بدنبال ضربات پی در پی اردیبهشت۱۳۵۵، بخش مهمی از نیروهای سازمان و امکانات و تیم ها و ارتباطاتش از دست رفتند. رفقای باقیمانده در ساختمان های نیمه تمام و یا اتوبوس های بین شهری و یا امکانات شخصی به زندگی سخت خود ادامه می دادند، تعدادی هم در دام پلیس افتادند. در این شرایط گرفتن خانه های تیمی بخاطر فشار پلیس به بنگاهی ها و مردم بسیار سخت شده بود و گرفتن خانه های تیمی بدون ادرس دقیق محل کار و مدارک قوی و توجیه قانونی، غیره ممکن وخطرناک بود و در چنین شرایطی سازمان بخاطر تخصص فنی که من داشتم به من مأموریت داد که یک خانه تیمی را با شرایط ویژه اجاره نمایم و در این رابطه با رفیقمان غزال ایتی هماهنگ به جستجوی خود ادامه دهیم . من بلا فاصله شغلی با مدارک عادی دست و پا کردم و مشغول به کار شدم و توانستم در زمانی کوتاه خود را در محل کار جا بیاندازم. روزها رفیقمان غزال بدنبال پیدا کردن خانه بود و عصرها هم من بعد از کار و قرار هایم به او می پیوستم. خانه هایی هم پیدا میشد که بعد از بررسی دقیق مناسب نبودند زیرا به خاطر حساسیت ما و شرایط ویژه امنیتی ان موقع و ترکیب آینده تیم آتی تایید خانه امن راحت نبود،در همین زمان بود که متاسفانه رفقا به علت در تنگنا بودن وپراکندگی، به خانه مهرآباد جنوبی که به نظر من نه توجیه امنیتی خوبی داشت و نه از نظر فرار مناسب بود ،تن دادند که به احتمال زیاد رفیق اجاره کننده آن در تور پلیس بود ه ،جستجوی ما ادامه داشت تا ان روز ۸ تیر رسید.
آن روزسخت ۸ تیر، مانند روزهای قبل از اطاق تکی من که در گود های شوش وافع بود به سمت محل کارم حرکت کردم.
من در اطاقم ومحل کارم فقط به دو نارنجک دست ساز مسلح بودم، یکی را به پایم بسته بودم و یکی دیگر را در قوطی سیگار جاسازی کرده بودم و بیشتر برای دفاع وزدن خودم بود، البته یک کپسول شیشه ای سیانور هم همیشه در دهان داشتم . در سه راه آذری، جو را سنگین ومردم را غیره عادی دیدم، احساس بدی به من دست داد. پلیس و نیروهای امنیتی و کماندو های مخصوص در رفت و آمد وجولان دادن بودند. از یک نفر پرسیدم چه خبر شده ، اتفاقی افتاده اوضاع عادی نیست، او گفت: دیشب چریک ها به پادگان جی و کلانتری ۱۹ حمله کرده اند. من متوجه شدم که چنین نظری ناشی از سمپاتی مردم به ماست تا واقعیت، و حتما یکی از تیم های سازمان ضربه خورده است. غمگین و ناراحت از سه راه آذری به سمت میدان آزادی و از میدان آزادی به سمت جاده کرج حرکت کردم در مسیر حتی تا میدان ازادی هم مملو از گشت نیروهای امنییتی بود و دائم در رفت امد بودند. در محل کارم در جاده کرج با همکاران کارگرم که روبرو شدم، از آنها هم پرسیدم چه اتفاقی افتاده کاملا همه جا جو پلیسی بود و کماندوها در رفت و آمد بودند حتی چند هلی کوپتر را در هوا دیدم. همه گفتند که دیشب چریک ها حمله کردند. من پرسیدم چریک ها چه کسانی هستند. آنها گفتند چریک ها جوانان ایرانی هستند که علیه شاه مبارزه می کنند همین خرابکار ها. آن روز را با سختی و درد و غم ودلهره کار را به اتمام رساندم و به سمت قراری که در سه راه آذری با رفیق غزال آیتی داشتم حرکت کردم. اما قبل از رفتن سر قرار، به محل خانه تیمی ضربه خورده رفتم. انبوهی از مردم، آن خانه سوخته ومتلاشی شده را تماشا میکردند، من غم را در سکوت آنها دیدم و از روی وسایلی که از انجا خارج کرده بودند، متوجه ضربه خوردن تیمی از سازمان شدم و فهمیدم که آن تیم، تیم برادرم و رفقایی بوده که چند شب پیش مهمان ما بودند وبه احتمال زیاد در ان نبرد سنگین جان باخته اند. همینطور غمگین و ناراحت به سمت محل قرارم با رفیق غزال آیتی حرکت کردم. رفیق را گریان و خسته دیدم و چشمان زیبایش را پر از اشک. غزال از من پرسید فهمیدی چی بر سرمان آمد؟ گفتم آره فهمیدم، ضربه خوردیم، برادرم علی اکبرهم رفت. با بغضی عمیق گفت: حمید هم رفت. حمید ‘رفیق حمید اشرف وای بدون حمید ! در ناباوری عجیبی اشکمان جاری شد وهر دوی مان گریستیم و ناامید نگاهمان در هم رفت نگاهی که میگفت بدون حمید چه کنیم و فهمیدم که سازمان دارد از دست می رود. برای مااین ضربات، این دردها و آوارگی ها وسختی ها در مبارزه مان عادی شده بود، ما میدانستیم عمر یک چریک شش ماه است ولی همیشه حمید را داشتیم و او تکیه گاه مطمئن ما بود. کمی در میان انبوه مردم پایین شهر با سکوتی جستجو گر قدم زدیم وآرام آرام بر آشفتگی خود مسلط شدیم و تصمیم قطعی خود را گرفتیم. بدون حمید سخت است ولی این بار باید بدون حمید و با یاد عزیز او، سازمان را سامان داد.
پس ازآن به سمت گرفتن خانه تیمی جدید ما حرکت کردیم. البته من در لحظات ناامیدی تصمیم داشتم که با آن دو نارنجکی که در بدن خود جاسازی کرده بودم به سمت گشتی های ساواک حمله ور شوم ولی دست از این کار کشیدم و با عزم زنده نگاه داشتن سازمان به خود آمدم۰ و چند روز بعد، فعالیت در اولین خانه تیمی ما آغاز شد. آرزو داشتم در خانه جدید، بیشتر در کنا ر حمید باشم، بیشتر اورا ببینم وبیشتر از او مراقبت کنم ولی افسوس. این خانه تیمی جدید بود که غیر از من و غزال، چند رفیق دیگر را در خود جا داد، و گرچه عمر این تیم کم بود ولی امکانی شد برای سامان دادن سازمان. رفقا عباس هوشمند و مریم سطوت چند صباحی در این تیم زندگی چریکی کردند. مادر پنجه شاهی ورفقا رحیم و صبا بیژن زاده هم گاه گداری چشم بسته در کنار ما بودند. رفیق عبداله پنجه شاهی با امکانات مهمی که در تهران داشت وسایل تیم مارا تکمیل کرد و در این تیم بود که برای اولین بار ریز نویس جزوه نبرد با دیکتاتوری رفیق بیژن بعد از بیرون آوردن از انباری در چند نسخه دستنویس شد و مهر های از دست رفته با سوزن روی پاک کن ساخته شد وارتباط با بخشی از رفقای علنی برقرار گردید و این تیم ما در تهران توانست یکی از پایگاه های امید و باسازی سازمان باشد. البته پس از مدتی رفقای مشهد که از ضربات جان سالم بدر برده بودند به کمک و یاری رفقای باقیمانده تهران شتافتند و سازمان آرام آرام به بازسازی خود پرداخت. البته مشکلات دایم در راه بودند، خیلی از رفقای ما را بصورت تکی در خیابانها زدند، بخشی از رفقا ارتباطشان قطع شد، و بخشی از رفقا از سازمان انشعاب کردند، و در آن شرایط سخت بر سختی ها افزودند. ولی رفقای دیگر با جانبازی و با از خود گذشتگی تمام و بدون امکانات اولیه حتی بدون اسلحه توانستند سازمان را سر پا نگه دارند.
رفقای مجاهد م – ل که تصمیم داشتند به بهانه کمک و وحدت، سازمان را در خود حل کنند، گرچه سازمان در برابر خواست انها قاطعانه ایستاد اما بر مشکلات و فشار برما افزوده شد. سازمان آرام آرام در شهرهای مختلف باز سازی شد تا اینکه توانست در انقلاب بهمن ۵۷ درسطح وسیعی خود را مطرح کند و در سپهر میهن وچپ ایران به عنوان بزرگترین سازمان نو اندیش به سازماندهی مبارزات مردم بپردازد ولی افسوس ،افسوس که رفقا حمید اشرف و بیژن جزنی در آن زمان حساس در کنار ما نبودند. البته رفقای با کیفیت زیادی پس ازآزادی از زندان به سازمان پیوستند، این رفقا به علت اینکه فرصت کافی در زندان داشتند توانسته بودند خود را از نظر تئوریک و از نظرسیاسی رشد دهند و در این عرصه مهم بخشی از نیاز سازمان را بر آورده کردند و در پروسه انقلاب و بعد از آن هم نقش مهمی در رشد سازمان ایفا نمودند، ولی با این همه، اگر رفقا بیژن و حمید اشرف در بین ما بودند با اتوریته ای که هر دو در جنبش چپ، و در جنبش ملی، و در بین مردم و جوانان داشتند، ما با سازمان دیگری و وسطح دیگری در رهبری روبرو بودیم و شاید این انشعاب ها، این اختلاف ها و پراکندگی ها و این دربدری ها کمتر اتفاق می افتاد. واقعا که جای این رفقای رهبری درزمان انقلاب بسیار خالی بود. دشمنان داخلی و خارجی چپ دقیقا برنامه داشتند که زمانی که رژیم شاه به سمت بحران می رود باید سازمان را از پای در آورد و دست نیروهای ارتجاعی را باز گذاشت. ابتدا رفقا بیژن و یارانش را در تپه های اوین به خون کشیدند و سپس رفیق حمید اشرف و بقیه ی اعضای رهبری سازمان را. ولی خوشبختانه از آنجایی که سازمان ما ریشه در بین مردم داشت و سازمانی بود که نه وابسته به نیروهای خارجی بود و نه نیرویی دگم بود، و دائم در پویا یی و جستجو گری بود، توانست سربلند از میان طوفان حوادث بغرنج بیرون بیاید و صادقانه اشتباهات خود را رفع نماید و در انقلاب و دوران بعد از آن به بزرگترین سازمان چپ ایران تبدیل شود و هنوز هم در این دوران بحرانی و چپ ستیزی به عنوان بزرگترین سازمان چپ ایران در راه دفاع از عدالت وآزادی، مستحکم بایستد واین بارهم نقش تاریخی خود را ایفا نماید.
یاد رفیق حمید اشرف و یاران همیشه در یاد ها زنده است.
طهماسب وزیری ۸ تیرماه ۱۴۰۱