طرح کنندە پرسش ها: نادر عصارە
مصاحبەشوندە این بار: سهراب مبشری
هر نیروی سیاسی را مفاهیم، ارزش ها، ارزیابی ها و چشم انداز، اهداف، روش ها، تشکل و اقدامات اصلی آن تعریف می کند. گفتمان آن نیرو همگرائی میان افراد و آحاد خود را ایجاد و اتحاد آن، آن را به نیروی تحول سیاسی تبدیل می کند. چپ ایران، و مشخصا گرایشی از چپ که تحول دموکراتیک درایران را امر مقدم می داند، بعنوان یک جمع، در مقولات نامبرده ناروشنی و اختلاف دارد. همین چپ، به اشکال مختلف سازمان، گروه، محفل و افراد فعالیت می کند ولی در کل و جز به درجات مختلف پراکنده است. گفتمان مشترک و مورد قبول جمعی چپ دموکرات ایران شناخته شده نیست. بعلاوه علیرغم انرژی و تلاش، پروژه سیاسی و اراده آن، به حد لازم پیدا نیست و برآمد نمی کند.
چرا این گرایش چپ، گفتمان مشترک ندارد؟
علت پراکندگی چیست؟ پیامدهای این پراکندگی کدامند؟
زمینه های رفع یا بقای این پراکندگی، فرصت ها یا موانع کدامند؟
چپی که مورد نظر است، برای فائق آمدن بر پراکندگی، برخورداری از گفتمان مشترک، و مجهز شدن به پروژه سیاسی و برآمد اراده مشترک آن، از کجا باید آغاز کند؟
این ها پرسش های کلی هستند که در ذهن ها تکرار می شوند. از نظر بسیاری از جمله سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، مفید می باشد حول این پرسش ها علنا بحث شود و گفتگو و دیالوگ چپ در انظار عمومی انجام گیرد. پرسش های کلی فوق را می توان مشخص تر هم کرد. دو دسته پرسش در اینجا مطرح می شود. دسته اول عمدتا بر بحران در گفتمان مشترک چپ و دسته دوم بیشتر بر بحران در سازمانیابی چپ تاکید دارند. بدیهی است هر کس در مضمون و تعیین شکل و ساختار اظهار نظر خود مختار است و ارائه مقاله، پاسخ به این یا آن دسته از پرسش ها، انتخابی از میان آن ها و یا پرسش های دیگر در زمینه مورد بحث، یعنی تحلیل وضعیت و موقعیت چپ و راه برون رفت از بحران آن، هدف را تامین می نماید.
دسته اول: پرسش هایی در باره بحران در گفتمان چپ
- بیش از یکصد سال از تاریخ جنبش چپ ایران می گذرد. چپ با سیمای عمومی معینی در جامعه ما وجود داشت و به شکل گرایشات مختلفی بیان می شد. سی چهل سال اخیر تغییرات بسیارمهمی روی داده است در جهان از جمله با فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود و در ایران با انقلاب بهمن ۵۷ و تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیامد آن. این تغییرات به بحران فکری چپ، طی بیش از دو دهه اخیر منجر شده است. به نظر شما، امروز، با کدام ارزیابی ها، ارزش ها، با چه چشم انداز اجتماعی، چشم انداز سیاسی، و با چه روش هایی از تغییر و تحول، می توان چپ را تعریف کرد؟
- درک از کارکرد سیاسی و مناسبات درونی حزب و یا سازمان چپ، چه تغییراتی کرده است و امروز به این کارکرد حزب و مناسبات درونی آن چگونه نگاه می کنید؟
- گفتمان و پروژه های چپ در دوره قبل از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، گفتمانی تاثیر گذار بر جریانات سیاسی دیگر در جامعه بودند. اکنون موقعیت این گفتمان در ایران چگونه است؟ در شرایط حساس و خطیری که کشورمان در آن بسر می برد، موقعیت چپ چیست ؟
- علت عدم وجود یک گفتمان روشن و مشترک در چپ ایران چیست؟
- به جز نبود گفتمان مشترک، چه عوامل دیگری به پراکندگی سازمانی در چپ ایران دامن می زنند؟
- چگونه می توان در راه دستیابی به گفتمان مشترک چپ ایران و تجهیز آن به پروژه سیاسی مشترک تلاش کرد؟ همگرایی در گفتمان و اتحاد در عمل میان نیروهای چپ که در ایران و در خارج ایران از همدیگر دور افتاده اند، چگونه باید مورد راهجویی قرار گیرد؟
دسته دوم : پرسش هایی در باره بحران پراکندگی چپ
- آیا هیچ تجربه مثبتی از اتحاد یا وحدت میان سازمانهای ایرانی، اعم از سازمانهای دموکراتیک یا سیاسی، دارید. اگر آری، لطفاً این تجربه را تعریف و تشریح کنید. مشخصاً بر این نکته که موفقیت این اتحاد/ وحدت مدیون چه بوده است، مکث کنید.
- قطعاً نمونه هائی از اتحاد/ وحدت های ناموفق را از دور یا نزدیک می شناسید. تماس شما با این نمونه ها چه بوده است و اگر از نزدیک در جریان این نمونه ها بوده اید، نظر امروزی تان از علتهای عدم موفقیت آنها چیست؟
- تجربه های مثبت و تجربه های منفی در امر اتحاد/ وحدت در هر حال حاوی برخوردی فعال به موضوع همکاری اند. (یکی با توفیق و دیگری بدون توفیق). آیا برخورد فعال به امر همکاری، شاخص رفتار سازمانهای ایرانی (اعم از دموکراتیک یا سیاسی) است و یا برخورد انفعالی، یعنی تن دادن به وضع موجود؟ در هر حال توضیح دهید.
- در وجه “برخورد فعال” ما مکرراً می بینیم که سازمانهای مختلف بر دشواریهای وضعی که حیطۀ عمل آنهاست انگشت می گذارند، از این دشواری لزوم همکاری را نتیجه می گیرند و دیگران را به همکاری دعوت می کنند. پس چه چیز در این میان می لنگد؟
- به نحوی سؤال بالا را تکرار می کنم: کم نیستند سازمانهائی که دارای سیاستها و مواضع عام مشترک بسیاری اند، اما نشانه های محسوس تمایل به اتحاد/ وحدت بین آنها دیده نمی شود. آیا توضیحی در این باره دارید؟
- آیا این وضع بهبود پذیر است؟ اگر آری، چاره شما برای بهبود چیست؟
از تعدادی از فعالین چپ در خواست شده و در اینجا نیز از خوانندگان علاقمندی که تمایل دارند تقاضا می شود با تهیه متنی فشرده (ترجیحا در ۱.۵ یا ۲ صفحه – 1500 تا ۲۰۰۰ کلمه)، در زمینه مورد اشاره در بالا، در این گفتگو و دیالوگ مشارکت کنند. مطالب تهیه شده، بمرور و به ترتیب دریافت، برای انتشار در اختیار سایت های «اتحاد کار»، «اخبار روز»، «طرحی نو»، «عصر نو» و «کار» قرار خواهند گرفت.
نادر عصاره
۲۰۱۲/۱۰/۱۹
جایگاە چپ در جامعە و سیاست ایران
سهراب مبشری
تلاش سازمان اتحاد فداییان برای گشودن باب مباحثی درباره جایگاه چپ در جامعه و سیاست ایران، با ارزش است. شما پرسشهایی در دو دسته طرح کرده اید که من ترجیح می دهم به برخی از پرسشهای دسته نخست پیرامون گفتمان چپ بپردازم. از نظر من این بحث مقدم است بر دسته دیگر پرسشها که به راه حل های عملی غلبه بر پراکندگی سازمانی چپ ایران مربوط می شود. پراکندگی سازمانی، معلول ناروشنی چهره چپ است.
پیش از تعیین جایگاه چپ در جامعه و سیاست ایران، همان گونه که از ترتیب پرسشهای شما نیز بر می آید، باید چپ را تعریف کرد. برای آنکه چپ به نیرویی مؤثر در راستای پیشبرد همان ارزشهایی برآیند کند که چپ با آنها شناخته می شود، باید چنان تعریفی از چپ ارائه داد که همین نیروی اجتماعی موجود چپ را از این هم که هست محدودتر و کوچکتر نکند. از نظر من، همه کسانی که همه مناسبات اجتماعی تاکنونی لااقل از تقسیم جوامع به طبقات بدین سو را اسارت آور می دانند و به اقدام سیاسی خود انسانها برای رهایی شان از مناسبات اجتماعی اسارت آور باور دارند، به خانواده چپ متعلق اند. فراموش نکنیم که همین تعریف نسبتا باز هم به اندازه کافی مرز بین چپ و غیر چپ می کشد. در جوامع امروز و از جمله جامعه ایرانی، به اندازه ای بیش از آنکه مطلوب ما باشد مردمی وجود دارند که یا مناسبات اجتماعی اسارت آور را خداداده یا مقتضای طبیعت بشر می دانند یا به مبارزه سیاسی برای غلبه بر چنین مناسباتی باور ندارند. میلیونها هموطن ما نیز مانند صدها میلیون انسان دیگر، آرمان و قبله آمال خود را در گذشته هایی می جویند که ما به عنوان چپ، توهمی درباره مطلوب بودن آنها نداریم. نیروی اجتماعی ای که چپ برای نقد این گونه باورها در اختیار دارد، محدودتر از آنست که بخواهیم با دادن تعریف بسته تر و تنگتر از چپ، از تأثیرگذاری آن بکاهیم.
اگر تعریف بالا برای چپ را بپذیریم، یعنی هویت چپ را در نقد مناسبات اجتماعی موجود و باور به مبارزه سیاسی خود انسانها برای غلبه بر این مناسبات بجوییم، آنگاه خواهیم دید بررسی تاریخی چپ ایران همواره موضوع بحث در میان چپها باقی خواهد ماند و کثرت نظر در نگاه تاریخی را نیز خواهیم پذیرفت. از این رو در چارچوب محدودی که بحث حاضر برای چاره جویی و روشن کردن چهره چپ می گذارد، ترجیح می دهم نگاه خود را روی چپ عملا موجود ایران صرفنظر از تاریخی که هر بخش از آن پشت سر دارد، متمرکز کنم.
من تقسیم چپ ایران به «دمکرات» و «غیردمکرات»، «انقلابی» و «غیرانقلابی»، کمونیست و سوسیال دمکرات، رادیکال و رفرمیست، داخل کشوری و خارج از کشوری را برای جستجوی هویت چپ که نیاز مبرم چپ ایران و حتی جامعه ایران است، مفید نمی دانم. ما با رقبای قدرتمندی مواجهیم که با پراکندن باورهای ضد چپ، با تبلیغ و ترویج بی باوری به نیروی تاریخ ساز خود انسانها، با تقسیم انسانها به خودی و غیرخودی، با تکیه بر انواع و اقسام ایدئولوژی های اسارت، از اسلام سیاسی که حاکم است گرفته تا ناسیونالیسم و نئولیبرالیسم، مناسبات اجتماعی مبتنی بر نابرابری را توجیه و تحکیم می کنند. برای رقابت با این باورها به اسارت و نابرابری، ما به همه نیروی چپ نیاز داریم. بحث میان گرایشهای مختلف درون چپ، بحث در راستای همان مرزبندی های درون چپ که در بالا برشمردم، لازم است اما به شرطی که اشتراکات ما را تحت الشعاع قرار ندهد. دیگر زمان آن رسیده است که همه ما دریابیم به قول شما دستیابی به گفتمان روشن و مشترک چپ، برای چپ ایران و حتی کل جامعه ایران بیش از آن اهمیت دارد که همه انرژی و توان محدود خود را صرف جدل های بی پایانی کنیم که می دانیم موضوعات آنها هرگز اجازه حصول توافق گسترده درون چپ را نمی دهند.
به نظر من امری که در انسجام بخشیدن به چپ حول گفتمانی واحد اهمیت بسیار دارد، چشم انداز تاریخی ای است که ما به انسانها نشان می دهیم. یک عامل بسیار اثربخش در تبدیل مارکسیسم به جهان بینی میلیونها انسان ظرف تنها چند دهه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، خوش بینی تاریخی مارکسیستها بود. البته از نگاه امروز، اعتقاد مارکسیستهای قرن بیستم به تعیین شدگی یا همان دترمینیسم گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، آکنده به اغراق در سرعت این گذار و تا حدی نیز آمیخته با باور به گذاری مکانیکی و خارج از اراده جمعی انسانها می نماید. درسی که ما باید از برآیند و زوال جنبشهای چپ قرن بیستم بگیریم به نظر من این است که ضمن نقد اغراق در سرعت قابل انتظار تحولات اجتماعی و ضمن آنکه بدانیم حتی بنیانگذاران مارکسیسم نیز نابودی و فروپاشی تمدن بشر را به عنوان یک سرانجام محتمل بحرانهای سرمایه داری از نظر دور نداشتند، مروج چشم اندازی روشن و در عین حال دست یافتنی برای بشر باشیم و این چشم انداز را در امتداد تکامل تاریخی جوامع بشری از اسارت به رهایی بدانیم. مزیت ما بر کسانی که مناسبات اجتماعی اسارت بار گذشته یا حال را تقدیس می کنند، کسانی که سرمایه داری را حرف آخر تاریخ می دانند، یا بدتر از آن، می خواهند مناسباتی عقب مانده تر و اسارت بارتر را جایگزین سرمایه داری کنند، این است که علم تاریخ متحد ماست. هر نظام مناسبات اجتماعی و سیاسی در تاریخ آغاز و پایانی داشته است. باور مذهبی به این که مناسباتی معین، مانند سرمایه داری، از این قاعده مستثنی است، تنها برازنده کسانی است که «باور» را به جای «دانش» می نشانند.
از این رو، اگر جامعه ایرانی ما را به عنوان نیرویی بشناسد که سرمایه داری را حرف آخر تاریخ نمی داند، نیرویی که در تلاش برای رهایی از مناسبات اجتماعی نابرابر، در کنار انسانهاست، و در عین حال، بهروزی بشر را به آینده ای دور موکول نمی کند و از همراهی با مبارزات امروز برای اهدافی کوچکتر و دست یافتنی تر، سر باز نمی زند، گامی بزرگ در راستای ارائه یک گفتمان روشن و مشترک چپ به جامعه ایرانی برداشته ایم.
البته این گام هر چند بزرگ، کافی نیست. جامعه ایرانی از چپ ایران انتظار پاسخهای مشخص به مسائل سیاسی مشخص دارد. برای دستیابی به پروژه سیاسی مشترک، موانع بزرگی پیش روی ماست. پراکندگی در صحنه سیاست ایران، تنها محدود به چپ نیست. کافی است به مابقی طیف سیاسی ایران بنگریم. حتی در میان نیروهای تشکیل دهنده حکومت اسلامی هم گرایش مدام به اتمیزه شدن و انشقاق وجود دارد. اپوزیسیون غیرچپ نیز از این قاعده مستثنی نیست.
برای چپ، از نظر من نقطه آغاز پروژه سیاسی مشترک، پذیرش این واقعیت است که برآمد نیروی اجتماعی برابری طلب و تأثیرگذاری واقعی آن بر تحولات جامعه، جز از طریق سازمانیابی مستقل انسانها و فراهم شدن شرایط مبارزات اجتماعی آنها قابل تحقق نیست. این ارزیابی ربطی به تعلق ما به بخش انقلابی یا رفرمیست چپ ندارد. اگر بپذیریم یکی از وجوه اصلی هویت چپ، باور به نیروی رهایی بخش خود انسانها از طریق تشکل مستقل خود انسانها برای انسانهاست، ناگزیر به این نتیجه هم می رسیم که سمت گیری اصلی سیاست چپ باید علیه موانع سازمانیابی مستقل انسانها برای اهداف رهایی بخش و عدالتخواهانه باشد. هنوز اشکال دیگری برای مبارزه رهایی بخش و برابری طلبانه جز تشکل مستقل، اعتصاب و نافرمانی مدنی سراغ نداریم. پس گریزی نیست از اینکه پیش از هر چیز برای کسب حق توسل بدین اشکال مبارزه اقدام کنیم. در جهان امروز، این حقوق انسانی در موازین و اسنادی جهان شمول که دستاورد قرن ها مبارزه و روشنگری است، تبلور یافته است. چپ، چه انقلابی و چه رفرمیست آن، باید از تسری این معیارها و نهادینه شدن این حقوق به همه جوامع دفاع کند. اگر چپ مدافع حق اعتصاب نباشد، وظیفه مبارزه برای این حق را کدام نیروی سیاسی و اجتماعی بر عهده خواهد گرفت؟
در ایران امروز، مانع اصلی تحقق این حقوق، استبداد مذهبی است که اساسا وجود آن بر بی حقی انسانها استوار است. صرفنظر از موضع ما درباره چگونگی عبور از استبداد مذهبی و دستیابی به حقوق مدنی به مثابه پیش شرط سازماندهی مبارزه و تشکل برای برابری و رهایی از مناسبات غیرعادلانه اجتماعی، قاعدتا در صفوف چپ نباید اختلافی اساسی در مورد اهداف آزادیخواهانه و سمت گیری آن علیه استبداد مذهبی وجود داشته باشد. و در اینجاست که سیاست اتحادهای چپ نیز در آرایش کنونی نیروها در صحنه سیاست ایران معنی می یابد. متحدان طبیعی چپ در این صحنه، همه نیروهای مدافع گذار به مناسبات سیاسی مبتنی بر دمکراسی و حقوق بشرند.
آنچه گفته شد تنها مدخل بحث «گفتمان روشن و مشترک» چپ است. در جهان امروز، این گفتمان ضمن حفظ پیوندهای خود با سنت عدالتخواهانه و رهایی بخش چپ جهان و ایران در سده های گذشته، باید به مسائل دیگری نیز بپردازد که اساسا صد و پنجاه سال پیش، هنگام نضج گیری جنبش جهانی چپ، مطرح نبود، هر چند وقتی از دیدگاه امروز، کلاسیکهای مارکسیسم را دوباره می خوانیم، گاه با حیرت و تحسین می بینیم که برخی پیش بینی های آنها تنها امروز است که قابل درک و انطباق با واقعیات جهان است. شاید صد و پنجاه سال پیش شگفت انگیز و غیرقابل فهم بوده است این گزاره که ممکن است عاقبت جهان، «نابودی توامان همه طبقات» (تعبیری به کار رفته در «مانیفست حزب کمونیست») باشد. شاید صد سال پیش، «سوسیالیسم یا بربریت» رزا لوگزمبورگ چنین تفسیر می شد که منظور او از بربریت، همان سرمایه داری است. از نگاه امروز که بنگریم، از نگاه جهانی که در آن نابودی مبانی طبیعی زندگی بشر یک امکان واقعی است، جهانی که نظم فعلی آن کاملا ممکن است جای خود را به «نابودی توامان همه طبقات» بدهد، برخی پیش بینی کلاسیکهای مارکسیسم مفهوم دیگری می یابند. همه پیش بینی هایشان درست نبود و اساسا ما نیز تسلیم اسلوب مذهبی خواهیم شد اگر از همه نظرات کلاسیکهای مارکسیسم دگم بسازیم. اما تنها امروز است که برخی جنبه های تحلیل آنان از سیر تحول سرمایه داری بر واقعیات انطباق می یابد. اگر صد سال پیش، رشد سرمایه داری در بخش بزرگی از جهان برای هفت دهه قطع شد، امروز که سرمایه داری همه جهان را درنوردیده و وجبی از این کره خاکی را دست نخورده نمی گذارد، توصیف مانیفست درباره سرمایه داری تازگی دوباره ای می یابد.
کلاسیکهای مارکسیسم، دینامیسم و قدرت انقلابی و در عین حال مخرب سرمایه داری را دیده بودند اما نمی توانستند به همه جوانب تحول سرمایه داری پی برند. در نیمه قرن نوزدهم امکان نداشت کسی بتواند ابعاد نابودی محیط زیست زمین را که امروز شاهد آنیم پیش بینی کند. قدرت بنیان کن سرمایه داری که در مانیفست و سایر آثار مارکس و انگلس از آن سخن می رود، امروز جهان را در برابر پرسشهایی مربوط به موجودیت کل محیط طبیعی نوع انسان و بسیاری از دیگر انواع حیات قرار داده است. طبیعتا چپ قرنهای پیش نمی توانست پاسخهایی بدین پرسشها بدهد که از چپ امروز انتظار می رود. از نظر من امروز یکی از مشخصات انقلابی چپ، گسستن او از منطق استثمار بی رحمانه محیط زیست است. یک ویژگی عدالتخواهانه چپ امروز، خواستن عدالت برای نسلهای آینده است که سرمایه داری امروز، مبانی طبیعی زندگی آنان را تهدید می کند.
در کشور ما، یکی دیگر از عناصر هویت بخش چپ، فمینیسم است. در برابر نظامی تا بن استخوان ضد زن، در برابر ایدئولوژی مردسالارانه حاکم، هیچ نیروی سیاسی و اجتماعی دیگری به اندازه چپ مستعد این نیست که با جنبش رهایی بخش نیم تحت ستم جامعه پیوند یابد و جایگاه خود در عرصه سیاست را در دفاع پیگیر از مبارزه زنان برای رهایی جستجو کند.