نگاهی بە دو انتقاد به مقاله “همکاری گسترده رژوا و دولت آمریکا، و چالشی که این جنبش را تهدید می کند”
۱- دم خروس امپریالیستی بهانه مخالفت با حقوق ملی کورد
اقای محترم، خطراتی که روژاوا را تهدید می کند به منافع قدرتهای بزرگ جهانی در وهله اول برمی گردد و بعدا به کشورهای ضد امپریالیستی ایران۰سوریه و.. استفاده از واژەهای امپریالیستی و سرمایەداری واقعیت ژئوپلتیک منطقه را بیان نمی کند. حقوق کردها بوسیله رژیمهای سرمایەداری مثل شاه و ترکیه و و یا رژیمهای جمهوری اسلامی ضد امپریلیسم و سوریه و عراق صدام بشدت سرکوب می شدند. حقوق اقلیتهای ملی هم در کشورهای سوسیالیستی بشدت سرکوب می شدند۰ بنابر پایمالی حقوق کردها چیزی فراتر از کشورهای امپریالیستی ست. کشورهای ایران۰عراق۰ترکیه۰سوریه دشمنان اصلی حق تعیین سرنوشت۰ کردها هستند، و بنگر که نیروهای مترقی این کشورها چطور این حق طبیعی دمکراتیک را با انگهای تجزیه طلبی ویا وابسته به امپریالست زیر سوال می برند.
۲- مانور منحرف کننده؟
ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم….. زیرا که آخر ما هم “آزادیم” هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!”(چه باید کرد؟)- لنین!
آقای تقی روزبه به گفته لنین شما خلقهای ستم دیده آزادند که برای سرنوشت خود و بیرون آمدن از یوغ زورگوئی و استثمار راه مبارزه را برگزینند. حالا چطور شما خلق کُرد ایران که تلاش می کند برای تعیین سرنوشت خود به همه امکانات ممکنه برای دست یافتن به هدف خود از همه گزینه ها استفاده بکند فوراً تهمت آلت دست شدن برای امپریالیست آمریکا و غیره را می زنید؟ آیا خود جناب لنین که سالها قبل از انقلاب روسیه در آلمان سرمایه داری زندگی می کرد و تعلیم و تربیت شده بود و بعدا ًراهی روسیه شد نباید از امکانات سرمایه داری آلمان استفاده میکرد چونکه انگ نوکری و آلت دست آلمان شدن داشت؟ گاهی اوقات استراتژیک و تاکتیک مبارزه ایجاب می کند برای رسیدن به هدف همه امکانات بعد از ارزیابی و تفکر کامل روی آن مورد استفاده قرار بگیرد. در ضمن «سیستم امنیتی – سیاسی خاورمیانه در حال تغییر است که پیامدهای موافقتنامه سایکس- پیکو (Sykes–Picot Agreement ) پس از جنگ اول جهانی هم مورد نقد و در حال تغییر است.» با وجودی که در فضای منطقه (مانند لیبی، سوریه، یمن، عراق و…) نشانههایی از این تغییرات سیاسی مشهود است. آیا در پیریزی دوباره سیستمها و این تغییرات، کردها متضرر میشوند و سهمشان مینت و ناامیدی است یا با هشیاری و درس گرفتن از تاریخ خود (مثلا بعد از جنگ چالدران) به این رخدادها مینگرند تا حقوق کردها دوباره پایمال نشود و دوران همزیستی مسالمتآمیز و توام با عقلانیت سیاسی با پیرامون خود را تجربه کنند؟
فقط بازی امپریالیستهای غربی و شرقی نیست که در بحران منطقه نقش دارد بلکه یکسری ایده های دیگری و مرزبندیهای جدید برای توازن قدرت در منطقه بعد از پایان جنگ سرد هم حکایت از ضرورت یکسری همکاری مصلحتی مثلاً کردها با آمریکا و عربستان و یا اسرائیل دارد. تنها عامل تجزیه شدن ایران سیاستهای غلط زورگوئی ج.ا. اسلامی است که حاضر نیست به حقوق اقلیتها احترام بگذارد و آنها را در تقسیم کردن قدرت سیاسی ایران شریک کند. راهی دیگر به غیر از مباره مسلحانه برای کُردها می ماند بعد از این همه سالهای سر به زیر بودن و همکاری و دیالوگ با دولت مرکزی ج.ا.؟ رهبر ابله خامنه ای که حاضر است میلیاردها دلار برای سوریه و دیگر کشورهای عربی خرج کند ولی برای خلق کُرد ایرانی برای بیرون آمدن از محرومیت کُردها و دیگر اقلیتهای ایرانی بودجه ندارد! از انتقاد نویسنده به نقش مخرّب ج.ا. در این نوشته حتی یک کلمه هم خبری نیست؟ چرا؟ عملکرد غلط ج.ا. است که به آمریکا و غیره میدان بازی در منطقه داده می شود و حرف نویسنده را که می گوید: غرض این نوشته کوتاه اشاره به آسیب شناسی پیرامون خطرعادی و طبیعی انگاشتن همکاری تنگاتگ و مازادبر استقلال واقعی یک نیروی مدعی رهائی با ابرقدرتی امپریالیستی و منشأاصلی شراست ، که از قضا در مصائب منطقه و عروج امثال داعش ها نقش درجه اول را دارد.” قابل باور نیست تا زمانیکه “منشأاصلی شر” منطقه یعنی ج.ا. را پرانتز می گیرد و سعی دارد آب پاکی روی دست ملایان ایران بریزد. آفرین به مانور منحرف کننده آقای تقی روزبه!
منبع:
*- نگاهی به همکاری گسترده رژوا و دولت آمریکا، و چالشی که این جنبش را تهدید می کند!
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=75805
استدلال های نابسنده!
برخی دوستان عزیز، در ابرازمخالفت با نوشته به استدلال هائی متوسل شده اند که خالی که از اشکال نیست:
مرا به لنین و حق تعیین سرنوشت او ارجاع داده اند: نخست آنکه، تصدیق حق تعیین سرنوشت که من نیز مدافع آنم به معنی چک سفید دادن به هرنوع محتوا و سمت گیری و اقدام و عمل تحت عنوان آن نیست. در اینجا هم مثل همه موارد رویکردهای متفاوتی وجود دارند و جهت گیری رهائی بخش و مترقی طبعا با جهت گیری های ارتجاعی و واپسگرایانه متمایزاست و از همین منظر مورد نقد آن. هیچ شیوه ای نادرست تر از استدلال های شماتیک و آیه وار و تبدیل لنین به یک کلیشه نیست.
دوم آنکه، اگر می خواهیم از لنین سخن بگوئیم باید در نظرداشته باشیم پروژه لنین سوسیالیسم بود و نیروی محرکه سوسیالیسم مبارزه علیه مناسباست سرمایه داری است، نه مبارزه براساس ملت ها. مسأله ملی بنا به هویت و تعریف خود، بنیادا در تقابل با مبارزه طبقاتی قراردارد و تاریخا تا آن جا که علیه مناسبات فئودالیته بود حامل عناصر رو به جلو بود. و نگاه لنین آنهم در در زمانه و جامعه ای که ۹۰درصدجمعیت کشور را دهقانان و مناسبات شبه فئودالی تشکیل می داد، به مسأله ملی از همین منظر بود و نه این تصور که گویا در ملی خواهی ذاتا عنصرترقی خواهانه ای وجود داشته است. در اصل به اندازه ای که رویکردملی به لحاظ محتوائی و تحت فشارکارگران و زحمتکشان درجهت مبارزه علیه سرمایه داری سوق پیدامی کرد و عیار و پتانسیل مطالبات ضدسرمایه داری آن قوی می بود، بهمان اندازه عنصر ترقی خواهی در آن وجود می داشت وگرنه فی نفسه هیچ عنصرترقی خواهی، مگر ملی گرائی که تاریخا متعلق به بورژوازی و سرمایه داری و متضمن مات کردن مبارزه طبقاتی برای آزادی و برابری است در آن موجود نیست.
چهارم آنکه، اکنون یک قرن از آن دوره گذاشته و امروز ما در دوره جهانی شدن مناسبات سرمایه داری قرارداریم نه دوره گذار نیمه فئودال نیمه سرمایه درای و تداوم عصرتکوین و شکل گیری دولت ملت ها در این یا آن بخش جهان. حالا صحبت از انقلاب چهارم صنعتی است و ما با چیزی بنام دهکده جهانی و مناسبات سراسری سرمایه داری سروکارداریم. که رجعت به مساله ملی بیش از پپش فانتیک تراست. بنابراین همه مسائل باید در متن تحولات بشر و جهان امروزی و رو به جلو صحبت شود و نه در بازگشت به گذشته، به عصرتقسیم منطقه بر اساس توافقنامه سایکس-پیکو. نباید فراموش کنیم که همیشه تاریخ بازگشت به گذشته و بازتولید آن، فاجعه آفرین بوده و فانانیک. تراژدی ظهورداعش شدیدترین نوع این بازتولید را به نمایش می گذارد. خودجمهوری اسلامی هم یکی از تیپیک ترین و غیرتاریخی ترین نمونه این بازگشت است، و برمخالفان آن بخصوص اگر مدعی رهائی و آزادی و برابری باشند، شایسته نیست که از همان منظر و ولو تحت عناوین دیگر، به مقابله با ارتجاع جمهوری اسلامی به پردازند.
پنجم آنکه، درنوشته امده یکی از مهمترین بحران های نظام سرمایه داری بحران دولت ملت هاست که ظهورترامپ ها و خانم لوپن و… محصول همین سودای بازگشت به تحکیم دولت ملت ها است. همانطور که یکی از مولفه های بحران جهانی تضادفرایندسرمایه جهان وطن و ساختارموزائیکی ملیت ها و رقابت و جنگ بین آن هاست. امروزه باید از قرن بیستم و تداوم تأسیس دولت ملت ها فراتر رفت و گرنه جز مصیبت و کشتار و بربریت چیزی درو نخواهیم کرد. نقد من هم به روژا بخاطر آن است که گرچه از جنبه نظری از تصورات ملی گرایانه گذشته فاصله گرفته و نگاهش به گذشته و ملت سازی نیست، اما در عمل و در گرداب پیچیده تضادهای هولناک منطقه و با تیکه روزافزون به مدافعان نظم کنونی خطر بازتولید گذشته وجود دارد. ضمن آن که من آنها را زائده و نوکرنخوانده ام بلکه نسبت به خطرپیشارو هشدار داده ام. آری نظم مسلط دچاربحران شده و نظم نوینی برای جهان لازم است اما نظم نوین به معنای بازگشت به گذشته و جمع کردن مجددانسان ها حول شکل دادن به دولت ملت های جدید نیست.که خوداین مرزکشی ها جز افشاندن تخم جنگ های جدید نخواهد بود، بلکه بجای آن با نگاه انسان محور، منافع مشترک و همبستگی و برای آزادی و برابری و البته خودگردانی و نه دولت سالاری استواراست.
وقتی از بحران نظم موجود و ضرورت شکل گیری نظم نوین و رهائی بخش سخن می گوئیم، طبیعی است که جمهوری اسلامی هم بخشی از همان نظم کهنه است و به عنوان یکی از بازیگران مرتجع منطقه منشأ و محرک بحران. اما این که بخواهیم همه مولفه های بحران پیچیده و مرکب نظم کهنه را به جمهوری اسلامی تقلیل بدهیم، در مغایرت با یک تحلیل علمی و با در نظرگرفتن جوانب و مولفه های گوناگون بحران پیچیده و چندوجهی حاکم برمنطقه است و متأثر از غلبه یک خرده رویکرد محلی گرایانه بر رویکردن کلان به کلیت بحران و عوامل برسازنده آن است.