جانیان اجازه دفن به خانواده یزدانی در گورستان شهر ندادند، و در باغچه ای در زمین پدریش دفن شد.
علی اکبر حیدریان، معلم اخراجی, اتهام ارتداد به او زدند، یک روستائی با خانواده پرجمعیت، با کودکان خردسال، پس از اعدام اجازه دفن در گورستان عمومی نداند و در حیاط منزلشان دفن شد. زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی به خانواده حیدریان مراجعه کرده تا نبش قبر کنند و در گورستان عمومی انتقال دهند که با مخالفت خانواده روبرو شدند.
محمود فضلی کارگر مکانیک تیر به شکم او زدند و ساعت ها فریاد و زجر کشید، تا زمانی که جانیان لذت از رنجش بردند تیر خلاص به او زدند. الان بیست و هشت سال است یاد شان را، روزشان را برگزار می کنند. اینها راکه می گویم همه اکثریتی بودند و خیل عظیمی دیگر در همین تاریخ ها در زندان شما بودند و زندان دهه شصت را میدانی چه بود.پس از هفت تیر سال شصت تا مدتها هر نماز جمعه شهرها، بعد از صدای مؤذن، نام اعدام شده ها را اعلام می کرد. از دادگاه های استالین گفتی و قصه پردازی کردی. می دانی همه انهائی را که بریا، رئیس پلیس به جوخه تیرباران می سپرد زنده باد استالین می گفتند. روی دیوار های سلولشان نام لنین و استالین را به یادگار می نوشتند. و تعداد انهائی را که بخاطر استالین و میهنشان بر خاک بوسه زدند، بسیار بیشتر از انهائی بود که در دادگاه ها حکم مرگ گرفتند. هیچ کس نمی تواند پیروزی بر فاشیسم را با جانفشانی سربازانی که رهبریشان را استالین , عهده دار بود کتمان کند. در زمان جنگ جهانی دوم کشور ما ایران ده میلیون جمعیت داشت. فقط شوروی بیست میلیون بابت مبارزه علیه فاشیسم و خاکستر کردن فاشیسم کشته داد . یعنی دو برابر جمعیت ایران آن زمان، ان زمان و انسان های ان دوره را، با امروزقیاس نکن، امروز پس از استالین در چهارگوشه دنیا بقدری جنایت منادیان جهانی سازی و مدافع دمکراسی مرتکب شدند که نام استالین در محاق رفته و فقط تروتسکیست ها همچنان پس از فروپاشی شوروی مطرح می کنند. فقط یک مورد از ظرفیت دمکراتیک اسلامی که در نظر تو است را، بیان کن. دهه اول انقلاب دهه وحشت و حاکمیت دادگاه ها و نسل سوزی، هیچ نمود دیگری نداشت و همه ان اعمال را ایت الله خمینی بی اعتراضی پیش می برد. و شما در آن زمان نه اینکه جرات ابراز اعتراض نداشتید؟ در چهره امام خود همه ان اعمال را ستایش می کردید. می دانی چرا؟ ایت الله خمینی ارزش انسان های مخالف خود را طوری نمایانده بود و دشمن ایدئو لوژیک را برای
شما تئوریزه کرده بود که امروز چشمان شما بر آن جنایات باز شده است و خطا بودنتان را عنوان می کنید. تمام موارد ذکر شده در نامه ات راجع به همه اقشاری که در دهه اول انقلاب
مورد خشم و غضب و کینه توزی ایت الله خمینی و پیروانش قرار گرفتند، مانند امروز که مورد تعرض قرار می گیرند، از هر نوعش، قتل، تجاوز در زندان، شکنجه، و سربه نیست کردن،
دفن شبانه، این چهره جمهوری اسلامی است و تغییری نکرده است.
دهه شصت که رهبر معظم شما با هر کلامش جامعه را به تلاطم وامی داشت و شما عامل ان اعمال بودید. حال می گوئید نظام مورد نظر تان چه و چه است. کجا ان نظام قرار دارد؟ که برایش پیر شدید و امروز در زندان هستید؟ آیا فراموش کردید شعار آیت الله خمینی را “اطلاعات سی و شش میلیونی” او همه مردم را مقابل هم قرار داده بود. و ما از آن جمهوری مدت دو سال حمایت کردیم. اعضا و هواداران سازمان که در میان مردم زندگی می کردند، تناقض آشکار ی را در خود حمل می کردند که در اعتراض به زبان هم می آوردند. هواداران مسن حزب توده، اساسا ضد آخوند و موضع دیگری از رهبریشان داشتند. اما آنهاهم به نوعی شیعه بودند و به فتوای رهبری علیرغم مخالفت، تمکین می کردند. ما هم در طیف های گوناگون، “خط امام” را باور نداشته و “خطر امام” عنوان می نمودیم. دو سال حمایت ما از جنایات رفته بر جامعه، اکنون سی سال چماق بر سر ما است.
نه در دولت بودیم، نه نماینده در دولت و مجلس و سایر نهاد ها داشتیم. حتی کمک ما را به جهاد سازندگی در زمان جنگ با اکراه می پذیرفتند و گاها نمی پذیرفتند. و امروز هر نوع تهمت و افترائی را به ما می بندند و از ما پاسخ می خواهند. آیت الله خمینی درس خود را برای حذف مخالفینش، از همه رهبران آن زمان در حیات سیاسی ایران، بهتر از بر بود و بسیار ددمنشانه و حیله گرانه عمل کرده بود. به هیچ کس رحم نکرد. حتی به شاگرد و دست پرورده خود آیت الله منتظری، برای حذف ایشان، طوری عملش را نهادینه کرد که سرتاسر میهن صدا از کسی برنخاست. آن تسلیم جمعی در خود، وحشت از روحیه دیکتاتور بزرگ، آیت الله خمینی را در بر داشت. در آن زمان، بودند در میان شما که جفای رفته به زندانیان سیاسی وقتل عام آنها و ایتالله منتظری رامی فهمیدند، اما هنوز با حضور امام خود، قدرت بستن چشمان بر حقیقت را داشتند.
امروز هم تغییر کرده اید و متناسب با تغییر وجدان شما هم بیدار شده است. و هر چیزی را دیگر بر نمی تابید و زبان خود را یافته اید و بکارش می بندید.و این بسیار خوب است چراکه روحیه تغییر جمعی را گسترش می دهید و توان روحیه پذیرش انتقاد را در جامعه رشد می دهید و این نوع گفتگو امروز از نان شب واجب تر است. امروز دانستن از هم، با هر صدائی و با هر زبانی، افشای نیمه پنهان حکومت اسلامی، آگاهی را به نیروی تغییر پیوند می زند و روحیه امروز جامعه ما با تسلط بی چون و چرای حکومت بر رسانه ها، رادیو تلویزیون و ایجاد محدودیت برای دسترسی به اطلاعات آزاد، این نوع بیان از گذشته، کار چندین ساله اطلاع رسانی احزاب و سازمانها را به یکباره جبران می کند. می دانی مصطفی چرا در اول نوشته از تو یاد کردم که چرا از مصطفی انتظار شنیدن دارم. هیچ وقت تلاش تورا در هجده تیر سال هشراد و هفت چه حضور در دانشگاه تهران و چه زمانی که دانشجویان به وزارت کشور حمله کرده بودن و درب ان را از جا کنده بودن حضورت را در جمع فراموش نمی کنم . انجا از قتل عزت ابراهیم نژاد سخن به میان آوردی و همه نگرانی ات را از تصمیم خطرناک آنانی که حرف وزیر کشور را بر نمی تابند و سرکوب شدید را در دستور دارند را از تو به یاد دارم.
خیزش دانشجویان، بعد از انقلاب جرقه ای شد بر بساط ولی فقیه، آن صداها را همه شنیدند، حکومت اسلامی آن روز ترک برداشت و شکاف عمیقی که امروز، همه شاهدش هستیم از آن روز ناشی می شود. آری انها ثابت کردند می توان اعتراض کرد و با هزینه دادن می توان تغییر ایجاد کرد. با هم و برای تغییر نگذاریم این صدا ها خاموشی بگیرد. مصطفی باز هم سخن بگو!