این روزها تشدید اعمال خشونت آمیز و افزایش بمبگذاریها، به سر تیتر خبرهای مربوط به منطقه خاورمیانه تبدیل گشته اند. بمبگذاریهای اخیر در عراق و حمله موشکی به اسرائیل و پاسخ بلادرنگ به آن توسط ارتش اسرائیل در بمباران مناطقی از لبنان، و آخرین و تکاندهنده ترین این خشونتها که نامی جز جنایت علیه بشریت نمی توان به آن داد، حمله با سلاحهای شیمیائی است، که به بخش شرقی شهردمشق صورت گرفته است. در این جنایت ضد بشری که نزدیک به ۱۳۰۰ نفر کشته بر جای گذاشت، تعداد بسیاری کودک نیز در میان کشته شدگان قرار داشتند. روشن است که بی دفاعترین بخشهای جامعه، یعنی کودکان و زنان و مردان غیرنظامی، نه تنها قربانیان بلکه هدف اصلی چنین جنایاتی اند که توسط دست یازان به این حربه جنایتکارانه، هم برای ایجاد وحشت و هم توجیه تراشی برای تداوم بخشیدن به خشونتها، مورد استفاده قرار می گیرند. این جنایت از هر جانبی که صورت گرفته است، محکوم است و عاملان آن نیز قطعا در آینده شناسائی و مورد مواخذه وجدان بیدار جامعه جهانی قرار خواهند گرفت. اما هولناکتر از خود این جنایت، جرقه ای است که در بطن این واقعه نهفته است: مشتعل کننده دور تازه ای از جنگ آنهم با دخالت نیروهای نظامی خارجی مستقر در منطقه خاورمیانه و شدت گرفتن شعله های آن هم در داخل سوریه و هم کشیده شدن دامنۀ نفرت انگیز و ویرانگر اش به همه منطقه خاورمیانه. این موضوع نگرانی عمیق همه انسانهای صلحدوست است.
نگرانیها فقط در خشونتهائی که با افتخار تمام از طریق امکانات اینترنتی در معرض تماشای جهانیان قرار داده می شود، خلاصه نمی گردد؛ بلکه نگرانی از تضعیف نیروی گفتمان و غیبت دیپلماسی صلح، حتی در میان کشورهای تعیین کننده در سیاست جهانی است. تهدیدهای دائمی نظامی که به عوض «نظامیان» از دهان دیپلماتها و رؤسای جمهور بویژه آمریکا و فرانسه، شنیده می شوند، همگی حکایت از این واقعیت دارند که «زبان دیپلماسی» به سرعت جای خود را به زبان «جنگ و خشونت» می دهد. در همین تجربه تلخ اخیر، تلاشهای مقامات روسیه و سوریه در اثبات عدم دخالت نیروهای سوریه در این جنایت و تلاشهای برخی مقامات کشورهای آمریکا و فرانسه و متعاقب آن، برخی رسانه های این دو کشور در جهت اثبات این دخالت، از سوئی برای تداوم جنایتهای غیرقابل دفاع رژیم سوریه و از سوی دیگر برای کسب تایید از جامعه جهانی برای آغاز دخالت نظامی در سوریه صورت گرفته اند. در حالی که تمامی این تلاشها از هر دو طرف می توانست صرف یافتن راه حلی سیاسی برای برونرفت سوریه از دور فزاینده خشونت و کشتار گردد.
من در مورد آنچه که به خود دولت سوریه، در قامت بشار اسد، و دفاع ایران و روسیه از آن مربوط می شود، پیشتر نوشته ام که “هر آن کس که به جای باز کردن دریچه گفتگو و مدارا، روی مردم کشور خویش آتش گشود، مشروعیت ماندنش در حکومت چه از نظر سیاسی و چه اخلاقی، به پایان رسیده و “رفتنی” شده است و سرعت تحقق آن نیز در پیوند با سرعت تغییر و تحولات در کشور است.” متاسفانه تحقق “رفتنی شدن” به دلیل غلبه «سیاست جنگ» بر نیروی «صلح و گفتمان»، به مدت نامعلومی به تاخیر افتاد.
تا آنجا که به ایران مربوط می شود، جدا از سیاستهای متناقض دولت احمدی نژاد، اهمیت دارد که دولت روحانی، به منظور حرکت در سمت سیاست تشنج زدائی در عرصه مسائل ایران و جامعه جهانی، بویژه آمریکا و اروپای غربی، تمام تلاش خود را برای پیشبرد سیاست «برد – برد» معطوف کند. درک این نکته دارای اهمیت فوق العاده است که “سوریه کنونی” برای ایران از جمله دروازه هائی است که عبور موفقیت آمیز از آن، روحانی را در پیشبرد تعهداتش برای خاتمه دادن به تحریمها و حل مسئله پروندۀ اتمی جمهوری اسلامی چه در برابر مقاومت نیروهای داخلی و چه در برابر سعایت نیروهای خارجی، بسیار پرتوان خواهد کرد. عدم توفیق در عبور از این دروازه، ای بسا بتواند به خاتمۀ امید زودرس در سپهر سیاسی ایران نسبت به او بیانجامد. تلقی از رژیم سوریه به عنوان “خط قرمز” مایه ای برای افتادن به مسیر دوم است. اهمیت دارد که دولت روحانی، با توجه به حساسیت اوضاع و واقعی بودن خطر کشیده شدن دامنه جنگ به کشورهای همجوار سوریه و خود ایران نیز، در تعیین و سنگین و سبک کردن میزان “برد و باخت”، سیاستی را اتخاذ نماید که حتی اگر “باختی” هم برای حکومت ایران داشته باشد، این “باخت” در خدمت پایان دادن به جنگ و خونریزی در سوریه، و در سمت و سوی دور کردن خطر جنگ از ایران و منطقه باشد. این یک برد بزرگ برای ایران خواهد بود. تهدیداتی که این روزها از زبان برخی فرماندهان سپاه به آدرس آمریکا جاری می شوند، نمی توانند در این مسیر و در خدمت تامین صلح و دور کردن خطر عفریت جنگ از ایران و منطقه قرار گیرند و باید متوقف گردند. سیاست خارجی ایران باید یک سخنگو داشته باشد.
در ارتباط با روسیه نیز، برخی تحلیلها، تاکید زیادی روی پایگاه نظامی روسیه در سواحل سوریه به عنوان یگانه دلیل دفاع دولت روسیه از اسد و سوریه دارند. اما روسیه خطر را نه فقط در از دست دادن آخرین پایگاه نظامی و در واقع “آخرین علت حضورش در منطقه”، می بیند؛ بلکه ۲ فاکتور بسیار مهم دیگر نیز در این رابطه عمل می کنند: نخست این که پس از “تجربه و درسهای تلخ” روسیه از مواردعراق و بعد هم لیبی، روسیه حاضر نیست که اندک اعتبار و نفوذ بازمانده خویش در منطقه را نیز در قبال “سراب” وعده های قبلا تجربه کرده آمریکا و اروپا به “قمار” بگذارد.
نکته دوم که اهمیتی به مراتب بیشتر از نکته اول دارد، در صورت شعله ور شدن هر چه بیشتر جنگ و کشیدن دامنه آن به منطقه، می تواند منجر به “بیداری اسلام” در مناطق مسلمان نشین روسیه و نیز منطقه بسیار حساس و مهم ژئوپلیتیکی قفقاز گردد. روسیه به هیچ قیمتی حضور “اسلام سیاسی” را در مناطق جنوبی کشور تحمل نخواهد کرد.
این چرخه جنایات نفرت انگیزدر سوریه، باید توسط وجدان بیدار جامعه جهانی محکوم شود. جامعه جهانی باید خطری که کشور ما و منطقه را در بر گرفته است، جدی بگیرد و در برابر مارش جنگ طلبان در منطقه مقاومت کند. منطقه ما درباتلاقی فرورفته است که می تواند نابودی دستاوردهای جوامع مدنی و پرتاب شدن کشورهای منطقه از جمله ایران را، به چندین دهه عقبتر از وضعیت کنونی، به همراه داشته باشد. آیا می توان این روند را متوقف کرد؟ پاسخ به این پرسش در نگاه و مسئولیت و همکاریهای همه جانبه و فوری همه نیروهای صلح و دمکراسی و گفتمان، نه فقط در سطح منطقه، بلکه در سطح جهان میسر خواهد بود.