پس از گذشت نزدیک به چهل سال از آغاز پروژه اسلامیزه کردن خاورمیانه توسط حزب دموکرات آمریکا و ادامه آن توسط جمهورخواهان از یک طرف، سر از قبرهای تاریخ برآوردن وهابیگری اسلام سنی و ولایت فقیه شیعه از طرف دیگر، خاورمیانه و شمال آفریقا به مناطق جنگ و کشتارهای بی سابقۀ بربرمنشانه ای در آمد که همچنان رشته های اصلی آن در دستهای سرمایه داری کلان جهانی و در راس آنها امریکا، دوستان پروپا قرص وهابی آنها در عربستان سعودی که ارتجاعی ترین و ضد بشری ترین ارزشهای قرن بیست و یکم را نمایندگی می کنند از یک طرف در رقابت با شیعه گری ولایت فقیه اند. این جنگ های ویرانگر و خانمانسوز، جنگ شیعه و سنی نبوده، بلکه پیاده کردن طرح های ریخته شده در اطاق های فکری پنتاگون و واشینگتن در زمینه های تعویض و جایگزینی حکومتها در خاورمیانه و پیاده کردن مدل های واشینگتنی اسلامیزه کردن خاورمیانه توسط اخوان المسلمین ها و جبهه اانصره ها است.
هم شکل گیری نطفه های هر دو ایدئولوژی وهابیگری سنی و ولایت فقیه شیعه به دوران حاکمیت استعمار انگلیس بر بخش های عمده خاورمیانه و شکل گیری نوعی از مبارزه ضد استعماری بر پایه های ناسیونالیسم سنتی بر پایه های ایدئولوژی هویتی دینی و تفسیر شرعی کتابی از دین مبتنی بود که دکترین آن توسط شیوخ زمان تدوین، تفسیر و ترویج می شد. امروز در شرایط از قبر برآمدگی تاریخی این اندیشه ها توسط عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران، در مقابل حمایت فعال و مستقیم و غیر مستقیم آمریکا و حامیانش از آنها در راستای پیاده کردن طرح هایشان، نیروهایی از قبیل دولت های روسیه و چین بصورتهای مستقیم و غیر مستقیم از یک طرف و بعضی نیروهای مردمی و حکومت های محلی از طرف دیگردر مقابل آنها رو برو بوده ایم.
گرچه ادامه سیاستهای جنگ افروزانه بخش های مالی، نفتی و نظامی سرمایه داری کلان را هر چه بیشتر فربه تر می کند، به همان نسبت تاثیرات جانبی به مراتب شدید و منفی بیشتری را بر بخش های قابل توجهی از سرمایه داری داخلی نه چندان کلان این کشورها از یک طرف، اقشار میانه تازه به دوران رسیده و کارگران بیکار شده از طرف دیگر در کشورهای غربی برجای می گذارد. این تاثیرات در کنار تحولات سریع و پر تنشی که با هجوم میلیونی پناهندگان از کشورهای جنگ زده به دنیای غرب همراه بوده است، ترورها و کشتار مردم بیگناه عادی در کشورها غربی توسط بیماران دینی روانی از جنگ گریخته، تاثیرات شدید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ویژه ای را بر کشورهای غربی بر جای گذاشته است.
انتخابات آمریکا و انتخاب شدن فردی با ویژگیهای دونالد ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا و جدائی انگلستان از اتحادیه اروپا، شاخص هایی بودند که نشانگر آغاز نظم نوینی در سیاست جهانی اند که در پایین تلاش می شود به بخش هائی از ویژگیهای این دوره پرداخته شود. قبل از پرداختن به این ویژگیها می خواهم به این نکته اشاره کرده باشم که آمریکا هیچ موقع از شکل گیری اتحادیه اروپا راضی نبوده، خواهان متلاشی شدن آن بوده و تنها خواهان شکل گیری اتحادیه ی نظامی ناتو با بودجه حمایتی خود اروپائی ها بصورت بازوی نظامی آمریکا در منطقه بوده است که در صورت نبود اتحادیه اقتصادی، حقوقی سیاسی اروپا بمراتب راحت تر توسط آمریکا قابل کنترل و هدایت است. برای حفظ اتحادیه نظامی ناتو، آمریکا و دستگاه های تبلیغاتی آن همیشه و با تمام قدرت باید بر طبل “دشمنی مجازی” که ارزوپا را بشدت تحدید می کند، می کوبیدند.
روی کار آمدن نیروهای ملی ناسیونالیستی افراطی که بعضی از آنها این ناسیونالیسم افراطی را با اسلام یا مسیحیت افراطی ادغام نموده اند یکی از ویژگیهای نظم نوین است. شینزو آبه در ژاپن، رودریگودوترته در فیلی پین، نئاندرو موردی در هند، رجب طیب اردوغان در ترکیه، دونالد ترامپ در آمریکا، باریس جانسون در انگلیس، ملی گرایانی مانند ماری لوپن در فرانسه، آلمان و تایوان همه نمونه های بارزی از سونامی بزرگی اند که باید دید و ارزیابی کرد. یکی از ویژگیهای بارز این سونامی بازگشت نوعی از دیکتاتوری آشکار و نهان همراه با ایجاد نوعی از جّو خفقان و جّو رعب و وحشت بصورت نوعی از “مکارتیزم” در این کشورها است.
گلوبالیزاسیون موجب عبور آزاد سرمایه مالی در مقیاس جهانی گردیده و در پی بهره وری بیشتر و تولید سود بیشتر در صدد استفاده از نیروی کار ارزان تر، نزدیکی بیشتر به بازارهای فروش بوده و در صدد بوجود آوردن سیستم های حقوقی، مالیاتی و امنیتی جهانی تری برای کشورهای مذبور بوده است. در این راستا صنایع سنگین و متوسط همگی به ترتیب از کشورهای پیشرفته غربی رخت بسته و به کشورهای با نیروی کار ارزان، مواد خام ارزان و غیره از قبیل چین، هندوستان، آسیای دور و غیره کوچ کردند.
این امر موجب تضعیف سرمایه داری داخلی متوسط و کوچک در مقیاس های تولیدی گردیده و اقتصاد کشورهای صنعتی را بسمت اقتصاد خدماتی سوق می داده است. افزایش بیکاری، ایجاد اشتغال های ناپایدار و غیر تخصصی و تحت فشار دائم بودن سرمایه داری متوسط داخلی در مقابل نیروهای گلوبالیزاسیون، موجب قدرت گیری روانی اعتراضی اقشار متوسط ناراضی، کارگران با اشتغال ناپایدار و سرمایه داری کوچک، متوسط داخلی گاه سنتی گردیده است.
تضعیف طبقه کارگر در کشورهای صنعتی پیشرفته غربی از نظر وسعت و نقش آنها در اقتصاد و بخصوص تولیدات صنعتی نه فقط موجب تضعیف اتحادیه های کارگری گردیده است، بلکه نقش تاثیرات سیاسی این طبقه را به مراتب ضعیف تر کرده است. بازده یکی از این تاثیرات را در رقابت های سیاسی بین احزاب سوسیال دموکرات (کارگر) با احزاب محافظه کار لیبرال می شود مشاهده کرد. گرچه از یک طرف سرنوشت سیاسی مردم در قبضه این دو جریان سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی بوده است، بلکه روز به روز به میزان بیشتری سیاستهای سوسیال دموکرات ها به احزاب لیبرال نزدیک تر و نزدیک تر می گردید.
نبود طبقه کارگر قدرتمند صنعتی موجب گردیده است که احزاب چپ از رادیکالیسم به سمت پاسیویسم رفته و در این راه با انفعال گرائی احزاب سوسیال دموکرات همنوا گردند. این در حالی است که نیروهای عمده سرمایه داری سرخورده داخلی که بخش عمده آن را هم سرمایه داری سنتی و کشاورزی تشکیل می دهند، از نظر ایدئولوژیک و سیاسی به اندیشه های دینی پناه ببرند. رشد ناسیونالیسم در کشورهای صنعتی غربی با پیوند آنها با سرمایه داری داخلی سنتی و نظام ارزشی کلیسا همنوا بوده و در همخوانی با هم حرکت می کنند.
به همین دلیل است که ما در مورد دونالد ترامپ شاهد ایم که نه تنها سیاست خارجی پایداری ندارد، بلکه عمده سیاست های داخلی و خارجی آن بر پایه های اقتصاد محافظتی استوار است. وی بیشتر خواهان کاهش هزینه های خارجی، کنترل مرزها و افزایش تعرفه های وارداتی، جلوگیری ار مهاجرت به داخل کشور است و قصد کاهش هزینه های نظامی و دولتی را دارد. این در شرایطی است که نیروهای فشار فراوانی از چپ و راست آنها را زیر ضربه گرفته اند. این ناثباتی سیاست خارجی تا چه اندازه بوسیله فشار نیروهای سرمایه کلان جهانی و نیروهای گلوبالیزاسیون تحت کنترل در آمده و رقم خواهد خورد، آینده نشان خواهد داد.
وقتی که من حدود یک سال و نیم قبل نوشتم که بعد از هشت سال دوره حکومتی اوباما و دموکرات ها، نوبت در آمریکا به جمهوریخواهان خواهد رسید، هیچ کسی حدس نمی زد که کسی مانند آقای ترامپ از طرف محافظه کاران به مقام ریاست جمهوری برسد. آقای ترامپ در درجه اول نیروئی خارج از مجموعه قدرت حاکمه دائمی دموکرات ها و جمهوریخواهان، یا بهتر است در مورد بقیه کشورهای غربی بگوئیم سوسیال دموکراسی و محافظه کاران معمولی است.
اگر پانصد سال پیش در زمان نزاع میان حکومت های شهر شاهی فلسفه سیاسی ماکیاولیستی مناسب ترین راه سیاست حفاظت هستی سیاسی اجتماعی خود بر پایه های اعتلاف های موقتی بود، امروزه روز دوران نزاغ های سیاسی در راه کسب قدرت سیاسی عمدتاً از استراتژی دیگری تبعیت می کند. در دوران گلوبالیزاسیون و مدل سیاسی حکومت های رقابت سیاسی دو حزبی لیبرال و سوسیال دموکراسی که روز به روز به همدیگر نزدیک تر می گردند، استراتژی تبلیغاتی با ایجاد ترس، خوف و وحشت بوده و نه بر تبلیغ برنامه های سیاسی اجتماعی سازنده و مردمی اولویت یافته و این استراتژی توسط دستگاه های تبلیغاتی رسانه های که همیشه غیر مستقل بوده و وابستگی های عمیق به جریان های سیاسی دوگانه دارند جهت کسب قدرت به پیش برده می شوند.
در دوره ای که از یک طرف با از هم گسستگی طبقه کارگر صنعتی در کشورهای پیشرفته سابق و جایگزینی اقتصادی عمدتاً خدماتی در این کشورها، و فشارهای گسترده روز افزون بر اقصاد داخلی کوچک و میانه عمدتاً قدیمی و سنتی، طیف های ویژه و بخصوصی بصورت نیروهای محرکه اجتماعی به صحنه سیاسی وارد می شوند، اندیشه های سیاسی ایدئولوژیکی ویژه ای این گروه های اجتماعی را نمایندگی خواهند کرد.
دو نیروی اجتماعی در صحنه جهت تقابل با نظام موجود دو حزبی سنتی دوره ای تسلسل وار، از دو جبهه اجتماعی کاملاً متقابل در تقابل با نیروهای حاکمه گلوبالیزاسیون قرار گرفته اند. در یک طرف نیروهای سرمایه داری داخلی و سنتی و بخش های ویژه ای از خرده بورژوازی سنتی که در حال تحمل سختی های ناشی از گلوبالیزاسیون، تلاش در حفظ حیات خویش، بر باورمندی های سنتی عقب گرایانه دینی، کلیسائی که با ارزش های مدنی امروز فاصله ای ارتجاعی دارد متکی اند. این جریانات و نیروهای اجتماعی توسط ناسیونالیستهای افراطی متمایل به ارزش های دینی غیر سکولار هدایت و کنترل می گردند.
از طرف دیگر نسل جوانان روشنفکر و تحصیل کرده اجتماعی که در شرایط ناثبات اقتصادی اجتماعی اسیر سیاستهای سلطه گرانه سرمایه داری کمپرادور جهانی گردیده اند، با آرمان های آزادیخواهانه، عدالتجویانه ، انسانی و مهر و هنر پرور، به موازات جنبش زنان که زنجیرهای نظام هزاران ساله مردسالاری را پاره می کنند و دیگر نیروهای دموکراتیک و آزادیخواه نیروهای اصلی جبهه نیروهای ترقی اجتماعی را تشکیل می دهند. طبقه کارگر و بخصوص کارگران صنعتی بخشی از این نیروهای جبهه بالندگی و ترقی اجتماعی را تشکیل می دهند.
نسل جوانان روشنفکرو طرفداران حفاظت محیط زیست و جنبش زنان در روند چالش های اجتماعی سیاسی خویش، ایدئولوژی سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را تکامل داده و بازسازی می کنند. گرچه آنها از آرمان های سوسیالیستی درس های فراوانی را در ایدئولوژِی خویش گنجانده و آن را تکامل می دهند، آنها نه در دوران ائدئولوژی سوسیالیستی زمان حاکمیت طبقه کارگر صنعتی منجمد شده اند، و نه در سیاستهای سوسیال دموکراسی خیلی نزدیک به لیبرال ها ادغام شده در نظام تسلسل وار حاکمیتی دو حزبی لیبرالی و سوسیال دموکراسی به تحلیل رفته اند. این نیروها در حال بازآفرینی سنتز ایدئولوژیک و آرمانی جایگزین جنبش های بالنده امروزین اند.
نیروهای چپ در این روند گذار ایدئولوژیک، نه تنها بر موج های انقلاب اجتماعی نوین جهان امروز سوار نیستند، بلکه یا در گذشته های متعلق به دورات حاکمیت طبقه کارگر صنعتی درجا می زنند، یا با اصلاح طلبان حکومتی در حال همپیالگی اند. در یک چنین شرایطی جنبش های زنان، جوانان و دیگر نیروهای بالنده اجتماعی مستقل از نیروهای جبهه چپ ایدئولوژی خود را تئوریزه کرده و تئوری های رادیکالیسم خود را تکامل بخشیده و در شرایطی که چپ در حاشیه های بالندگی چالش های سیاسی قرار گرفته است، تاریخ آینده را رقم می زنند.
گلوبالیزاسیون همراه با حرکت اختاپوسی سرمایه مالی به اقصا نقاط دنیا و ایجاد صدها پایگاه نظامی در صدد محاصره نظامی امنیتی رقیبان خود آغاز جنگ سرد به مراتب خطرناک تری را با خود به ارمغان آورده است. آیا این امواج سونامی نوینی که بر پایه های اقتصاد و سیاست ملی سنتی محافظتی داخلی متکی است، تا چه اندازه خواهند توانست در مقابل نیروهای گلوبالیزاسیون مقاومت کنند، مساله ای است که باید منتظر بود و دید. در عین حال سونامی این حرکت های ناسیونالیستی به نوبه خود می تواند فرصت های نوینی برای نیروهای جبهه آزادی، عدالت، تمدن، انسانیت در مقابل نیروهای گلوبالیزاسیون فراهم کند.
در مقابل مثل چاقوی دو لبه ای جنبه خطرناک این سونامی همراه با خود آوردن نوعی از مکارنیزم و سرکوب آزادیهای فردی فردی و اجتماعی است که همراه خود ضد ارزش های نظام شریعتی اسلامی و کلیسائی زمان قرون وسطی را با شدت و ضعف های مختلف به ارمغان بیاورد. در چنین شرایطی سیاستمداران بیشتری می توانند به سمت فلسفه سیاسی ماکیاولیستی روی آورند و نسل های جوان روی آورده به اندیشه های چپ، در شرایطی که سازمان های سیاسی چپ را بیگانه از واقعیت های سیاسی اجتماعی روز یافته اند، می توانند به سوی اندیشه های نوین تروتسکیستی که اعتراض توده ای را مطرح و نمایندگی می کنند، روی بیاورند.