وقتی توفان کاترینا سواحل سه ایالت آمریکا را در خلیج مکزیکو درهم کوبید، در اولین روزهای بعد از حادثه،همه خبرگزاری ها مصیبت های به بارآمده را به پای قهر طبیعت نوشتند. ظاهراً ” عقل سلیم ” می خواست به مردم بقبولاند که کاری نمی شود کرد و نمی شد کرد.هر طرف که می چرخیدی با انبوهی از آه وناله های شبه فلسفی در باره شکنندگی انسان در مقابل نیروهای مهیب طبیعی روبرو بودی. اما چند روز که گذشت و رهاشدگی توفان زده ها عریان تر از آن شد که بشود قابل انکار باشد، توفان دومی برخاست که خصلت سیاسی داشت، توفانی که دربرابر چشمان حیرت زده همه مردم دنیا افسانه “شیوه زندگی آمریکائی” را به باد داد.
حقیقت این است که هجوم تصاویررهاشدگی مردم نیواورلئان به صفحه تلویزیون ها در سراسر جهان، برای جهان سومی ها از یک نظر مأیوس کننده بود. زیرا وقتی ثروتمندترین دموکراسی جهان با مردم خود چنین می کند، حکومت های فاسد جهان سومی فضای مساعدی برای توجیه کثافت کاری های شان میتوانند پیدا کنند. مثلاً ما ایرانی ها که در منطقه زلزله خیزی زندگی میکنیم و ناگزیرغالباً با قهر طبیعت سروکار داریم،به درستی همیشه از ناکارآمدی و فساد حکومتی در کمک رسانی به قربانیان زمین لرزه ها شِکوه میکنیم. زیرا به تجربه میدانیم که شمار قربانیان و دامنه ویرانی های زمین لرزه هائی مشابه در ایران و مثلاً ژاپن اصلاً قابل مقایسه نیست. زیرا به تجربه میدانیم که در کشورما، درهرزمین لرزه، نظام سیاسی واجتماعی حاکم معمولاً بیش از قهرطبیعت از ما قربانی میگیرد وهر مصیبت طبیعی به فاجعه اجتماعی بزرگ تری دامن میزند. ولی اکنون حکومتی ها خواهند کوشید به ما بگویند آن سوترها هم همین چیزها اتفاق می افتد. تصادفی نیست که رسانه های رسمی جمهوری اسلامی با ذوق زدگی خاصی حوادث نیواورلئان را دنبال میکنند، یعنی که آسمان همه جا همین رنگ است
اما از این جنبه که بگذریم توفان کاترینا برای اکثریت مردم آمریکا و جهان ومخصوصاً انبوه کارگران و زحمتکشان، توفان بیدارکننده ای بود. زیرا چهره ای از ” شیوه زندگی آمریکائی ” را که معمولاً زیر آوار تبلیغات دستگاه های ایدئولوژیک هیولاوار آمریکا پنهان میماند، در مقابل چشمان همه مردم جهان به نمایش گذاشت. اکنون چهار هفته است که سئوالی واحد و بسیار ساده همه جا تکرار میشود: چرا حکومت آمریکا دست کم پنج روز، قربانیان کاترینا را کاملاً به حال خودشان رها کرد؟ همه میکوشند به این سئوال جواب بدهند، از راست گرفته تا چپ، از مخالفان آمریکا گرفته تا تحسین کنندگان سیاست های جرج بوش.
بعضی ها سعی کرده اند همه کاسه- کوزه ها را سر بوش وافراد اصلی کابینه او بشکنند. تیم بوش،بی تردید ارتجاعی ترین بخش هیأت حاکمه آمریکا را نمایندگی میکند. بی تفاوتی آنها نسبت به سرنوشت مصیبت دیدگان چنان زننده بود که حتی دست- راستی ترین رسانه ها را نیز به انتقاد واداشت. مثلاً خود بوش چهار- پنج روز اول حادثه، در حالی که ده ها هزار نفر در نیواورلئان، تشنه و گرسنه در محاصره سیل گرفتار بودند واجساد مردگان در کنار خیابان ها یا شناور روی آب ها رها شده بودند، هم چنان تعطیلات تابستانی اش را ادامه میداد. بدتر از آن، دیک چنی بود که تعطیلات اش را حتی تا آخر ادامه داد. یا کاندالیسا رایس، که قاعدتاً میبایست حساسیت خاصی نسبت به وضع سیاهان داشته باشد، در تاریک ترین روزهای نیواورلئان به تماشای نمایشی در برادوی رفت. با این همه، فراموش نباید کرد که سیستم نابرابری های اجتماعی در آمریکا نه با حکومت بوش به وجود آمده و نه با رفتن آن از بین خواهد رفت. بنابراین سهم حکومت بوش در رسوائی توفان کاترینا هرقدر هم بزرگ باشد، نسبت دادن همه مشکلات به آن، جز نادیده گرفتن علل ریشه ای و پایدارتر نابرابری ها معنائی ندارد.
البته رسانه های راست به انحاء مختلف کوشیده اند بگویند آنچه در ماجرای کاترینا پیش آمد، محصول تصادف،غافلگیری یاحداکثر،ضعف مدیریت بودو نه چیزی بیش از آن. بسیاری از آنها مدام تکرار میکنند که کاترینا نیرومندترین توفان آمریکا در صد سال اخیر بود ودر هرحال،شکستن سیل بندهای نیواورلئان را نمیشد پیش بینی کرد. خودِ بوش نیزتا هفته پیش در توجیه بی عملی رسوا کننده حکومت فدرال، مرتباً میگفت ” شکستن سیل بندها را کسی پیش بینی نمیکرد”. درحالی که مشخصات توفان دست کم، چهل و هشت ساعت قبل کاملاً معلوم بود و خودِ بوش روز شنبه ۲۷ اوت، یعنی دو روز قبل از رسیدن توفان به نیواورلئان،به تقاضای فرماندار لویزیانا در این ایالت حالت فوق العاده اعلام کرده بود. بعلاوه،همه میدانند که در تمام مناطق توفان خیز سواحل جنوب شرقی امریکا، نیواورلئان در مقابل امواج دریا به طور ویژه منطقه آسیب پذیرتری است وبنابراین،بهبود سیستم سیل بند ها وموج شکن های آن همیشه از داغ ترین بحث های سیاسی مربوط به ایالت لویزیانا بوده است. ومسأله این است که دولت بوش بودجه طرح بهبود سیستم سیل بندها را در شهری که بخش بزرگی از مناطق مسکونی آن پائین تر از سطح دریاست، به نصف کاهش داده بود. در هرحال،بی تفاوتی حکومت فدرال نسبت به وضع مصیبت دیده ها،آن هم به مدت چهار- پنج روز بعد از پایان توفان، چیزی نیست که باغافلگیری قابل توجیه باشد. دولتی که بزرگ ترین قدرت لجستیک وامکانات مهندسی نظامی جهان را در اختیار دارد، مسلماً میتوانست باوجود هرنوع غافلگیری،به سرعت وارد عمل شود ونگذارد مردم بی دفاع به آن روز بیفتند. چیزی که آنها را از دست زدن به اقدام آنی بازمیداشت، فلسفه سیاسی حاکم بر دولت بوش و(میشود گفت) همه بخش های طبقه حاکم آمریکاست که این نوع کارها را جزو وظایف دولت نمیداند.
بسیاری سعی دارند دلیل اصلی بی تفاوتی اولیه دولت آمریکا را نسبت به سرنوشت مردم نیواورلئان در نژادپرستی آمریکائی جستجو کنند. تردیدی نباید داشت که در آمریکا نژاد پرستی علیه سیاهان هنوز بسیار گسترده و ریشه دار است. در سال ۱۹۴۴ گونار میردال، اقتصاددان و جامعه شناس سوئدی،در کتاب پرآواره اش به نام ” معمای آمریکائی”) َََAn American Dilemma) یادآوری کرد که اکثریت سفیدپوستان آمریکا آرزومیکنند که شمار سیاه پوستان این کشور تا حد امکان کاهش یابد و حتی بدشان نمی آید که آنها تماماً از خاک آمریکا پاک سازی شوند، یه شرط این که چنین کاری از طرق قابل قبول انجام بگیرد. توفان کاترینا نشان داد که ۶۰ سال بعد از تحقیق جامع و مستند میردال و ۴۰ سال بعد ازجنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا، نگرش بخش بزرگی از سفید پوستان این کشور نسبت به سیاهان کاملاً تغییر نکرده و نژادپرستی هنوز هم یک “معمای آمریکائی ” است. در این ماجرا دیدیم که هرچند سیاهان اکثریت قاطع قربانیان را تشکیل میدادند ولی غالب رسانه های اصلی با تمرکز روی غارت فروشگاه ها و اخبار تجاوزهای جنسی یا تبه کاری های دیگر، به طور ضمنی کوشیدند آنها را موجوداتی خطرناک و جنایت کار نشان بدهند. تردیدی نمیتوان داشت که پیشداوری های نژادپرستانه علیه سیاهان نابرابری های نژادی را نهادی میسازد و عملاً سیاهان را به جمعیت حاشیه نشین جامعه امریکا تبدیل میکند. نگاهی به چند شاخص صرفاً اقتصادی میتواند تصویر گویائی ازاین نابرابری ها را نشان بدهد. در سال ۲۰۰۴ میزان بیکاری در میان سفیدپوستان آمریکا ۴.۸ در صد بود و در میان سیاهان ۱۰.۴ درصد. و اگر توجه داشته باشیم که بیش از یک میلیون نفر از سیاهان در زندان ها بسرمیبرند و اگر بیرون بودند قاعدتاً به جرگه بیکاران می پیوستند، درمیابیم که درصد بیکاران سیاه بایستی بیش از آن باشد که در آمار رسمی آمده است. در سال ۲۰۰۳ میزان کارگران شاغلی که در خط فقر یا زیر آن بودند در میان سفیدپوستان ۲۰.۴ درصد بود و در میان سیاهان ۳۰.۴ درصد. اگر شاخص دارائی خالص خانوار را در نظر بگیریم، ابعاد واقعی این نابرابری بهتر دیده خواهد شد.مثلاً در سال ۲۰۰۲ میانگین دارائی خالص خانوارسفیدپوستان ۱۴ برابر سیاهان بود. حال میتوان حدس زد که این نابرابری های اقتصادی چه نتایج وحشتناکی در حوزه های اجتماعی گوناگون به بار میاورند.
اما باهمه این حقایق انکارناپذیر، نابرابری های نژادی (یا قومی) در آمریکای امروزی تفاوتی کیفی با بسیاری از کشورهای دیگر ندارد. بعلاوه، گرچه دولت بوش اساساً در میان سیاه پوستان آمریکا پایگاه قابل توجهی ندارد، ولی معلوم نیست پیشداوری های نژادی در آن عمیق تر از دولت های پیشین این کشور باشد. بوش نیز مانند همه رؤسای جمهور پیش از خود سعی کرده است تا آنجا که اولویت های اصلی اش اجازه میدهد، رأی سیاهان آمریکا را به دست بیاورد. در ماجرای کاترینا نیز دلیلی وجود ندارد که بی تفاوتی اولیه آنها را ناشی از پیشداوری های نژادی بدانیم. به عبارت دیگر، وجودِ نژادپرستی ریشه دار در جامعه آمریکا ضرورتاً به معنای آن نیست که دولت بوش نیز به طور ویژه آن را نمایندگی میکند یا حتی آن را علناً به نمایش میگذارد. درحالی که دلائلی در جهت عکس این وجود دارد: در واقع تیم بوش همیشه سعی کرده است باحفظ اولویت های اصلی اش، خود را طرفدار برابری نژادی نشان بدهد. مثلاً کالین پاول وکاندالیسا رایس اولین سیاه پوستانی هستند که در تاریخ آمریکا به مقامات بسیار بالا و حساسی مانند ریاست ستاد مشترک و وزارت خارجه برگزیده شده اند، وهر دو توسط همین تیم بوش. حقیقت این است که در ماجرای کاترینا نیز آنها که در نیواورلئان جا ماندند، تقریباً همه تهیدست ترین های شهر بودند و در شهری مانند نیواورلئان که سیاهان اکثریت جمعیت را تشکیل میدهند، به طور طبیعی، تهیدست ترین ها تقریباً همه سیاه هستند. فراموش نباید کرد که اکثریت جمعیت شهر، یعنی از جمله اکثریت سیاهان توانسته بودند از شهر خارج شوند.
نگاهی به انبوه گزارش ها و تحلیل هائی که در باره ماجرای کاترینا منتشر شده، نشان میدهد که عوامل مختلفی در بی تفاوتی اولیه دولت بوش نقش داشته اند، ولی علت اصلی فاجعه را باید در نگرش طبقه حاکم آمریکا نسبت به وظایف اجتماعی دولت جستجو کرد، نگرشی که به ویژه در تیم بوش بسیار نیرومند است.این نگرش (که امروزه معمولاً نئولیبرالیسم نامیده میشود) البته پدیده ای تازه نیست، بلکه قدیمی ترین و طبیعی ترین نگرش بورژوازی نسبت به نقش اقتصادی و اجتماعی دولت است که زیر فشار بحران های سرمایه داری و مبارزات طبقه کارگر از دهه سوم قرن بیستم تا حدی به حاشیه رانده شده بود ولی در بیست و پنج سال اخیر دوباره حالتی تهاجمی پیدا کرده و به نگرش مسلط وغیرقابل چون وچرای مدافعان سرمایه داری در سراسرجهان تبدیل شده است. این نگرش “دست نامرئی” بازار آزاد را بهترین هم آهنگ کننده اقتصاد میداند و مداخله دولت در امور اقتصادی را غالباً مختل کننده ارزیابی میکند. مثلاً هفته نامه اکونومیست انگلیس که یکی از قدیمی ترین ومعروف ترین مدافعان این نگرش است، (در شماره ۱۷سپتامبر) در انتقاد به واکنش های بعدی دولت بوش(که زیر فشار اعتراضات عمومی برخاسته از رسوائی کاترینا ناگزیر شده حدود ۶۰ میلیارد دلار به بازسازی نیواورلئان اختصاص بدهد) میگوید: هر نوع بیمه دولتی برای توفان زدگان، خواه- ناخواه به بیمه دولتی در مقابل همه مصائب طبیعی منجر خواهد شد. اگر کسانی میخواهند در مناطق توفان خیزی مانند نیواورلئان یا مناطق زلزله خیزی مانند کالیفرنیا زندگی کنند، بهتر آن که بیمه خصوصی داشته باشند. بگذارید قیمت های بازار خصوصی هزینه زندگی کردن در مناطق پرمخاطره ای مانند نیواورلئان را تعیین کند. حالب این است که خودِ اکونومیست میپذیرد که کمتر از یک پنجم ساکنان سواحل خلیج مکزیکو از پوشش بیمه برخوردارند. و منابع متعدد آماری نشان میدهند که ۳۵ در صد سیاه پوستان نیواورلئان اصلاً اتوموبیل شخصی نداشتند که به راحتی بتوانند از توفان بگریزند. با توجه به این واقعیت های انکارناپذیر معنای حرف اکونومیست جز این نمیتواند باشد که تهیدستان نیواورلئان جمعیتی زاید هستند که دست کم در آن منطقه نباید زندگی کنند. برای درکی روشن ازعواقب این نگرش، به جای توفان زدگان کاترینا، قربانیان سونامی اوقیانوس هند در دی ماه گذشته را در نظربگیرید. حدود دویست هزارنفر جان باختند وده ها میلیون ها نفر بی خانمان شدند. با راه حل پیشنهادی اکونومیست، یعنی با بیمه خصوصی، مشکل این توده میلیونی مصیبت دیده ها را چگونه میتوان حل کرد؟ در این جور موارد آنها معمولاً ما رابه کارهای خیریه حواله میدهند، یعنی همان راه حل مطلوب آخوندهای حاکم در ایران. تصادفی نبود که در هفته اول بعد از توفان، جرج بوش راه افتاده بود و همه جا وظیفه ” کمک به همسایه” (یعنی راه حل عهد بوقی کتاب مقدس) را به مسیحیان خوب یادآوری میکرد. می بینید؟ میان “کمک به همسایه” و “جشن عاطفه ها” فاصله زیادی نیست.
البته فراموش نشود که مدافعان “دست نا مرئی” تا آنجا که به نفع سرمایه باشد،با
مداخله دولت در اقتصاد و در کارکرد بازار مخالف نیستند. مثلاً هیچ نئولیبرال بنیادگرا را امروزه نمیتوانید پیدا کنید که طرفدار واگذاری تعیین نرخ بهره به بازار آزاد باشد. همه قبول دارند که بانک های مرکزی باید به موقع در این کار مداخله کنند، منتهی اصرار دارند که هیأت تصمیم گیرنده این بانک ها از هیأت دولت مستقل باشد، یا(بهتر بگوئیم) زیر فشار افکار عمومی رأی دهندگان قرار نگیرد و البته، ایجاد شرایط مطلوب برای سرمایه را به عنوان وظیفه اصلی خود همیشه در نظر داشته باشد. از این فراتر، آنها حتی مخالف بسیاری از اقدامات دولتی که عملاً میتواند اقتصاد را زیر ورو بکند (از کنترل اتحادیه های کارگری گرفته تا به راه انداختن خونین ترین جنگ ها برای تأمین نفت ارزان یا هدف های مشابه) نیستند. تام فریدمن، ستون نویس معروف نیویورک تایمز و یکی از هارترین ستایش گران جهانی سازی، این نکته را باصراحتی بی مانند چنین بیان کرده است: ” دست نامرئی” بازار آزاد بدون مشت آهنین برای تأمین امنیت آن نمیتواند کارگر باشد. مک دونالد برای تأمین امنیت خود به مک دونالد داگلاس نیاز دارد. زمختی بیان فریدمن ممکن است خوشایند بسیاری از لیبرال ها نباشد، ولی مضمون حرف او تعبیر دقیقی است از جوهر لیبرالیسم اقتصادی. در واقع سه قرن پیش از او، جان لاک (یعنی پدر فکری ایدئولوژی لیبرالی) همین حرف را با صراحت کافی چنین بیان کرده است: در تحلیل نهائی، وظیفه اصلی دولت دفاع از مالکیت خصوصی است.
برای مشاهده نتایج این نگرش در زندگی واقعی مردم لازم نیست به سرنوشت قربانیان توفان ها و زمین لرزه ها نگاه کنیم. گرچه در مصیبت های بزرگ عواقب چنین نگرشی را با برجستگی بیشتری میتوان دید، ولی قربانیان آن در متن زندگی عادی و روزمره مردم بسیار گسترده تراند. بهترین شاهد این حقیقت وضع خود آمریکاست که همیشه لیبرالیسم اقتصادی در آن در مقایسه با همه کشورهای پیشرفته دیگر نیرومندتر بوده ودر بیست وپنج سال گذشته نیز بیش از پیش بی مهارتر شده است. به یاد داشته باشیم که آمریکا ثروتمندترین کشور جهان است، با بیش از۲۱ درصد تولید ناخالص کل جهان و ۴۰ درصد تولید ناخالص تمام کشورهای صنعتی. اما درچنین کشوری نزدیک به ۵۰ میلیون نفر از پوشش هر نوع بیمه بهداشت محرومند ونسبت مرگ و میر کودکان در آمریکا بالاتر از اسلونیا ست و دو برابر سوئد. در حالی که سیستم بهداشت این کشور حدود ۱۵ در صد کل تولید ناخالص داخلی را هزینه میکند، که بالاترین نسبت در میان همه کشورهاست. بنا به گزارش سازمان بهداشت جهانی، آمریکا در هزینه سرانه بهداشت در رده اول جهان است و در کیفیت خدمات بهداشتی در رده سی و هفتم.
آمریکا حدود ۵ در صد جمعیت جهان را دارد، اما حدود ۲۵ درصد کل جمعیت زندانی جهان را. مثلاً نسبت زندانیان آمریکا به جمعیت آن نزدیک هشت برابر این نسبت دراتحادیه اروپاست (به ترتیب ۶۸۵ و۸۷ زندانی نسبت به هر صد هزار نفر) وشمار زندانیان زیر اعدام در این کشور درسی سال گذشته بیش از ده برابر شده است. در سال ۲۰۰۰، ثروتمندترین ۱ درصد خانوارهای آمریکا حدود ۲۰ درصد کل در آمد کشور را به دست میاوردند (که در مقایسه با اواسط دهه ۷۰ دو برابر شده بود) و ثروتمندترین ۱ در صدِ همین پردرآمدترین ۱ در صد خانوارها، یعنی به عبارت دیگر، یک ده هزارم کل خانواده ها، حدود ۳ در صد کل درآمد ملی را (که دراواسط دهه ۷۰ کمتر از ۱ در صد بود). اگر به جای در آمد، شاخص ثروت خانوار را در نظر بگیریم این نابرابری با برجستگی بیشتری نمایان میگردد: ثروتمندترین ۱ در صد خانوارهای آمریکا مالک یک سوم کل ثروت این کشور هستند، در حالی که ۸۰ در صد پائین فقط ۱۶ در صد آن را در اختیار دارند. در سال ۱۹۸۰ میانگین درآمد مدیران عامل در آمریکا نسبت به میانگین درآمد کارگران صنعتی ۴۰ برابر بود، در حالی که اکنون نسبت میانگین درآمد مدیران عامل بزرگ ترین شرکت ها به میانگین درآمد کارکنان آنها ۴۷۵ به ۱ است. و اگر به جای درآمد، دارائی را در نظر بگیریم فاصله بسیار بیشتر از این خواهد بود. جالب است بدانیم که این نسبت در بریتانیا ۲۴ به ۱، در فرانسه ۱۵ به ۱ ودر سوئد ۱۳ به۱ است. هزینه سالانه تحصیل در دانشگاه های آمریکا از ۱۹۷۷ به این سو چهار برابر افزایش یافته (که حالا به طور متوسط بیش از ۱۰۰۰۰ دلار است) و در همان حال، کمک هزینه دولتی فدرال وایالتی به دانشجویان کاهش یافته است. بنابراین راه یابی جوانان خانواده های پائین به دانشگاه ها عملاً ناممکن میگردد.
عواقب زیست محیطی نگرش نئولیبرال مصیبت بارتر از نتایج اجتماعی آن است ودر مقایسه با گذشته میرود که بسیار مصیبت بارتر گردد. آمریکا با ۵ در صد جمعیت جهان بیش از ۲۵ در صد گازهای گرم خانه ای جهان را تولید میکند و ۷۰ در صد زباله های زیان بار آن را. دو توفان بسیار نیرومند (کاترینا و ریتا) در خلیج مکزیکو در یک فصل واحد، اکنون بار دیگر بحث های مربوط به بحران زیست محیطی را داغ کرده است. علت این پدیده نامعمول هرچه باشد، تردیدی وجود ندارد که بحران زیست محیطی ابعاد بسیار خطرناکی پیدا کرده است. اکثر دانشمندان اقلیم شناسی معتقدند حرارت محیط زیست در همین چند دهه گذشته حدود نیم درجه سانتیگراد افزایش یافته واگر باهمین وضع پیش برویم، در یکی –دو دهه آینده با تغییرات اقلیمی بسیار فاجعه باری روبرو خواهیم شد. بنا به این بررسی ها، فقط افزایش ۶ درجه سانتیگراد در حرارت محیط زیست میتواند شرایط موجودیت انسان را از بین ببرد واین به احتمال زیاد میتواند در همین قرن بیست و یکم اتفاق بیفتد. مسلم است که عواقب این تغییرات اقلیمی در کشورهای جهان سوم بسیار فاجعه بارتر خواهد بود. مثلاً تمام پیش بینی ها نشان میدهند که بخش بزرگی از بنگلادش ممکن است زیر آب برود، با نتایجی فاجعه بار برای دهها میلیون انسان هم اکنون فلاکت زده. تسلط نگرش نئولیبرال در آمریکا نقداً بزرگ ترین مانع دست یابی به یک توافق جهانی برای هر نوع مقابله مؤثربا این فاجعه در حال وقوع است. دولت بوش در ژوئیه ۲۰۰۱ حتی توافق نامه کیوتو را که تازه قدم کوچکی برای مقابله با افزایش گازهای گرم خانه ای محسوب میشد و از طرف ۱۶۰ کشور (و از جمله خود آمریکا) امضاء شده بود، رد کرد. البته بی اعتنائی به مسأله محیط زیست فقط مختص دولت بوش نیست، این نتیجه گریزناپذیر نگرش نئولیبرال است که در میان تمامی طبقه حاکم آمریکا غلبه قطعی دارد.
با چنین نگرشی نسبت به وظایف اجتماعی دولت، طبیعی است که واکنش دولت بوش در ماجرای کاترینا خیلی عجیب نبود. واکنش آنها را به لحاظ تبلیغاتی یا به اصطلاح “پی. آر” میتوان فاجعه بار نامید. مثلاً آنها میتوانستند بلافاصله به نیواورلئان بروند و در مقابل دوربین تلویزیون ها مصیبت زدگان را به آغوش بکشند، یا آنها را هر چه زودتر به مناطق دیگر منتقل کنند، یعنی کارهائی که بعداً کردند و در مقابله با توفان ریتا دارند میکنند. ولی هیچ یک از این کارها نمیتوانست تغییری اساسی در وضع توفان زدگان به وجود بیاورد. حقیقت این است که سیستم امداد رسانی هر قدر هم کارآمد باشد، به خودی خود نمیتواند در سرنوشت بعدی جان به در بردگان از فاجعه تغییر زیادی ایجاد کند. ما ایرانی ها با تجربه های تلخ طولانی از رهاشدگی جان به در بردگان زلزله ها و مصیبت های ” طبیعی” مکرر، بهتر میدانیم که در غالب این موارد سرنوشت بسیاری از جان به در بردگان نمیتواند چندان بهتر از سرنوشت مردگان باشد. تهیدستان (غالباً) سیاه پوست نیواورلئان نیز از تجربه مشابهی برخوردارند. تصادفی نبود که بعضی از آنها حاضر نبودند حتی خانه های آب گرفته شان را رها کنند و تصادفی نیست که بسیاری از آنها بلافاصله میخواهند به خانه های غالباً ویران شده شان بازگردند. آنها به تجربه میدانند که بازسازی نیواورلئان میتواند برای شان مصیبت بارتراز خود توفان کاترینا باشد و اگر به خانه های (حتی ویرانه) شان نچسبند، ممکن است آنها را هم از دست بدهند.
بی تردید نیواورلئان به سرعت بازسازی خواهد شد. فراموش نباید کرد که آمریکا ثروتمندترین کشورجهان است و نیواورلئان یکی از مهم ترین یا (به روایتی) مهم ترین بندر آن است. هم اکنون دولت فدرال بیش از ۶۰ میلیارد دلار اعتباربرای بازسازی آن اختصاص داده و گفته میشود احتمالاً حدود ۲۰۰ میلیارد دلار برای باسازی مناطق آسیب دیده خلیج مکزیکو هزینه خواهد شد. اما این ها ربطی به تهیدستان نیواورلئان ندارد. برعکس، ممکن است آنها درست در متن همین بازسازی ها خانه های شان را از دست بدهند. در واقع، این اعتبارات بیش از هر چیزدیگر برای ترمیم تأسیسات کشتی رانی نیواورلئان است که در نتیجه توفان کاترینا آسیب دیده اند. آمریکا از طریق تأسیسات بندری این شهر سالانه بیش از ۵۲ میلیون تن کالا به بازارهای جهانی صادر میکند که نیمی از آنها محصولات کشاورزی هستند و بیش از ۶۹ میلیون تن از مواد مورد نیاز صنایع خود را وارد میکند. حدود ۱۵ در صد تولید داخلی نفت آمریکا از لویزیانا ست و پالایشگاه های نفت این منطقه برای اقتصاد آمریکا اهمیت حیاتی دارند. هر نوع اختلال در تأسیسات بندری نیواورلئان تمام راه آبی میسی سی پی را که یکی از حیاتی ترین زیرساخت های اقتصاد آمریکا ست، مختل میکند. بعلاوه، نیواورلئان یکی از مهم ترین جاذبه های توریستی و پایتخت موسیقی جاز آمریکا ست. در این میان، از نظر طبقه حاکم آمریکا، تهیدستان نیواورلئان بزرگ ترین مانع بازسازی تلقی میشوند. بنابراین بسیاری از صاحب نظران پیش بینی میکنند که بازسازی نیواورلئان ممکن است پاک سازی قومی را در این شهر شتاب بدهد. چنین کاری احتمالاً میتواند به وسیله ائتلافی از طبقه حاکم آمریکا با قشر بالای سیاه پوستان محلی صورت بگیرد. تهیدستان نیواورلئان هنوز فرصت خوبی برای مقابله دارند. رسوائی جهانی ناشی از کاترینا افکار عمومی آمریکا ومخصوصاً سیاه پوستان آن را به شدت علیه دولت بوش تحریک کرده وآنها را در موقعیت دشواری قرار داده است، موقعیتی که در آن رویاروئی با سیاهان بوش را بی اعتبارتر خواهد کرد. همین حالت بسیج مؤثرتر در مقابله با توفان ریتا نشان دهنده وحشت دولت بوش از برانگیختگی افکار عمومی مردم آمریکا در رسوائی کاتریناست. تجربه توفان های مکرر قبلی نشان میدهد که اگر قربانیان فاجعه نتوانند از این فرصت استفاده کنند، مانند گذشته در جریان بازسازی به فاجعه بزرگ تری گرفتار خواهند شد. مایک دیویس (یکی از برجسته ترین مارکسیست های صاحب نظر آمریکا در این زمینه) در باره آینده قربانیان کاترینا میگوید: ” در تاریخ آمریکا فاجعه ها ی طبیعی تقریباً همیشه صحنه مبارزات طبقاتی ونژادی بوده اند… ومردم نیواورلئان دارای سنت غنی مقاومت و رهبری برخاسته از پائین هستند… آنها برای کارها و خانه های شان خواهند جنگید ” (سوشلست ورکر- ۲۱ سپتامبر). در هر حال همه چیز به این مبارزات طبقاتی و چگونگی سازمان یابی کارگران و تهیدستان نیواورلئان بستگی دارد.
تجربه فاجعه کاترینا نشان داد که در سرمایه داری، هیچ جا برای کارگران و زحمتکشان و تهیدستان امینتی وجود ندارد و هرجا که آنها نتوانند پیکار طبقاتی کارآمدی را سازمان بدهند، زیر تازیانه بی رحم سرمایه لِه خواهند شد، خواه در ایران باشند خواه در آمریکا. اگر سرمایه میتواند در ثروتمندترین دموکراسی لیبرالی جهان با مردم آن کند که در توفان کاترینا دیدیم، معلوم است که در دیکتاتوری های خونبار جهان سومی چه ها میکند. تهیدستان نیواورلئان در وضعی به مراتب بهتر از ما قرار دارند، اما نه به این دلیل که در کشوری بسیار ثروتمندتر از کشور ما زندگی میکنند، بلکه اساساً به دلیل این که دست کم از آزادی داد زدن و متشکل شدن برخوردارند. آنها امکانات بسیار بسیار بهتری برای سازمان دهی پیکارهای طبقاتی شان دارند. این چیز کمی نیست. به این دلیل و فقط به این دلیل، آسمان همه جا همین رنگ نیست که بالای سرماست.
۴ مهر ۱۳۸۴ – ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۵