لودویگ ویتگنشتاین (۱۹۵۱-۱۸۸۹ Ludwig Wittgenstein)، فیلسوف اتریشی می گوید: “هدف فلسفه توضیح منطقی افکار است و تمام فلسفه، یک نقد و انتقاد زبانی است. فلسفه سنتی تاکنون به یک سوء استفاده منطقی زبان متکی بوده و نتایج فلسفی، جملات فلسفی نیستند بلکه روشن نمودن آنان است. هر اثر فلسفی از توضیخات اندیشه تشکیل شده. فلسفه یک پروسه و عمل است و نه یک آموزش یا تئوری. فلسفه باید افکار تار و غیرروشن را واضح بیان کند.”
راسل می گفت: “فلسفه ویتگنشتاین نوعی “زبان درمانی” است. مشکل شناخت و ارتباط انسانی، نقص زبان و کمبود واژه هاست.”
در نظر ویتگنشتاین، مقوله متافیزیک بحثی است پوچ و بی معنی و فلسفه سرانجام خود را به نفع رشد علوم تجربی منحل خواهد کرد و به انکار هر نوع متافیزیک خواهد پرداخت. مقوله منطق نیز آموزش و تئوری نیست بلکه آینه تصویر جهان است. جهان مجموعه ای از واقعیات است و نه اشیاء. واقعیات در فضای منطقی، جهان را تشکیل می دهند. اخلاق را نیز نمی توان به زبان آورد و توضیح داد چون در ذات خود فاقد صفات خوب و بد است. انسان نمی تواند سعادتمند باشد چون او در جبر و ضرورت این جهان، محاط و اسیر است و حتی اگر تمام پرسشهای علمی ممکن جواب داده شوند، روی حل مشکلات زندگی انسان تأثیری نخواهند داشت. شخص فلسفی یک انسان نیست، او جسم و روح انسانی هم نیست، بلکه یک “ذهن متافیزیک” است؛ یعنی یک مرز از جهان است و نه بخشی از آن.
ویتگنشتاین پیرامون رابطه زبان و فلسفه مینویسد: “مشکل فلسفه ناتوانی و مشکل زبان در بیان مقصود است. زبان، لباس اندیشه است و فقط ظاهر آن را نشان می دهد و نه ماهیت را. موضوعی مانند عرفان را که نتوان نشان داد، نمی توان هم بیان نمود. در باره اخلاق، استتیک، و معنی زندگی هم چیزی نمی توان گفت و باید سکوت کرد. در جهان عمداً چیزی قرار داده نشده بلکه وجود همه چیز اتفاقی است. احساس جهان به عنوان” کل محدود” را عرفان گویند.
اهمیت یک واژه در شکل استفاده از آن است. به این دلیل باید “منطق و گرامر” هر واژه ای را آموخت. زبان دارای مرز است. چیزی که ورای این مرز باشد پوچ و بی معنی است. باید چیزهایی را اندیشید که قابل اندیشیدن نباشند. مرز اندیشیدن را زبان تعیین می کند. چیزی را که نتوان اندیشید، نمی توان بیان کرد. مرزهای زبان انسان، مرزهای اندیشه او هستند. طبق “تئوری تصویری”، زبان و جهان از نظر ساختاری یکی اند. زبان از جملات تشکیل شده و جملات از کلمات و نامها تشکیل شده اند، جهان از واقعیات تشکیل شده و واقعیات از اشیاء تشکیل شده اند.
تفکر یک جمله معنی دار است، و زبان مجموعه جملات است. جمله باید به واقعیت شباهت داشته باشد، به این دلیل توصیف فرم عمومی جمله یا فرم منطقی آن، مهم است. جمله منطقی ساختمان جهان را توصیف می کند. جمله نمی تواند فرم منطقی را نشان دهد بلکه انعکاس خود در آن را نشان می دهد. جمله فرم منطقی واقعیت را نشان می دهد.جملات معنی دار، تصاویر واقعیت در جهان اند. زبان، جهان را تصویر می کند. عامیت یک جمله، یعنی به طور اتفاقی برای کل اشیاء درست و معتبر باشد.
عکس و تصویر، یک مدل از واقعیت است. جمله نیز تصویری از واقعیت است. تصویر منطقی واقعی، تفکر است. مجموعه افکار حقیقی، تصویری از جهان است. تئوری “تصویر منطقی” از طریق زبان، معمولاً نشان می دهد که آن جمله غلط یا صحیح است. حقیقت واسطه ای است میان جمله و وضعیت موضوع. اگر جمله حقیقی، واقعیتی را نشان دهد، با جهان رابطه دارد. اگر غلط باشد، جهان چیز دیگری است.
کتاب “مقاله طویل فلسفی منطقی”، مهمترین اثر ویتگنشتاین، اثری است ادبی-فلسفی. این کتاب ۱۰۰ صفحه ای در سال ۱۹۲۱ میلادی با کمک راسل در انگلیس منتشر شد و بعدها یکی از مشهورترین کتب فرهنگ بورژوازی در قرن ۲۰ بشمار آمد. به دلیل ساختار عجیب آن، غیر از راسل، ناشری حاضر نشد آن را منتشر کند. بقول ویتگنشتاین مهمترین موضوع این کتاب “سوء تفاهم منطق زبان انسان” است. او مدعی شد که جملات پراکنده این کتاب را حین جنگ جهانی اول بین سالهای ۱۹۱۴-۱۹۱۷ در سنگر جبهه جنگ جمع آوری نموده و فکر می کرد با طرح این کتاب به غالب مسائل فلسفی تاریخ اندیشه بشر پاسخ داده است.
این کتاب یکی از کلاسیکهای فلسفه زبان مدرن است که در آن زبان مهمترین موضوع فلسفه قرن ۲۰ شد. در این کتاب نباید از نویسنده انتظار طرح یک تئوری جامع زبان داشت. ویتگنشتاین در آنجا اشتباهات فلسفی و اغتشاشات تفکر را در تجزیه و تحلیل غلط زبان می داند. این کتاب کوششی در باره منطق و زبان نیست، بلکه در باره پرسش های هستی شناسی است. موضوع کتاب تجربه “مرزها” است؛ از جمله مرزهای جهان، مرز های اندیشه و مرزهای زبان. ویتگنشتاین به طنز می گفت: “این کتاب از دو قسمت تشکیل شده، قسمتی که اینجا نوشته شده و قسمتی که اینجا نوشته نشد، ولی قسمت دوم برای خواننده مهم است.”
منتقدین، سبک نوشتن این کتاب را به سبک کتاب انجیل و یا سبک نوشتن “قانون اساسی” یک کشور تشبیه کرده اند، یعنی جزمی و غیرمدلل. هر جمله آن می تواند عنوان یک کتاب جدید باشد. این کتاب یک پروسه است و نه یک محصول تولیدی میان دو جلد کتاب. راسل می گفت: “او خیلی نکات غیرقابل بیان را در این کتاب به زبان آورده.” این کتاب را “مانیفست فلسفه پوزیویتیسم” هم نامیده اند که قهرمانانش دو راهنمای ویتگنشتاین، یعنی فرگه و راسل اند. از جمله دیگر موضوعات این کتاب، غیر از زبان و جمله، تفکر و جهانشناسی است.
در این کتاب ویتگنشتاین از موضوع “اصول منطق” به بحث “ماهیت جهان” ارتقاء پیدا کرد. او می گفت ذهن متعلق به جهان نیست بلکه یکی از مرزهای آن است. غالب جملات و پرسشهایی که موضوعات فلسفی را توصیف می کنند غلط نیستند بلکه پوچ، بی معنی و مزخرف اند. علم منطق، نظم را به نمایش می گذارد؛ از جمله نظم جهان، نظم اندیشه، و نظم امکانات را. دلیل قضاوت و حکم خوب و بد دادن، ذهن است، ولی ذهن متعلق به این جهان نیست بلکه یک “مرز” آن است.
سبک نوشتن این کتاب را عرفانی دانسته اند، گرچه تئوری نوشتن آن را “اتم گرایی منطقی ” نامیدند. این کتاب برای بیان اندیشه مرزها تعیین می کند و درس اخلاق آن، سکوت است، چون ویتگنشتاین در آنجا می گوید: “در باره چیزی که نتوان حرف زد، باید سکوت نمود”. در این کتاب زبان به شکل “تصویر منطقی جهان” فهمیده می شود. این کتاب تاثیر مهمی روی هنر و ادبیات قرن ۲۰ گذاشت. نویسندگانی مانند خانم باخمن، و آقایانی چون برنهارد و هندکه در کشور اتریش، و در زبان آلمانی، زیر تأثیر آن، آثاری آفریدند و بجای شرح و توصیف و گفتن، به نشان دادن و تصویر نمودن موضوع پرداختند. نظرات ویتگنشتاین در این کتاب روی محفل وین و دانشمندان علوم تجربی در اروپا نیز اثر گذاشت. او می کوشد در آنجا مرز بین گفتن و نگفتن، معنی دار و بی معنی را تعیین کند.
کتاب مشهور دوم ویتگنشتاین یعنی “تحقیقات فلسفی” نشان داد که نویسنده در موضوع کتاب اولش تجدید نظر نموده و دچار تضاد و تناقض و حتی پریشان گویی شده است، یعنی فلسفه زبان و “آنالیز زبان شناسی” فلسفه ویتگنشتاین سرانجام تبدیل به نوعی اسکولاستیک قرون وسطایی گردید.
آنچه پیرامون بیوگرافی “لودویک ویتگنشتاین” می توان گفت این است که وی را فیلسوف، منطق دان، ریاضی دان، و نماینده “نئوپوزیویتیسم” دانسته اند که روی “منطق ریاضی مدرن” تأثیر گذاشت. او مهمترین نماینده ” فلسفه آنالیزی منطقی” است که در کشورهای انگلیسی زبان قرن ۲۰ مشهور گردید. وی محفل وین را نیز “نئوپوزیویتیستی” نمود. او بعدها از علم منطق به سوی “آنالیز زبانشناسی” رفت و مانند ارسطو، دکارت و اسپینوزا، از متفکران هستی شناسی شد، ولی خلاف آنها جهان را مجموعه ای از اشیاء نمی دانست بلکه از واقعیات.
پوپر می گفت: “در نظر ویتگنشتاین، جملات فلسفی “شبه جملات” پوچ و بی معنی هستند ولی خلاف راسل می کوشد نشان دهد که حقایق ریاضی و منطقی ربطی به حقایق علمی ندارند، و برای درک بهتر اصول منطقی و ریاضی، سراغ فلسفه زبان رفت.”
ویتگنشتاین نه متفکری تاریخی و نه فیلسوف زبان بود. او به مبارزه برای رسیدن به شناخت و هویت در شرایط سخت پرداخت. وی زیر تأثیر آثار تولستوی در جوانی دست به خودکشی نزد گرچه دچار بیماری افسردگی شده بود. داستایوسکی می گفت: “سعادتمند کسی است که اهداف هستی را برآورده کند و بتواند خود را با شرایط جهان تطبیق دهد.” ویتگنشتاین به دلیل اعتقادات مذهبی یهودی اش می گفت: “خودکشی یک گناه بنیادین است.”
از دیگر آثار او، کتاب “در باره وجدان” و کتاب “یادداشتهای روزانه” است که بخشی از تاریخ زندگی او و رابطه با فلسفه را نشان می دهد. در باره کتاب “تحقیقات فلسفی”، وی به زبان مانند یک بازی منطقی می نگرد و نه به صورت یک حسابگری منطقی. ویتگنشتاین همچون نیچه جملات فلسفی کوتاه می نوشت و چون او مدام در سفر بود و اغلب اوقات زندگی دچار بیماری جسمی و روحی بود. او چون دیوگنس، فیلسوف رواقی یونان باستان، در قناعت زیست و همه ثروت بجا مانده از ارث پدری را میان ادیبان، هنرمندان و خانواده خود تقسیم نمود تا بقول خودش وابستگی مادی و مالی نداشته باشد و بتواند در آرامش به خلاقیت و اندیشه فلسفی بپردازد.