پس از اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و یورش روحانیت پیرو آیت الله خمینی به دولت موقت، “جنگ مانور” را آیت الله خمینی آغاز نمود. احزاب و سازمانهای مخالف حکومت آیت الله خمینی به مقاومت دست زده و در کنار خود رئیس جمهور منتخب مردم، آقای بنی صدر را هم داشته، نتوانستند دراین میدان پیروزی نصیب خود نمایند. به زندگی مخفی و مبارزه دشواری روی آوردند. در این رابطه، با شروع جنگ عراق علیه ایران، کوره جنگ را حاکمیت با اعزام نیروهای داوطلب گداخته نگاه می داشت و به موازات آن بیدادگاه های انقلاب اسلامی را راه اندازی کرده و از هر نوع سرکوبی دریغ نمی کرد. در این وضعیت رژیم از همه امکانات استفاده می نمود. با سرکوب شدید و ایجاد خفقان در کنار گسترش فرهنگ غالب که همانا تسلیم بی قید و شرط بود، خود رامحق هر نوع عملی می دانست. تمکین به گفتمان غالب و تسلیم بخش عظیمی از توده بی شکل که اکنون متشکل گشته بودند، با رهبری کاریزماتیک خمینی، یک نوع استبداد توده ای مذهبی را میسر کرد. پیروان آیت الله خمینی، ازجایگاه های مختلف، در جامعه، از مساجد، نماز جمعه ها، کلاسهای ایدئولوژیک در ادارات و مدارس و دانشگاه ها و خرج فراوان از ایثار مردان وزنانی که برای جنگ می کوشیدند، توانست در این فضا هر نوع باور به اندیشه نیروئی دیگر را از میدان به درکند.
در این میان بخشی از نیروهای چپ با شعارهای مشترک در کنار حاکمیت قرار گرفته وبه تمکین و پذیرش مردم به نیروی غالب دست یاری دادند. این همکاری نانوشته دیری نپائید و چنگال اهریمنی رژیم گریبان آنها را هم درید.
یورش و ضربه نهائی به باقی مانده سازمانها و احزاب، حیات اپوزیسیون همراه را هم دچار مخاطره کرد. ادامه آن وضعیت که به عملکرد رژیم در دهه ۶۰ معروف گردید، با کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ پایان پذیرفت. از این تاریخ فصلی جدید با مردمی دیگر آغاز گردید.
در فراهم کردن آن روزهای تلخ و شرایط دشوار، همه دست یاری به آیت الله خمینی دادند. امروز ما شاهد گشایش زبانی دیگر از نیروهای دربرگیرنده حاکمیت دیروز هستیم. کلیه کسانی که به صف اعتراض به عملکرد حاکمیت رژیم اکنون پیوسته اند، در دهه ۶۰ در جبهه” جنگ مانور” در کنار ایت الله خمینی قرار داشتند و هم پرونده رهبرشان هستند.
آیت الله خمینی در خرداد ماه ۶۸ یک سال پس از کشتار ۶۷، که جامعه هنوز از بعد جنایاتش هوشیار وآگاه نشده بود، فوت کردند. قدرت سیاسی را نیروهائی به چنگ آوردند که ۱۰ سال عملکرد در تمام عرصه ها با آیت الله خمینی داشتند. تجارب در سرکوب دانشگاه ها با انقلاب فرهنگی، یورش به سازمانهای سیاسی و قتل عام آنها، تجربه ۸ سال جنگ با جابجائی نیروهائی که نیازشان را برآورده کند … با فضائی که بوجود آوردند فکر می کردند حکومت را تا “ظهور مهدی” بیمه کرده اند.
از این زمان زخم دیدگان جنگ، مردمی که خانه و کاشانه شان ویران گشته بود به سرزمینهایشان باز می گشتند. آنان یک دوره چند ساله را دور از خانه، در مناطق مختلف با ویژگیهای متنوع محلی سر کرده بودند و با وعده های بازسازی رژیم، کم کم خود رابا محیط جدید وفق می دادند. در سایر استانها هم با تشکیل ستادهای بازسازی مناطق جنگی، سعی در کانالیزه کردن کمکهای مردمی داشتند. آقای هاشمی با شعار فریبنده بازسای و سازندگی که در سطح جامعه مطرح کرد توانست با مشاوران خود در”دفتر تحقیقات استراتژیک” دو دوره ریاست جمهوری را از ان خود کند. مردم در هشت سال زمامداری آقای هاشمی، یک فصل انتظار را تجربه می کردند. شیوع فرهنگ “به من چه، به توچه” در سطوح مختلف جامعه گسترش می یافت. همین بخش به خاطر این که دامن خود را به هیچ نوع درگیری با حاکمیت نکشاند، در هزار توی روابط اجتماعی خود در به انزوا بردن روحیه تعارض نقش خودرا ایفا می کرد. این جریان با رویکردی که در جامعه احساس می کرد به فعالیتهای اقتصادی و یک نوع زندگی “چوخ بختیاری” روی اورد. بخش دیگر از نیروها که در زمان جنگ در پشت جبهه ها فعال بودند و به قول نظامیان درگیر واقعی جنگ، زمان کمک رسانیها به جبهه ها در پشت جبهه جنگ، قوطیهای کمپوت و کنسرو “خنثی” می کردند، پس از پایان یافتن جنگ با در دست داشتن فعالیتهای جبهه ای، جبهه جدیدی از مدیریت را به روی خود گشودند. با همان روش مزورانه شرکت در جنگ، در حالی که نیروهای مومن و معتقد را به حاشیه می راندند، با ایجاد فضای تصنعی از ایثار و فداکاری، که خاص دولت آقای هاشمی بود، خود را جا کردند و به تغییر فضا دست زدند.
نیروهای امنیتی (وزارت اطلاعات) وفادار به رئیس جمهور، فعال در عرصه اقتصادی، پاداش جنایات خود را در داخل و خارج از کشور، نسبت به حیات دگراندیشان و معترضان به حکومت دریافت می کردند.
جامعه درتغییر شیوه زندگی پس از خاتمه جنگ، خود را آماده می کرد. تا این زمان، دهان آیت الله خمینی، مقدس تر از غار حراء برای پیروانش بود. با بومرنگی که آیت الله خمینی به نام حکومت اسلامی و ولایت فقیه دراول انقلاب، به درون جامعه پرتاب کرده بود اینک به سوی پیروانش باز می گشت و یک یک را خلع سلاح می کرد. روشنفکران به خدمت درآمده در زیر لایه های متفاوت حاکمیت با نگرشی جدید خود را عرضه می کردند. در این بین “حلقه کیان” با یارگیریهای متفاوت، دست به نقد دیدگاه های موجود زد. در بین “گروه های تابع” شکاف پدیدار شد و صف بندیها خود را در حد مطرح شدن درنشریاتی که هنوز توان تنفس از مجراهای حکومتی را داشتند، آغاز گشتند. در درون ناپیدای جامعه، انجا که رژیم فکر می کرد همه چیز را چون خاورانها، به زیر خاک برده و دفن نموده است، پس از پایان دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی، صدائی در سرتاسر میهن با نوائی دیگر به گوش رسید. رویاروئی در دوران هاشمی، بیشتر در عمق جامعه جریان داشت و گه گاه با شورشهای غیر مترقبه خود را رخ می نمود که شدیدا سرکوب می شد. اعتصابهای کارگری شورشهای شهرکهای حاشیه ای و اعتراضات پراکنده که ناشی از فشارهای مضاعف بر روان جامعه بود،ض نشان از بعد دیگر از حیات اجتماعی بود. قتلهای زنجیره ای چه در داخل و چه در خارج از کشور، نشان از حرکتی می داد که رژیم توان بازشناسی اش را نداشت و به همین دلیل به حذف فیزیکی روی آورده بود.
با انتخاب آقای خاتمی، مردم سیلی سختی به صورت حاکمیت ولایت فقیه و انتخاب اصلح او زدند. موج شوق و شوری که در خردادماه ۱۳۷۶ در سرتاسر میهن خود را نشان داد، حاکمیت را دچار سرگیجه کرد. محسن رضائی، سردار پیروز جنگ که لباس نظامی را از تن درآورده بود و در تشخیص مصلحت نظام، با مصلحت سخن می گفت، در باره احیاء فضای آن روزها عنوان کرد که ما کمی سر پیستون را باز کردیم تا جامعه نفس بکشد.با این حرف آنها بیشتر خود را افشا نمودند.
هنوز مردم آقای خاتمی را تجربه نکرده، پروژه قتلهای فجیع زنجیره ای مجددا براه افتاد وجامعه را دچار بحرانهای عدیده ای کرد. با پافشاری و عدم عقب نشینی آقای خاتمی و اصرار ایشان در افشای چهره آمران قتلها، اطلاعیه دیماه سال ۷۷ وزارت اطلاعات، مبنی بر قبول انجام پذیرفتن قتلها از جانب تیمهای وزارت اطلاعات، چهره وزارتخانه بد پرونده را افشا کرد. ۱۰ سال از قتل عام زندانیان سیاسی می گذشت. خانواده های قتل عام شدگان، جز برگزاری مراسم عزیزانشان، هیچ روزنه ای ازجستجو و یافتن پاسخی که “چگونه می توان صدای آن همه را خاموش کرد وصدائی از کسی بر نیاید؟” نمی یافتند. کم کم صداها یکدیگر را از نهانگاه ها یافتند و زبانی از گفتگوها آغاز گردید. از درون حکومت، نقبی به بیرون و به سوی مردم، شکل گرفت.
در آن اوضاع وانفسا، انانی که در حلقه کیان، قلم می زدند. نوک قلم را با تن زخم دیده ها آشنا کردند و نوشتند. دستگیر شدند، شکنجه گردیدند، و به تغییر فضا دست زدند.
عمادالدین باقی، اکبر گنجی، کدیور، اشکوری، حجاریان و عبدالکریم سروش، هرگز زندانیان دهه ۶۰ حضور دیجیتالی آقای سروش را بر صفحه تلویزیون، این معلم ایدئولوژی” مداربسته” را فراموش نخواهند کرد. ۴۵۰۰ زندانی سیاسی قتل عام شده سینه بر خاک سودند و نتوانستند ببینند که آن معلم ایدئولوژی، لگد به باورهای خود زده و دیگر حاضر نیست تربت امام اش را هم نیم نگاهی بیاندازد.
امروز تغییر به همه عرصه ها خود را کشانده است. طوری که رئیس جمهور نامشروع هم در مصاف با وضعیت موجود، آهنگ دیگری را کوک نموده است و” مکتب ایرانی” را بر سر زبانها انداخته است. با همه تفاسیر در حوزه اندیشه ولایت مدار خود تخریبی را سامان بخشیده که یک سازمان قدرتمند سکولار هم نمی توانست این گونه نتیجه به بار بیاورد. در عرصه داخلی رژیم به بن بست رسیده است. هرچه تلاش می کند مانند غریق مرداب بیشتر فرو می رود. با این وصف همچنان به حیات خود ادامه می دهد. روز به روز دشواری وضعیت ماندنش را بر مردم میهن تحمیل می نماید. برای به کنترل در آوردن رژیم، آمریکا و دیگر هم پیمانانش تحریمی را به اجراء گذاشته اند. اما همانطور که معلوم است از هزارتوی روابط حاکم بر سرمایه مالی درجهان، این رژیم روزنه هایش را یافته و بی اعتنا به شرایط فراهم گشته در داخل برای مردم، روابطش را با غرب و اروپا حفظ نموده است.
رژیم به آمریکائیها و اروپائیها این را فهمانده که در خاورمیانه و آسیای مرکزی بدون در نظر گرفتن او، نمی توانند مشق نظامی کنند. همچنان با حربه تهدید هسته ای بر هویت خود اصرار می ورزد. با این شیوه عملا منطقه را با سلاحهای آمریکائی و اروپائی میلیتاریزه کرده است. حیات رژیم اسلامی ا یران با بحران رقم می خورد. بدون ایجاد بحران قادر نیست پاسخ به وضعیت به وجود آورده بدهد.
در داخل تحت هر شرایطی می خواهد امنیت به شیوه خود را تامین کند و اعلام نماید که موضوع را خاتمه یافته تلقی کنند. با این حربه شرایط نشستن و گفتگو با غربیها را تعیین می کند.
آقای اوباما با دستورالعمل جدید به وزارت خارجه نسبت به آماده نمودن طرحی جهت ایران، عملا هشداری به اپوزیسیون داخل و خارج از کشور اعلام نموده است.
شرایط دشواری پیش روی اپوزیسیون پدید آمده است. هنوز نیروی در برگیرنده مرم معترض در میدان در شرایطی قرار ندارد که بتواند درمیدان بازی قدرتها نقش تعیین کننده ای ایفا نماید. پس از اعلام مواضع و اقدام اولیه نسبت به تحریم ۸ تن از نیروهای سرکوب حکومت اسلامی که به نظر فعالین حقوق بشر بی سابقه است، رژیم ابتدا اقدام به انحلال دو حزب اصلاح طلب نمود که با مقاومت این دو تشکل، فعلا موضوع زیر سایه رفته است. پس از آن دستگیری رهبران تشکل ملی مذهبیها اقدام نمود که هنوز در بند نیروهای امنیتی گرفتارند.
این نوع تست نمودن جامعه، با کارنامه ای که از این رژیم در ۳۰ سال سرکوب در اذهان مردم نقش بسته عملا آماده کردن روان جامعه و یورش به رهبران جنبش و ضربه نهائی است. در کنار این اعمال که روزمره جزو برنامه اش می باشد،
ایجاد جنگ روانی و حمله قریب الوقوع آمریکا، عملا اپوزیسیون را به چالش می کشد. علیرغم نزدیک به دو دهه مبارزات اپوزیسیون حکومتی و غیرحکومتی، مردم میهن ما نتوانسته اند نهادهای مدنی و دمکراتیکی را احیاء نمایند که توازنی در رویاروئی این موقعیت دشوار باشند. این موضوع از نگاه غربیها هم پنهان نیست. با این وصف و این شرایط دشوار، این جنبش براه افتاده مردم زیر مهمیز قرار گرفته است. آیا با ایجاد این فشار مضاعف، اشاره به حاکمیت نیست که تکلیف را روشن کند؟