تقسیم کار و تخصصی شدن سرگذشت پیوسته انسان بوده است. بیجا نیست که پیشرفت را “برابر” با همین روند تقسیم و تخصص کار بدانیم. تقسیم کار جانب فن آورانه تولید، توزیع، و مصرف را منعکس می کند، و تخصصی شدن جانب بیان انسانی تولید، توزیع، و مصرف را مورد نظر دارد. مبادله حاصل ارتباط زمانی و هم منطقی این تقسیمات و تخصص ها بوده و شرط حفظ پیوستگی آنها بعنوان شیرازه بقای انسان – مبادله بین انسان و طبیعت، و مبادله بین انسان و خود. از همان ابتدای “پیدایش” انسان، در حقیقت، انسان خود حاصل این مبادله نیز بوده است و سرگذشت انسان چیزی “جز” چگونگی کمی و کیفی این انسان مبادله گر، و مبادله انسان ساز نیست – چگونه انسان خود را تولید و باز تولید میکند، در حقیقت، چگونگی مبادله بین انسان و طبیعت، و انسان با خود را بیان میکند، و متقابلا، چگونگی مبادلات انسان- طبیعت، و انسان – انسان، در واقع، چگونگی تولید و باز تولید انسان توسط خود را معین میکند. واژه “بازار” اگر از یکسو کنایه مکانیی است که در آن “مبادله” انجام میگیرد، اما از سوی دیگر، بازار بمفهوم خود تولید و باز تولید، یعنی، بقاء انسان است- بازار دوران بین تولید، توزیع، و مصرف، و تولید کنندگان، توزیع کنندگان، و بالاخره، مصرف کنندگان تمام هستی انفرادی و جمعی، یا خود انسان، است؛ هم شروع گردش و هم پایان گردش تولید و باز تولید حیات انسانیست.
قانون ارزش- کار، در واقع، رهبری کننده ، و هم برگذار کننده این گردش متقابل انسان و بقایش میباشد- “روح” بازار، در حقیقت، همین قانون ارزش- کار میباشد. سنجنده فراگیر، یعنی “پول”، اگر از یکسو این قانون را بروز مادی (عینی) بخشیده است، اما از سوی دیگر، زمینه “سحرآمیزی” (ذهنی) بی پایانی را نیز بوجود آورده است. قانون ارزش- کار، شامل تمام هستی انسانی میباشد، و “سرمایه” (بمفهوم منابع) مترادف این قانون و هستی انسانی است. اما سرمایه در درون خود هم بروز مادی (عینی) این قانون، یعنی “پول”، و هم “سحرآمیزی” (ذهنی) این بروز مادی را نهفته دارد. هم “زراندوزی” است و هم معجزه گریست برای گسترش اقتدار تغییرو تحول بی پایان. “سرمایه”، در جانب معجزه گرش (بیان منابع)، سنتزگریست (ترکیب گر- سازنده) که فراگیرانه همگان را در گیر تغییر و تحول میکند- “حیات بخش” است؛ “سرمایه” در جانب زراندوزانه اش، آنالایزیست (تجزیه گر- مخرب) که فراگیرانه همگان را در گیر تجزیه، تخریب، و اضمحلال میکند- “حیات ستان” است. “سرمایه داری” زمانی دانسته می شود که “سرمایه” (زراندوزی) پا به سرزمین تولید گذاشت- و بالاخره، زراندوزی هرچه بیشتر در “بند” تحول گرایی، یعنی “سرمایه” (بمفهوم منابع) افتاد، تا اینکه بالاخره، به “سلطه” این در آمد- در یک ارتباط تکمیلی، رقابتی، و تقابلی با هم قرار گرفتند. بدین معنی، سرمایه داری و صنعت “مترادف و معادل” یکدیگر هستند. در گذارهای بین روندهای تکمیلی، رقابتی، و تقابلی، از یکسو، سرمایه بسمت تبدیل شدن به زراندوزی و پول- کاغذ، و بالاخره، تنها عنوان مالکیت (بدون امکان تصاحب موضوع مالکیت، یعنی، منابع) میرود، و از سوی دیگر، بسمت منابع تغییر و تحول آفرین میرود. نکته مهم اینستکه این طیف گونگی (چرخشی)، اساسا، ریشه در ویژگی جامعه صنعتی دارد، هرچند برخی خصوصیات موضعی در تشدید و تخفیف روندهای درونی و بیرونی آن اثرات دگرگون کننده داشته باشند.
جامعه صنعتی جامعه مبادله دایمی می باشد ، از شیئی تا انسان، طبیعت تا فرهنگ، فرد تا جمع و چنین هستیی، اجبارا، همه باید در پی “چیزی برای دادن” و “چیزی برای گرفتن” باشند که بقایشان را، شاید، تامین کنند. بدینگونه ارزیابی و ارزش گذاری قانون هرگونه “بودن” و “شدنی” میباشد. هرچند اشیاء با هم، از طریق سنجنده همگانی، یعنی “پول”، ارزش یکدیگر را تعیین میکنند، اما تمام این ارزش ها، نهایتا، از طریق قانون ارزش- کار، بر اساس “زمان- کار- انسانی” ارزیابی میشوند- و ما فقط “پول” و “اشیاء” را می بینیم و حساب و کتاب را بر اساس آنها انجام میدهیم. چگونه میشود “ترازویی” – دولتی (استیت)- ساخت که ارزش پایانی ( زمان- کار- انسانی) را اندازه بگیرد و آن را با ضروریات انسانی بسنجد که نه “سرمایه” (منابع) به تنها عنوانی و کاغذی تبدیل شود، و نه میلیون ها نفر “صد شبه” سرکار روند و “یکشبه” بیکار شوند. بدون گسترش و حاکمیت قانون ارزش- کار از تغییر و تحول خبری نیست- دولت (استیت) باید همگان را تحت حاکمیت این قانون در آورد تا دولت (استیت) شود- عدالت، آزادی، دموکراسی و درجات آنها در این مسیر امکان عینی، حقیقی، و علمی شدن مییابند.