من و امید:
من امیدم، بر آنست که
نریزد آن سقف بلند
اعتماد،رامی گویم
گر فرو ریزد
نه تومانی ونه من
…
من تو را نه، با این نگاههای امروز به سُخره می گیرم،
تو رادرهمان رگهای آن زمان نشانه می روم، که در ته کلاس درس بودیم همیشه، و این درد آور آن زمان ما بود.
باران نگاه ما، مرداب زمان نیست،
آنچه مارا از هم دور می کند، بی اعتمادی و کیش شخصیت ها است.
حال من مانده ام، اندوهم را بسرایم، یا حب و بغضم.
تورا می گویم، ای یقین باورهایم،
ای که هنوز برای من همان عزیز هستی، که برای سرودن از عشق تو، سرشارم از واژه ها.
…
آنچه مرا بیشتر نیش می زند، زخم های کهنه ای است که هنوز التیام نیافته است،
تا این روح زخم خورده به حالی بهتر از دیروز، مجال دیگری پیدا کند.