*“جبر گسل زندگی نامه ای” نگهدار و گنجی را به دو روایت مختلف از کشتارهای دهه اول انقلاب می کشاند اما بن مایه فکری و جان سخن گنجی و نگهدار یکی است: واقعیت و رویدادهای گذشته را آنگونه روایت کن که به کار سیاست امروزت بیاید.
انتشار متن سخنرانی محمد رضا نیکفر به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی و سپس مقاله دیگری از وی در پاسخ به اکبر گنجی بازتاب گسترده ای داشت. کانونی شدن این چالش های قلمی حول توصیف جمهوری اسلامی به عنوان رژیم کشتار از این واقعیت سرچشمه می گیرد که نوع نگاه به انقلاب اسلامی، رویدادهای پس از آن و نحوه قضاوت در مورد جمهوری اسلامی به راهبردها و رویکردهای سیاسی در شرایط کنونی ربط می یابد. بویژه پس از استقرار دولت روحانی، توصیف جمهوری اسلامی به عنوان رژیم شکنجه و کشتار از سوی فرزانه ای پراعتبار، چنین حساسیت برانگیز شده است. شاید از این روست که در مخالفت با آن توصیف، شاهد مقالاتی از اکبر گنجی، محمد برقعی، فردی به نام محمد سهیمی و چند تن دیگر بودیم. فرخ نگهدار نیز مقاله ای با عنوان در ضرورت عبور از “ستیز” به “تفاوت” منتشر کرد. او در این مقاله ضمن رد نگاه نیکفربه موضوع، از گنجی خواست درنگاه به کشتارها در جمهوری اسلامی جانب انصاف را رعایت کند و قربانیان را شریک جرم عاملین نسازد. “جبر گسل زندگی نامه ای” نگهدار و گنجی را به دو روایت مختلف از کشتارهای دهه اول انقلاب می کشاند اما بن مایه فکری و جان سخن گنجی و نگهدار یکی است: واقعیت و رویدادهای گذشته را آنگونه روایت کن که به کار سیاست امروزت بیاید. در این نوشته من می کوشم بنیادهای فکری نهفته در فکر فرخ نگهدار را که در مقاله “ضرورت عبور از…” بازتاب دارد بشکافم.
ایماژ و واقعیت
سال ها پیش طی بحثی با نگهدار به او انتقاد می کردم شما نخست یک تصمیم سیاسی می گیرید و بعد دنبال تئوری و فاکت برای اثبات آن می گردید. واقعیت ها را نادیده می گیرید و در بهترین حالت با آن گزینشی برخورد می کنید واین می تواند منشا اشتباهاتی هولناک باشد کما اینکه تاکنون بوده است. او در پاسخ گفت سیاست همین است. باید ایماژ سازی کرد و برای آن نیرو ساخت. پرسید واقعیت چیست؟ مثال “او جی سیمپسون” را زد. سیمپسون ورزشکار سیاهپوست معروف و ثروتمندی بود که زنش و مردی که گفته می شد معشوق همسرش بود را در برابر خانه اش کشت. او موفق شد با تبلیغات گسترده رسانه ای، هزینه بسیار و مظلوم نمایی نژادی حکم تبرئه از دادگاه بگیرد. با حکم دادگاه و فشارهای رسانه ای او واقعیت را تعریف کرد، واقعیتی را ساخت. من نیز مثال کیانوری را زدم واینکه او خط امامی ساخت با پنج مشخصه که هیچکدام با واقعیت همخوانی نداشت و سرانجام خود وحزبش قربانی این ایماژسازی شدند. آری برای ساختن آینده باید ایده ای را گسترش داد، به نیروی مادی تبدیل کرد اما باید این ایده عینی باشد و در واقعیت ریشه داشته باشد.
نگهدار در همین مقاله در ضرورت عبور از “ستیز” به “تفاوت” می نویسد: “نخستین سنگ پایه سازمان گری اقدام سیاسی نگارگری تصور ماست از هویت طرف مقابل.” یعنی مهم نیست طرف مقابل چه هویت، کارکرد و کارنامه ای دارد مهم نگارگری و تصویر سازی ما از اوست. مهم نیست دونفر جلو منزل کشته شده اند، مهم نیست چهار هزار اسیر درسال ۶۷ طی دو- سه هفته به دار آویخته شدند، مهم نیست ۱۶ اسیر در سال ۹۲ به تلافی گناه دیگران در بلوچستان اعدام شدند، نباید توجه کرد آنها سی و چند سال کشتند و شکنجه کردند و این داستان همچنان ادامه دارد، نگارگری باید به گونه ای باشد که به ستیز نیانجامد. تصمیم سیاسی گرفته شده است بقیه فرع ماجراست. ضرورت و سیاست تبدیل ستیزه گر(مخالف) به متفاوت است. همان تبدیل مخالف به منتقد هدف اعلام شده حجاریان و خاتمی. بی دلیل نیست بخش بزرگی از کوشش های قلمی فرخ نگهدار در سال های اخیر صرف نگارگری و مشاطه گری چهره نظام بوده است. اکبر گنجی هم همین متد را بکار می برد که اگرجمهوری اسلامی رژیم کشتار شناخته شود راهی نمی ماند جز سرنگونی آن و حمله خارجی و بقیه مسائلی که گنجی زنجیروار ردیف می کند و سپس نتیجه می گیرد باید تصویر دیگری از نظام ارائه کرد.
توده گرایی
نگهدار می نویسد: “قضاوت او(نیکفر) در بارهی میلیونها فعال سیاسی، که صادقانه و صمیمانه و بر پایهی باورهای نیک اسلامی، جمهوری اسلامی ایران را بنیان نهادند، نیز غیرمنصفانه و ظالمانه است. ….از چشم کسانی که آن را ساختند، از چشم هزاران فعالی که در تمام شبانهروز برای تصحیح آن کوشیدهاند و میکوشند، نه یک چرخ گوشت، که ممکنترین مسیر به سوی استقلال و آزادی و عدالت، با مشارکت همین تودههای مردم عادی ایران بوده است. یک داور مستقل نیز میتواند دریابد که این کوششها و تصحیحات هم همه پوچ نبوده و در عرصههای معین در همان سمتی تاثیر کرده که نیکفر در جستجوی آن بوده است. …از قضا همین قضاوت بود که چشم دگراندیش را بر ظرفیتهای انقلاب بست. و این چشم بستن مستقیما ظرفیتهای تغییر را برای ۱۶ سال به تاخیر انداخت.”
کدام نظام توتالیتر، کدام حکومت ایدئولژیک و کدام جنبش ارتجاعی توده ای را می شناسید که با باورهای نیک برپا دارندگان آن که “صادقانه و صمیمانه” در راه پیشبرد اهداف خود می کوشیده اند همراه نبوده است؟ تقریبا همواره راه جهنم با نیات خیر فرش شده است. فاشیست های هیتلری و ده ها ملیون آلمانی هم در آن زمان راه سعادت ملت آلمان را در ناسیونال سوسیالیسم(نازیسم) می دانستند. این توده گرایی و شیفتگی به “ملیون” ها در خود انقلاب و پس از آن نیز به انحرافات بزرگ ره سپرد. “باورهای نیک اسلامی” در عرصه حکومت گری یعنی چه ؟ نشاندن ولایت فقیه به جای حاکمیت ملی؟ نشاندن قوانین فقه و شریعت به جای قوانین مدنی مبتنی بر خرد انسان امروزین؟ برپایی نظام تبعیض بر اساس نگاه فقاهتی به انسان؟ برپائی قوانین جزائی قصاص و دیه مبتنی بر فرهنگ بادیه نشینان چهارده قرن ییش؟ خوشا به حال مردم مصر که نگارگران و “ایماژ” سازانی این چنین ندارند و بیست وسه ملیون نفر آنها به خیابان می آیند تا فریاد کنند آرزوهای نیک اسلامی شما “اخوان المسلمینی ها” را نمی خواهیم.
نگهدار نوشته است “همین قضاوت چشم دگراندیش را بر ظرفیتهای انقلاب بست. و این چشم بستن مستقیما ظرفیتهای تغییر را برای ۱۶ سال به تاخیر انداخت”. در سال های ۵۹ تا ۶۲ رهبری وقت سازمان فدائیان اکثریت برنامه شکوفائی جمهوری اسلامی و تکیه بر “ظرفیت های تغییر”را در پیش گرفت. این ظرفیت پنج سال بعد در سال ۶۷ بیشتر به نمایش در آمد. تا آنجا که من به جمع آوری نام جانباختگان مشغول بودم فقط طی چند روز ۱۲۹ نفراز کادرها و اعضای فدائیان اکثریت طناب دار برگردنشان انداخته شد.
قدرت و حقیقت
فرخ نگهدار مقهور قدرت است. برای او قدرت، معیار تعریف و مبنای تعیین حقیقت است و حقیقت ربطی به واقعیت وجودی پدیده ندارد. اگر تناسب قوا تغییر کند، حقیقت نیز تغییر می کند. به پاراگراف شگفت انگیز زیر از نوشته او توجه کنید: “استدلال و تعبیر محمدرضا نیکفر تنها زمانی ممکن است حامل منطق سیاسی شود که نشان دهد تناسب قوای برآمده از انقلاب چنان بود که چنانچه جامع دگراندیشان ایران طرف مقابل را «ماشین کشتار» میشناخت و بر آن میتاخت توان و ابزار ضرور برای اوراق کردن آن را در کیسه داشت. اما به واقع آیا جامعه دگراندیش ایران را در آن سالها توان این کار بود؟” اگر پیچیدگی آگاهانه کلام نگهدار را از آن بگیری، صاف و ساده می گوید اگر تو توان “اوراق کردن” طرف مقابل را داشتی می توانی او را “ماشین کشتار” بدانی و و منطق سیاست این اجازه را به تو می دهد و گرنه او می شود نیروئی که “ممکنترین مسیر به سوی استقلال و آزادی و عدالت” را می پیماید. یعنی میزان قدرت ماهیت را تعیین می کند. حکومت هر چه قوی تر و مهیب تر، ضرورت نگارگری و تصویر سازی لطیف و ملایم از او، بیشتر
رژیم کشتار
در بحث پیرامون موضوع “رژیم کشتار” نگهدار گرفتار یک تناقض است. از یک سو زندگی سیاسی اش سیری داشته است که نمی تواند مانند گنجی، پوست کنده و گستاخانه قربانیان را در گناه کشته شدن خود سهیم بداند، ازسوی دیگر فکر و انتخاب سیاسیش در همان چارچوب است واز مدت ها پیش در همان راستا اظهاراتی داشته است که خشم بسیاری از هم سازمانی های سابقش را نیز برانگیخت. خود در همین مقاله می نویسد: “بارها نوشتهام و گفته ام، در مصائبی که رخ میدهد، هم ما مسئولیم و هم مسئولین.” برای پوشاندن این تناقض وی در بحث با گنجی مساله را از مسئولیت می کشاند به هدف سیاسی رژیم از کشتار و خود هدفی را طرح می کند که من در پائین به آن خواهم پرداخت. اما پیش از آن مایلم پس از نقل قولی از نیکفر دو مثال را ذکر کنم تا آنان که زندگی سیاسیشان سیر دیگری داشته بدانند بخشی از زندانیان به چه دلایلی کشته شدند و یا بر چه اساسی زنده ماندند.
محمد رضا نیکفر به عنوان یکی از دلایل برای “رژیم کشتار” خواندن جمهوری اسلامی می نویسد: “الاهیات سیاسیای که دستگاه نظری حکومت اسلامی را میسازد، ایدئولوژیای مرگآور است. مبنای آن انطباقدهی تفکیک خودی – غیر خودی به تفکیک مؤمن – کافر است و کافر، از آن دید الاهیاتی، شیطانی است و باید به درک واصل شود. اگر رژیم رعایت میکند و کم آدم میکشد (چیزی که در دوره خامنهای اتفاق میافتد و گنجی آن را برجسته میکند) به اقتضای شرایط و رعایت مصلحت است.”
مثال یک: دوستی دارم که در برابر هیئت مرگ، نیری و پورمحمدی و رئیسی، قرار گرفت. از زندانیان “سرموضعی” بود. از او پرسیدند سازمانت را قبول داری گفت آری! پرسیدند جمهوری اسلامی را قبول داری؟ گفت نه! پرسیدند مسلمانی؟ گفت نمی دانم. پدرم ازافسران سازمان نظامی حزب توده در دوران شاه بود! پرسیدند در گوش تو “قل هوالله” خوانده اند؟ گفت من بچه بودم، چه می دانم. با عصبانیت یکی از آن ها پرونده را پرت کرد و دو به یک، رای دادند که او از آغاز نا مسلمان (مرتد فطری)بوده و بنابراین از اسلام برگشته(مرتد ملی) نیست. مرتد ملی، مهدورالدم است و حکمش اعدام است. برهمین اساس او خوشبختانه زنده ماند.
مثال دو: دوست دیگری به نام س… دانشجوی دانشگاه علم وصنعت که به او س… شیطان پرست می گفتند در مقابل هیئت مرگ قرار گرفت. از او در باره دینش پرسیدند گفت شیطان پرست! بازجویی توضیح داد این ها از اهالی کرند کرمانشاه هستند و دین مخصوصی دارند. او هم به همان دلیل که نامسلمان فطری شناخته شد، زنده ماند و اکنون در خارج زندگی می کند و می گوید شیطان، مرا از دست این ها نجات داد.
در کشتار ۶۷ چند سد نفر(شاید قریب هزار نفر) پس از همین نوع محاکمات شرعی از اسلام برگشته شناخته شده و به بالای چوبه دار فرستاده شدند.
کشتار برای تغییر توازن نیرو درحکومت!
در نوشته “ضرورت عبور از…” فرخ نگهدار آنچه که بیش از موارد دیگر برای من آزار دهنده و ناخوش آیند است اینست که جان ازدست رفته این همه انسان را دستمایه نگارگری سیاسی می کند ونیز تحقیر و توهینی است که نسبت به قربانیان سیاسی جمهوری اسلامی از آغاز تاکنون روا می دارد. به باور او تمام این انسان ها برای برآوردن دو هدف کشته شدند یکی اینکه تعادل قوا در حکومت تغییر کند و دیگر اینکه مخالفین از هرگونه اصلاح امور ناامید شوند و رژیم را “رژیم کشتار” ببینند. خود این هزاران قربانی برای اندیشه و وجود و سیاستشان کشته نشده اند آن ها فقط پارسنگ هایی بوده اند که توازن قوا را در بالا به هم بزنند. مثلا چهار هزار نفر انسان سیاسی در کشتار ۶۷ نابود شدند تا آیت الله منتظری را برکنار کنند و یا اینکه حکومت می کشد که شایسته صفت “ماشین کشتار” قلمداد شود. او ادعا می کند: “از روز اول تأسیس جمهوری اسلامی تا همین امروز همه کشتارها، از ۲۲ بهمن ۵۷ تا همین امروز، همین دو هدف را پی گرفتهاند.” گاه انسان با چنان تحلیل های سست و سخیفی مواجه می شود که نمی داند آن را به پیرانه سری نسبت دهد یا به احساس وظیفه “ایماژ” سازی و “نگارگری تصویر” به هرقیمت و در حد ابتذال.
نگهدار می نویسد: “من تا کنون در تحلیلهای متعدد علل این تصمیم حکومت را توضیح دادهام. تصمیم به کشتار بیرحمانه مخالفان دو کارکرد کاملا مشهود داشته است: اولا به عاملان آن امکان داد که آیت الله منتظری و به دنبال او جناح چپ جمهوری اسلامی را به سهولت از راس قدرت، از دسترسی به مقام رهبری، محروم سازند؛ ثانیا کمک کرد که مخالفان جمهوری اسلامی در ذات آن چیزی جز یک «ماشین کشتار» نبینند. بخشی از جمهوری اسلامی ایران از روز اول تأسیس این حکومت عزم جزم داشته است که تا میتواند همه نیروهای سیاسی دگراندیش را از هرگونه امید به اصلاح امور و بازگشایی فضای سیاسی ناامید کند. اعدامهای سیاسی موثرترین وسیله برای قانع(کردن) طرف مقابل به عجین بودن شکنجه و اعدام با ذات حکومت است. از روز اول تأسیس جمهوری اسلامی تا همین امروز همه کشتارها، از ۲۲ بهمن ۵۷ تا همین امروز، همین دو هدف را پی گرفتهاند.”
آنچه که فرخ نگهدار از آن به نام بخشی از جمهوری اسلامی نام می برد در تمام طول حیاط جمهوری اسلامی، چه در دوران خمینی و چه در دوران خامنه ای بخش اصلی و اساس و عمود(تیرک) خیمه نظام یعنی شخص ولی فقیه و دستگاه و نهادهای وابسته به ولایت فقیه بوده است.