۱
نوسان گامهای پرتوان سربازان،
که با فرمان یک، دو، سه، …
بر زمین سخت میکوبید،
خشکیده است
چونان رکود آب
در رودخانهای پر آب
۲
دستافزارهای جنگ:
از زمین رخت بربسته،
به آسمان کوچیدهاند.
پهپادها بیآنکه خود بدانند
جایگاه پرندگان شکاری را
در آسمان جنگزده
تسخیر کردهاند.
۳
اندامهای انفجار
در خودپردازان شکاری
– تهی از هر شهامتی –
نه آن که از راه رسیده باشند،
که سالهاست
در آسمان دلهره میچرخند
و طعمه میطلبند.
۴
در دستان ورزیدهٔ سربازان،
هیچ سپری، نیزهای، شمشیری نیست
و هیچ دیدگان بیباکی
پیشقراول هیچ سپاهی
به پیش نمیتازد.
و دیدگانِ بیباک،
سالهاست در گورها آرمیدهاند!
۵
ترسوترینها
در پستوها پنهاناند
تا تنها با لمس نقطهای
بر صفحهای رنگین،
که از پستان کابلهای نوری،
شیر سیاه مینوشد.
نمایش صفرها و یکها را
نه از برای زیستن
که از برای کشتن
به رقص در آورده
تا آدمیان را
در گورهای جمعی
تکهپاره کنند.
۶
و خود با بادِ فخر در غبغب
یاد کودکی تکهپارهٔ خویش را
در درونِ بازیهای مرگ و جنون
– چونان «مردگان متحرک» –
به خاطر میآورند
و با خود گویه میکنند:
«ببین چگونه
چون فاتحان مغرور
در پس صفحهٔ رنگین
با دکمههای حقیقی
آدمیان حقیقی را
به کام مرگی حقیقی فرو میبرم!؟”
(طنین شوم خندهٔ فتح در تالار)
۷
آنگاه آمران جنگ،
ایستاده در تالارهای بلند
دستی در دست عروسکان مرگ،
و دستی آلوده به نوشابههای گازنشان
– عجین با خون آدمیان –
بر دست عروسکان مرگ بوسه میزنند
تا شجاعت تهی از شهامت خویش را
به جشنی بنشینند:
– بیدلهره!
۸
دل میطلبد، پر پرواز بگشایم
و به پهپادها بیاموزم
قلب نداشتهٔ آمران خویش را
شما در سینه بپرورید:
«چه آرزوی بیبنیانی!»
۹
آیا کسی قلب طپندهٔ زمین را
که در متن نابرابریها گمشده است
باز خواهد یافت؟
۱۰
صدایی روشن
از درون تاریکی ژرف
چونان خورشیدی رو به طلوع
کارگران را به خود میخواند:
«دست در دستان هم،
در وسعت زمین
متحد شوید.»
۱۱
آیا اینبار نیز
حجمی رشدیابنده
نه از درون ساقهٔ گیاه خودرویی
که از میانِ جریانِ سیالِ خونِ رزم
در رگهای آگاهی
طلوع خواهد کرد؟
۱۲
باید دید.
اما نه با دیدگانی ثابت
که چون نگرشهای سپری
از دل ایستاییِ افولْآوا
گرد تفسیر میپراکنند.
که چون نگرشهای بالنده
که از دل طوفانی،
نهان در دل بالندگیِ عروجْآهنگ
گلزار بهروزی عام را میطلبند،
تا با اتکاء به توانایی تغییر
دیگرگونه شدن را بپرورند.