تقی روزبه گرامی، “تحلیل” اخیر محمد رضا شالگونی عزیز پیرامون دو انتخابات مجلس شورا و خبرگان را به نقد نشسته تا از نقادی خود هشداری معین بیرون کشد. بزعم منتقد، چون “تحلیل” از “حفرههایی” در بررسی روندها و رخدادها رنج می برد، لذا فکر ناظر بر آن مستعد وانهادن مقاومت جامعه مدنی به سود حکومتیهاست. این نقد، “تحلیل” مربوطه را بخاطر مکث آن بر “رای سلبی” بخشی از جامعه مدنی در انتخابات اخیر، محکوم به اتخاذ سیاستهایی می داند که مستقل از جناحهای حکومتی نخواهد بود. نقد روزبه اگرچه طولانی و تفصیلی است و نیز چاپ شده در دو نوبت، اما فشرده گفتارش را در همین گزارهها می توان خلاصه کرد.
این در حالی است که شالگونی در “تحلیل” خود با ارایه تصویری منسجم از تلاقی بردارهای سیاسی موجود در صحنه انتخابات حکومتی اخیر، بر سه نکته مشخص انگشت گذاشته است. یک اینکه، نیروهای جامعه مدنی ولایت ستیز ایران در این انتخابات، با دو تاکتیک ۱) امتناع از شرکت در انتخابات ولایی و ۲) شرکت هدفمند در انتخابات حکومتی علیه ولایت، همسو با یکدیگر به مصاف ولایت فقیه رفتند تا اراده رو به گسترش جامعه در برابر “رهبر با بصیرت” را در شکل خود ویژهای از “رفراندوم” به نمایش بگذارند. دو اینکه، این دو تاکتیک ولو هم جهت در شلیک خاص خود به سیبلی مشترک، اما در مقام اثباتی عموماً با یکی از دو استراتژی سیاسی تغییر یا اصلاح قدرت حاکم مرتبط می شوند و لذا، یک سیاستگر نمی تواند در آن واحد هر دو این تاکتیک ها را در عمل نمایندگی کند. و سه اینکه، تمایز تاکتیکهای مدنی نبایستی به تقابل اپوزیسیون سیاست ورز با موضوع تنوع تاکتیکی در اراده جاری جامعه دمکراسی خواه ایران بکشد و لازم است که اپوزیسیون جمهوری اسلامی، بر اصل و نفس چنین اراده کردنهایی در جامعه درنگ جوید و در سمت استراتژی تغییر قدرت، روی آنها حساب سیاسی داشته باشد. متد بکار رفته در این “تحلیل” واقع بینانه اگر چه هنوز هم با دخالت کردن مشخص و عملی در این یا آن سربزنگاه سیاسی فاصلههایی دارد، اما با تاکیدی که بر لزوم بهرهگیری مبتکرانه جامعه مدنی از شکافهای حکومتی در مبارزه سیاسی آن با ولایت فقیه دارد، بطور روشن بر تحقق چنین ضرورتی ره می گشاید. این “تحلیل”، مستعد سیاست کردن متضمن مقصود است و نیز مقدمهای برای سیاست ورزی نافذ. اطلاق ماندن در سطح “رسمی” و “ژورنالیسم” به این “تحلیل” موشکافانه، منصفانه نیست.
اصل انتقاد روزبه به “تحلیل” شالگونی اما، در واقع برخاسته از نگرانیهای اوست در مورد نزدیک شدن احتمالی تحلیل گر به تاکتیکی مقتضی این نوع از “تحلیل” در فردای سیاست! او نگران تکامل بعدی این “تحلیل” و تفسیر شالگونی در عمل سیاسی آینده اوست. دلنگران اینکه، مبادا چنین نگاهی در مداومت و وفاداریاش به عینیت، به دخالت ورزی نافذ ذهن تحول خواه در آرایش صحنه ارتقاء یابد و به اتکای اهرم پراتیک سیاسی خلاقانه و مبتکرانه و موثر در عمل، از موضع دمکراسی و جامعه مدنی وارد متن منازعات درون حکومتی شود. تصور من این نیست که روزبه با مولفههای تحلیلی شالگونی مشکل جدی داشته باشد؛ زیرا که، خود او یکی از تحلیل گرایان فعال و دست به قلم عرصه مدام متحول سیاست در ایران است و بارها هم نشان داده که در کادر دیدن ظرایف سیاسی منازعات جامعه با حکومت و نیز حکومتگرایان با خودشان، تحلیل گر توانمندی است. من همیشه نوشتههای ایشان را می خوانم و از آنها بهره می گیرم. در عین حال اما نوشتههای معطوف به توصیف صحنه سیاسی ایشان را، همواره متوقف در مرز انجماد تاکتیکی یافتهام! در آن سرحدی که، وقتی هم منطق تحلیل از دل خود سیاست ورود نیروی تحول به درون منازعات حکومتی را اقتضاء می دارد، ذهن تحلیل گر ایشان اما چونان مانع و سدی قد بر می افرازد تا به بروز یک چنین استنتاج درونزایی فرمان ایست دهد. یعنی رفتار سیاسی پیشنهادی او نه استنتاج از تحلیل مشخص، که ناشی از یک پیشا انتخاب سیاسی است. مشکل بتوان بین تحلیلهای او و تاکتیک پیشنهادیاش، رابطه درونی و تبعی برقرار کرد. من عادت دارم که بخش تحلیلی و تصویری نوشتههای رفیق روزبه را به دقت بخوانم ولی به این نیزعادت کردهام که مانند همیشه در پایان نوشتهاش فقط این هشدار را بگیرم که: خود را منزه نگه بداریم، و این وعده را که جامعه مدنی زنده است! چنین رویکردی از جنس اصول است، اما ربطی به سیاست عملی ندارد.
بگمان من بیهوده خواهد بود هرگاه که نقاد در متن “تحلیل” ارایه شده دنبال سوراخ و سنبه بگردد. از “حفرههای” مورد ادعای “تقی” در تحلیل “ممی”، خبری نتوان گرفت مگر فقط یک مورد که من آنرا “حفره” نگرانی می نامم! همانی که نویسنده نقاد با اشاره به آن، تحلیل گر را به دور شدنش از قطب و ثقل تاریخاً شکل گرفته “نه به انتخابات در جمهوری اسلامی” متهم می کند. معنی یک چنین هشداری هم در عالم سیاست بی نیاز از هرگونه تفسیر و تبیینی است. در پشت این هشدارباش، یک تصمیم منجمد سیاسی نهفته است که بنا بر آن، در هر شرایطی و در هر توازن قوای سیاسی واقعی و نیز بی توجه به منازعات درون قدرت جمهوری اسلامی و هر حد از درآمیختگی آن با تضاد بین جامعه مدنی و ساختار قدرت، همواره می باید در بیرون از انتخابات ایستاد و همیشه هم آنرا به تحریم و امتناع از شرکت در آن برخاست. طبیعی است که در چنین رویکردی، شرکت یا عدم شرکت از نوع مداخله گرایانهاش در انتخابات جمهوری اسلامی، نه تاکتیکی بیرون کشیدنی از دل تبیین واقعیت مشخص وضعیت سیاسی روز، که صرفاً امری است پیشا نتیجه گرفتنی از ماهیت ضد دمکراتیک این حکومت. آن “حفره”ای که روزبه را نگران کرده است، همانا سربرآوردن تاکتیک شرکت احتمالی در فلان انتخابات آتی مشخص همچون محصول متدولوژی بکارگرفته شالگونی در “تحلیل” اوست. روزبه دلواپس آنست که مبادا شالگونی روز و روزگاری در وفادارایاش به استنتاج ناگزیر از چنین تحلیلی، بجای عدم شرکتهای تاکنونی، یکبار هم مقتضی وضع، پیشنهاد مشارکت در انتخابات مفروض را بدهد. نگرانی نقاد، دقیقاً از همین است. در متدولوژی او، این اتخاذ سیاستهای دینامیک و سیاست ورزی در صحنه توسط اپوزیسیون نیست که می باید در دراز مدت با شرکت یا عدم شرکت او و بر حسب وضع موجود در انتخابات حکومتی، جای اپوزیسیونی وی را در دید جامعه شکل داده و معنی کند. پیش او، گویا این انتخاب ثابت تاکتیکی و یکبار برای همیشه اپوزیسیون است که می تواند حقانیت سیاسی آنرا در جامعه ترسیم و تضمین نماید. چنین فکری، از نفس عدم شرکت در انتخابات حکومتی، خود بخود ثقلی را در ذهن خود دارد که بر سر آن می باید سفت و سخت ایستاد تا سرانجام نیروهای اجتماعی مرحله مرحله به آن بپیوندند! این نوع مواجهه سکتاریتی با تجربه و نقش آفرینی مردم، آن روی سکه دنباله روی شیفته وار از هیجانات مردم دربخشی از اپوزیسیون است! انفعال گزینی زیر نام سیاست فعال است در واکنش به انحلال طلبی جایگاه اپوزیسیون تحت عنوان سیاست ورزی! فرا بردن موضع تاکتیکی است به جایگاه استراتژیکی، و بدل کردن سیاست به برنامه!
من در کتابی که اخیراً انتشار دادهام، در بخش مربوط به جریانات چپ کشور و از جمله جریان تاریخی “راه کارگر”، به وجود مشخصههایی در آن اشاره کردهام که اینجا بمناسبت لازم می دانم تا در پایان همین نوشته به دو مورد شان اشاره داشته باشم. در آنجا گفتهام: “جریان “راه کارگر” از متفرعات اصیل چپ ایران است و در همان حال، در زمره ایدئولوژیک ترینهای آن. بیشترین انرژی این جریان در طول حیاتاش صرف حفظ اصولیت مارکسیسم – لنینیسم شده است تا محک زدن تئوریها و باورهایش با واقعیت جاری، و تا درگیرشدنش با آزمایشگاه زنده پراتیک و پراتیسیسم و دخالتگریها در سیاست.” و نیز نوشتهام که این جریان متکی بر “استعدادهای تئوریک در صفوف خود”، “گرچه در قبال رویدادهای ایران و جهان غیر حساس نیست و کم و بیش با همه آنها تماس می گیرد، اما بیشترین حساسیت کنشگران آن در هر مقطع و هر لحظه متوجه اینست که اکنون و در همین لحظه، این کدام خطر اپورتونیستی است که اصول و تئوریها را تهدید می کند؟!” و سئوال اکنون اینست که چه گرایشها و کدامین خوانشها از “راه کارگر”، خواهند توانست تداوم حیات آنرا در تحولات دیدگاهی، در خلاقیت برنامهای، در سیاست ورزی مبتکرانه و در شکوفایی موازین دمکراتیک حیات حزبی نمایندگی کنند؟ آیا آینده این جریان را نباید در جوهره رویکردهایی نظیر نوشته اخیر رفیق روبن مارکاریان معطوف به لزوم وفاداری بی چون و چرای هر جریان سوسیالیستی به الزامات دمکراسی جست؛ و البته در هر شرایطی هم که هست، اعم از اینکه در موقعیت اپوزیسیون باشد یا که پوزیسیون؟ آیا نمی باید افق آنرا در تحلیلهای سیاسی دارای خصلت دینامیک از نوع رفیق شالگونی پی گرفت؟ و نباید در تاکیدات رو به گسترش در صفوف “راه کارگر” بر امر پلورالیسم سوسیالیستی و نیز پذیرش فراکسیون سیاسی و این یا آن وجوه از برنامه در حزب موجود درنگ داشت و جستجو کرد؟ و نیز در آن تکیه کردنهای مداوم توسط جداشدگانی از این جریان بر ضرورت امر دخالت ورزیدن سیاسی در سیاست سراغ گرفت و سمتگیری ولو آهسته اما آتی کلیت متشکل “راه کارگر” را نیز در همین رویکرد رصد نمود؟ تعالی دمکراتیک و سوسیالیستی “راه کارگر” در این جهات و زمینهها، آرزوی یک چپ دمکرات سیاست ورز ایرانی برای این جریان اصیل است.
بهزاد کریمی اول ماه مه ۲۰۱۶