هر روز ده ها بار به خود می گویم که “به من چه؟” و زندگی را در بی تفاوتی کامل می گذرانم. اگر این را نگویم، چه کنم؟
از روز اول انقلاب به خودم گفتم: به من چه که انقلابیون کشت و کشتار می کنند؟
تصویر کشته شدگان هموطنم را در جنگ عراق و ایران را دیدم. راستش را بخواهید رنج بردم، ولی به خودم گفتم که از دست من کاری بر نمی آید، به من چه؟
در سال ۶۷ شنیدم که جوانان هموطنم را پس از شکنجه، دسته ــ دسته اعدام می کنند (و این شکنجه و اعدامها هنوز ادامه دارند). من نه سر پیاز بودم، و نه ته پیاز، آخر به من چه؟
چه شبها در حالی که شام می خوردم، تصویر کودکان آفریقایی را که از گرسنگی می مردند در تلویزیون می دیدم، ولی به خوردن ادامه می دادم و با گردنی کج می گفتم: من چکاره ام؟
می دانستم و می دانم، در حالی که میلیاردها دلار از کشور خارج می شود، عده ای در قصرهای آنچنانی زندگی می کنند و ماشینهای میلیاردتومانی سوار می شوند، رشوه خواری همگانی شده، دزدی و فحشا بیداد می کند و اکثریتی در فقر مطلق زندگی می کنند، می پرسید جز این که بگویم “به من چه؟”، چه کنم؟
کشتار هزاران فلسطینی را بارها در تلویزیون و اینترنت دیده ام، دلم برایشان می سوزد، بیش از این چه کار می توانم بکنم؟
چند وقت است از کشتار کردها، مسیحیان و یزیدیها که دارای قدیمی ترین تمدنها هستند، درخلوت درد می کشم. با این حال طنز و هجو می نویسم، با این و آن شوخی می کنم. اگر این کار را نکنم چه کنم؟
در زندگی کاسه داغ تر از آش بودم. ولی آشی در کار نیست، آتشی است که درصد کمی در دنیا برای افزودن به ثروت بی حساب خویش افروخته است، و سبب سوختن و آوارگی و کشت و کشتارمیلیونها می شود. آتش افروزان دست و پاکوبان به دور آتش می رقصند، از حقوق بشر دفاع می کنند و می خوانند: “ثروت ملی تو از من، فقر و بیچارگی از آن تو.”
شما، هموطنانم که مانند من درد می کشید و دست تان هم مانند من کوتاه است! شاید برای درمان دردتان دارویی پیدا کرده اید؛ نمی دانم. شما جز این که رنج ببرید و بگویید “به من چه”، چه می کنید؟