در موقعیت امروز جهان و شرایط ویژه جامعه ما امکان دارد چپ به عنوان یک جریان سیاسی و نیروی تاثیر گذار و برانگیزانده و دوباره در عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نقش داشته باشد؟ پاسخ این پرسش بستگی دارد به تحلیل مشخص، از شرایط مشخص ایران و جهان زیرا که کنش های سیاسی ما براساس تفسیر ما شکل می گیرد. بدون تفسیر عقلانی هیچ عملی به سرانجام درستی ختم نمی شود.
از شرایط و موقعیت خود چه تفسیری داریم؟
گرامشی می گوید: “در دوره های بحران های ارگانیک، طبقات اجتماعی در مقطع معینی از حیات تاریخی خویش از احزاب سنتی خود فاصله می گیرند به بیان دیگر، طبقه یا بخشی از طبقه سنتی همراه با شکل سازمانی خاص، اعضا و رهبران و نمایندگان آن، دیگر به عنوان سخنگوی خود به رسمیت نمی شناسند با بروز این گونه بحرانها موقعیتی حساس و خطرناک پیش می آید زیرا صحنه برای راه حل های خشن و فعالیت نیروهای نا شناخته ای آماده می شود که معمولا تبلور خود را در شخصیت سر نوشت ساز و فرهمند کاریزماتیک پیدا می کند.”
مقایسه بحرانهای مورد نظر گرامشی با بحرانهای جامعه ما ممکن است جالب باشد ولی باید احتیاط های لازم را بکار ببندیم و مطمئن شویم که یک تجربه تاریخی را به تجربه ی دیگر منتقل نکنیم .و شرایط ویژه هر جامعه را در نظر داشته باشیم. انزاو تراورسو محقق معتبر ایتالیایی موقعیت امروز جهان را اینگونه توصیف می کند “راست افراطی یکی از ویژگی های خاص لحظه تاریخی ماست از دهه ۱۹۳۰ تا حال جهان تا این حد شاهد رشد راست افراطی نبوده است ما با یک پدیده در حال گذار که هنوز در حال تحول بوده است و متبلور نشده است مواجه هستیم” ظهور جریان راست افراطی در کشورهای مختلف مثل امریکا، ایتالیا، لهستان، برزیل، اتریش و سایر کشورهای جهان گواهی بر این واقعیت است. این همان موقعیت حساس و خطرناک است که گرامشی بیان داشته است که به راه حل های خشن و فعالیت نیروهای نا شناخته منجر می گردد .
بیان این نقل قولها تاکیدی است بر موقعیت ویژه و خطرناکی که در آن زندگی می کنیم و همین شرایط است که حضور چپ را به ضرورت تبدیل می کند. جهان هنوز تجربه وحشتناک ظهور فاشیسم و راست افراطی در جنگهای جهانی را به فراموشی نسپرده و زخمها هنوز التیام نیافته که دوباره شاهد ظهور فاشیسم به شکلهای دیگری هستیم. به گواهی تاریخ، چپ ها یکی از نیروهای اصلی مبارزه با فاشیسم و شبه فاشیسم بودند و هستند امروز هم بیش از هر جریانی، چپ ها خطر بروز دوباره آن را هشدار می دهند. نیروهای چپ پس از یک دوره انفعال با درک شرایط و موقعیت با بازنگری و خودکاوی با شدت و حدت هرچه بیشتر موفق به باز سازی خود شده دوباره در عرصه جامعه حضور دارند. این موضوع را در کشورهای اروپایی و امریکای لاتین و حتی خود امریکا شاهد هستیم. ولی به دلایلی مختلف روند بازسازی و خود سازمانی چپ ها در جامعه ما به کندی پیش می رود و هنوز جایگاه واقعی خود را در عرصه سیاسی پیدا نکرده است. چپ ها در ایران بعد از انقلاب از چهار ضربه کشنده عبور کرد ه اند. ۱- سرکوب گسترده و بی رحمانه حکومت، ۲- شکست اردوگاه سوسیالیسم دولتی، ۳- هژمونیک شدن جهان بینی نئولیبرالیسم، ۴- ناتوانی از در انداختن طرح نو و یک سبک جدید نگرش و کنش، نسبت به شرایط و موقعیت.
چپ در ایران بعد از ضربات مهلک رژِیم اقتدارگر و تمامیت خواه دچار تفرقه سیاسی و با فروپاشی شوروی دچار سردرگمی، تفرقه و بحران هویت کشنده شده است. سرکوب جنایتکارانه رژیم رمق آنان را گرفت و به فرقه های مجزا محدود نمود. ولی هیچ یک از این موارد نمی توانست چپ را تا به این حد منزوی و افسرده کند زیرا چپ در طول تاریخ به رغم از سر گذراندن تجربه های متوالی شکست هرگز امید خود به تحقق به یک آینده متفاوت را از دست نمی داد. آرمان چپ بر این باور استوار بود بعد از هر شکست دوباره بر می خیزیم و این بار با نقشه ای دقیق تر قاطع تر می جنگیم. ولی هژمونی نئولیبرالیسم یک دگرگونی اساسی در سنت شکست های چپ ها ایجاد کرد، بدین معنی که این شکست دیگر به عنوان یک مرحله ی گذار نگریسته نمی شد بلکه به مثابه ی واپسین شکست مطرح بود زیرا یکی از اساسی ترین ضربات آن فلج شدن ساختار و باور های فکری جنبش های چپ بود. گویا پایان تاریخ فرا رسیده است دیگر نمی شود به اینده ای متفاوت اندیشید و بدیلی برای وضعیت موجود متصور شد بدین ترتیب انفعال و رخوت برای فلج شدن جنبش های چپ هموار گردید.
هژمونیک شدن جهان بینی نئولیبرالیسم
هژمونی از دید گرامشی “سلطه ایدئولوژیک هنجارها و ارزش های بورژوایی بر طبقه فرودست است، نظمی است که در ان یک سبک زندگی و فکر سلطه دارد ، یک درک از واقعیت فراگیر می شود دولت در فراگیری کردن این دید نقش فعالی دارد.”
علیرغم اینکه هیچ وضعیت اجتماعی محصول یک عامل نیست و هیچ نظریه تک عاملی نیز قادر به تبیین کلیت هیچ وضعیتی نیست با این همه هژمونیک شدن سیاست های نئولیبرالی یکی از مهمترین عوامل شکل دهنده وضعیت کنونی ماست. بعد از جنگ ایران وعراق هر دو جناح حاکمیت حتی در دوره هایی که بیشترین اختلافات سیاسی و فرهنگی را داشتند هیچ یک بر سر ضرورت اجرایی سیاست های نو لیبرالی تردید نکردند.
نئولیبرالیسم چند اصول ساده اقتصادی نیست نوعی جهان بینی است، یک فرهنگ و سبک زندگی است. مرحله تکامل یافته لیبرالیسم نیست بلکه اساسا ربطی به آن ندارد. موضوع اصلی نئولیبرالیسم یعنی جست و جوی بی پایان سود. و بر خلاف تبلیغات نئولیبرال های وطنی هیچ ربطی به دمکراسی و حقوق بشر ندارد. نئولیبرالیسم با تظاهر به واقعگرایی و حقیقت مطلق پنداری خود، تمام آرمانها انسانی و هنجاری جامعه را به سخره می گیرد و اخلاق اجتماعی را به زوال می برد فردگرایی، لذت جویی، نفع پرستی و خودشیفتگی را به حقیقت مطلق تبدیل می کند و تمام نابرابری اجتماعی را عادی سازی می کند. در شرایطی که فرد گرایی و در “لحظه زندگی کن” به ایدئولوژی غالب تبدیل می شود، آرمانگرایی و به تغییر فکر کردن امر سخت و دشوار است. چپ با شناخت تمام ابعاد و عناصر این ایدئولوژی است که می تواند خود را سازمان دهی کند و به نیروی ضد هژمونی تبدیل گردد. در تضاد با جهان بینی نو لیبرالیسم چپ باید یک سبک زندگی جدید به گونه دیگر زیستن و تصور دیگر از جهان ارائه دهد.
بطور خلاصه چپ ها در داخل کشور به این موقعیت یاس و نا امیدی بطور کلی چهار واکنش از خود نشان دادند. ۱- عطای سیاست را به لقای ان بخشیدند و یا به جریانات مثل سلطنت طلب یا قوم گرا مثل پان تورکیسم دل بستند. ۲- عده دیگر در همان خانه گذشته ماندند و به چین و روسیه دلخوش هستند. ۳- بخش دیگر از محتوای چپ خداحافطی کردند و با حفظ پوسته ظاهری چپ در جریان غالب ادغام شده اند. ۴- بخش چهارمی که بیشتر به چپ روشنفکری تعلق دارد با نقد گذشته سعی کردند تعریف جدید از چپ ارائه دهند و دراین سالها سنگری بودند در مقابل هجوم جهان بینی نئولیبرالیسم. فریبرز رئیس دانا، پرویز صداقت، محمد مالجو، سعید راهنما، یوسف اباذری، مراد فرهاد پور، حسن مرتضوی … و بسیار افراد دیگر.
این روشنفکران بودند که هیچ فقط مرعوب فضا نشدند، در مقابل تمام مشکلات ایستادگی کردند و شمعی شدند در تاریکی. از میان این نامها محمد رضا نیکفر با اینکه در اینجا حضور نداشت ولی جایگاه ویژه ای دارد. او ضمن حضور در بحث های روشنفکری یک گام فراتر برداشت سعی کرده یک تئوری سیاسی طرح کند که در کنش سیاسی چپ ها راهنما باشد. در این دو دهه اخیر تمام فعالیت فکر او در این راستا بود. او به درستی آگاه است بدون تئوری سیاسی عمل سیاسی ممکن نیست.
مردم از پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی سیاست های نئولیبرالی به خشم آمده اند و به درستی می دانند چه نمی خواهند اما سیطره اندیشه های نئولیبرالی موجب شده هیچ تصوری حتی نیم بند که در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد ندارند وظیفه ی تاریخی جریانات چپ است که با یک ایده بر انگیزانده و دربر گیرنده همه ی نیروهای مترقی، به یاس افسردگی فائق آید. محمد رضا نیکفر با طرح و بسط تئوری جمهوری شهروندی “جامعه گرا” سعی می کند این خلاء بنیادی چپ را پر کند.
توضیح: این یاد داشت بر اساس یک تجربه شخصی نوشته شده نه تحقیق علمی
منابع: