میدانم که در پنجاه و یکمین روز اعتصاب غذایت مثل روزهای اخیر قوای به شدت تحلیل رفتهای داری. دیشب تا شامگاه منتظر بودم که آخرین خبرها را از وضعت داشته باشم. نمیدانم که خود را به درمان عوارض تاکنونی اعتصاب غذایت سپرده ای یا نه و به تجویزات پزشکان مورد اعتمادت تن دادهای یا نه یا حداقل به توافق قابل قبولی با هم رسیدهاید یا نه؟ امیدوارم که دو نامه قبلی ام را تاکنون خوانده باشی و این نامه هم به دستت برسد. چرا که هنوز پاسخ صریحی به خواستم از جانبت دریافت نکردهام.
دیشب در پایان ٣١ امین ساعت اعتصاب غذای خشک، چون فکر می کردم که روزی دیگر باید صبر کنم تا شاید روزنه ای به سوی تو گشوده شود، اعتصاب را به “نیمه خشک، نیمه تر” تبدیل کردم تا این هم ابداعی باشد در تاریخ جنبش نافرمانی مدنی از سوی من، (البته چه بسا قبلا هم سابقه ای داشته است که من نمی دانم) به این معنی که روزی یک لیتر آب همراه با نمک مختصر و قطراتی آب لیمو خواهم نوشید و به این ترتیب هر روزتنها یک لیتر آب مورد نیاز کم خواهم آورد. داروهایی را که دیروز گفتم هم مصرف کردم. روزانه ١٠ حبه قند هم خواهم خورد. همهی اینها با یک دنیا امید است که تا پاسخ مطلوب را از تو بگیرم. دشمنانت صبر زیادی دارند. می دانم که خواست تو از آنان ناچیز است. آزادی از زندان که حق مسلم توست. اما ترویج اندیشه ی تو برایشان بنیان کن مینماید و لرزه بر اندامشان می اندازد. دودلی شان بیش از آن و فشارهای تا کنون وارد شده به آنان هنوز کمتر از آن است که در چند و چندین روز به خواسته ی بر حقت تن دهند. خواست من از تو از آن هم ناچیزتر است. تنها خواست من از تو آن است که وقفه ای قابل قبول برای تمدد قوای معین در اعتصاب غذایت دهی و در این فاصله خود را به پزشکان مورد اعتمادت بسپاری تا همه مطمئن شویم که در این روزهای بحرانی آسیب های غیر قابل جبران بر بدنت وارد نشده است. اطمینان از این تصمیم را صریح و از زبان خودت میخواهم. از صبر سنگدلان گفتم. از صبر تو خبر ندارم. هنوز مدتی مانده است که شرایط من نیز به وخامت وضع تو برسد. اکنون نه تنها جان عزیز خودت که جان من نیز هر لحظه بیشتر به فرمان روح بزرگ تو بستگی پیدا کرده است. در این مورد بی صبری هرچه بیشتر تو آرزوی من و دوستداران فراوان تو و دوستداران اندک من است.
به تصویر ذهنی آخر نامه ی دومم بازمی گردم. در ستیغی عمودی که گفتم در آستانه ی قله ای بلند ما با گیره های نه چندان محکم و ریسمانی نامطمئن به آن بسته شده ایم و چاره ای جز بالا رفتن از آن نداریم؛ خامنه ای، هاشمی شاهرودی و مرتضوی را می بینم که در هیئت کرکسان منقارها و چنگال های تیزشان را به رخمان می کشند و سقوط هر لحظه مان را منتظرند. حداقل تو در این میان لطفن حرکت اضافی و غیر ضرور به چنین ریسمانی نده. اگر چنین نکنی حتما به کمک هم به زودی به قله پیش رو می رسیم و راه را برای رسیدن به قله های بعدی هموار خواهیم کرد.
نیمروز یکشنبه ٩ مرداد ١٣٨۴