شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۸

شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۸

مارکس؛ پیامبر، دانشمند، مصلح اجتماعی؟
فلسفه مارکسیستی در رابطه تنگاتنگ با تحول اقتصاد سیاسی و تجربیات جنبش طبقه کارگر شکوفا شد. این فلسفه بین سالهای 1852-1848 میلادی بشکل فلسفه ای عملگرا و رهایی بخش در...
۳۰ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: آرام بختیاری
نویسنده: آرام بختیاری
رسیدگی به کشتن انسان، تاریخ انقضا ندارد
سال‌هاست که موضوع اعدام‌های سال ۱۳۶۷ به عنوان رویدادی که آیت الله منتظری که خود شخص دوم نظام و قائم مقام رهبری به شمار می‌رفت پیشتاز اعتراض به آن به...
۳۰ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: عمادالدین باقی
نویسنده: عمادالدین باقی
پیچیدگی زیستن در قومیت‌‏ها/ گفتارهایی درباره وضعیت زندگی زنان عرب، بختیاری و ترکمن که مشکلات‏شان کمتر به گوش دیگران می‌‏رسد
متاسفانه برنامه‌‏ریزان مرکزنشین، غافل از این تفاوت‏‌های اجتماعی‏‌اند و هیچ‌گونه تمهیدی برای حل این مشکل در نظر نمی‏‌گیرند. برای مثال می‏‌شود سهمیه بومی دانشگاه‏‌های موجود برای زنان را به حداکثر...
۳۰ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: الناز محمدی
نویسنده: الناز محمدی
به یادِ ۹ یَلِ عاشق!
به نام جاودان رهروان آزادی, به یاد بی‌کران خوش‌رهان آزادی, به شوق جاری بیژن, به یاد شعر عزیز ...
۳۰ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: بیژن اقدسی
نویسنده: بیژن اقدسی
تقی رحمانی - از تپه‌های اوین سال ۵۵ تا زیرزمین ۲۰۹ در سال ۶٧
اعدام ۹ زندانی سیاسی در تپه‌های اوین در سال ۱۳۵۵، از جمله بیژن جزنی، که همگی حکم داشتند سؤالی تاریخی را زنده می‌کند: چرا؟ سال‌ها بعد، در ۱۳۶۷، جمهوری اسلامی...
۳۰ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: تقی رحمانی
نویسنده: تقی رحمانی
۵۰ سالگی جنایت در تپه‌های اوین/ تیرباران بیژن جزنی و ۸ زندانی دیگر با ادعای دروغ فرار از زندان
درست ۵۰ سال پیش و در همین ساعات عصر جمعه ۹ زندانی سیاسی را با دست‌ها و چشم‌های بسته به تپه‌های اوین بردند و اعدام کردند و روز بعد در...
۲۹ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: مهرداد خدیر
نویسنده: مهرداد خدیر
به یاد یاران، به یاد آن دوران
بگذار از ترنم باران و شرجی سخن بگویم، بگذار از هم بگوئیم، بگذار دوباره از گنو و پنجه بگویم. از آن عزیزانی که رفتند ...
۲۹ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد

چمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت ششم)

دوماه آخر را در بیمارستان گذراند. با عکسی از تو. هرروز یک گل سرخ از باغچه‌ی تو را برایش بردم. می‌گرفت روی صورتش می‌نهاد، بو می‌کرد، و در گلدان آب کنار تختش، کنارعکس تو قرار می‌داد. اواخر تابستان بود که فوت کرد. همه این‌ها را می‌دانی؛ برایت تعریف کرده بودم. نمی‌دانم چرا دلم می‌خواهد که دوباره بازگو کنم. سبک می‌شوم.

  تازه عید را پشت سر گذاشته بودیم بهار در خانه آمده بود. گل‌های میمونی و بنفشه باز شده بودند. پدرت بعد از دستگیری تو آن قسمت حیاط که اتاق تو مشرف بر آن بود را تنها بوته گل سرخ کاشته بود! سرخ و سفید. خود پای بوته‌ها را بیل می‌زد و برای خودش شعر می‌خواند. هر چه که به یادش می‌افتاد. گاه ترانه‌ای را زیر لب زمزمه می‌کرد: ” گل سرخ و سفیدم کی می‌آیی؟ بنفشه برگ بیدم کی می‌آیی؟” آه می‌کشید و همان‌جا پای بوته می‌نشست. برای او یک صندلی کنار گل‌ها نهادم با یک میز کوچک. گفت: ” می‌خواهی کنار باغچه پسرم تنها بنشینم؟” صندلی دیگری نهادم.

 عصرها که از کار برمی‌گشت، دیگر در اتاق نمی‌نشست؛ می‌رفت سروقت باغچه‌ی تو و گل‌ها را آب می‌داد. می‌نشست استکانی چای باهم می‌خوردیم. رفته‌رفته، تمام صندلی‌های اتاق پذیرائی را  کنار باغچه‌ی تو چید. دیگر تمام بهار و تابستان مهمانان را به اتاق پذیرایی نمی‌برد. میهمان‌ها هم عادت کرده بودند؛ به‌محض ورود می‌گفتند: ” کنار باغچه گل سرخ .” یک روز یک تخت پام چوبی را با تاکسی‌بار به خانه آورد. صندلی‌ها را جابه‌جا کرد و تخت‌پام را آنجا قرارداد. روی آن قالیچه‌ای  انداخت و گفت: “هوای اتاق خفه‌ام می‌کند از امشب می‌خواهم در هوای آزاد کنار این گل‌ها بخوابم “.

می‌دانستم همه این‌ها به یاد تو می‌کند؛ دیگر کمتر به داخل خانه می‌آمد؛ همه کارش روی همان تخت پام بود. شروع به خواندن آن تعداد از کتاب‌های تو که باقی‌مانده بودند کرد. گاه من هم کنارش می‌نشستم. پاک سیاسی شده بود؛ با همه بحث می‌کرد. اواخر فروردین بود، سال پنجاه چهار، عصر با یک روزنامه به خانه آمد. سخت پریشان بود؛ روزنامه را طرف من دراز کرد و گفت: “کشتند؟” دلم فروریخت. اولش نتوانستم تیتر روزنامه را بخوانم. بغض کرده بود؛ به اتاق رفت، در را بست صدای بلندش را می‌شنیدم که مرتب فحش می‌داد؛ کاری که کمتر می‌کرد. 

” ۹ زندانی در حین فرار کشته شدند”. نام بیژن جزنی و ضیا طریفی را که دیدم، گریه امانم نداد. ترس در دلم ریخت. چطور؟ مگر می‌شود این‌چنین آسان کشت؟ چنان ترسیده بودم که توان حرکت نداشتم. یاد همسر و مادر جزنی افتادم. واقعاً به همین سادگی؟ حال چه می‌کشند این دو زن؟ پسر کوچکش، «بابک» چه می‌کند؟  نگرانیم حدی نداشت. در زندان‌ها چه خبر است؟ نکند شما با ساواکی‌ها درگیر شوید و شما را هم بکشند! روزهای سختی بودند. همه‌چیز بعد از همان اولین ملاقات، بعد از کشته شدن جزنی شروع شد. چه روز سنگینی! ساعت‌ها  زیر باران ماندیم. پدرت مرتب اعتراض می‌کرد. به‌سختی آرامش می‌کردم. تا آن زمان هرگز او را چنین بی‌تاب و عصبی ندیده بودم. یادت می‌آید وقتی تو را دید از فشار عصبی قادر به بلند شدن نبود. آن روز کوتاه‌ترین روز ملاقات ما بود، وتو حیرت‌زده به پدرت نگاه می‌کردی. چند نفر از پدران دورش را گرفتند و به‌سختی بلندش کردند. من هرگز آن نگاه مشتاق، درمانده و التماس‌آمیز او را از یاد نخواهم برد. می‌دانست که آخرین دیدار است. او سرطان گرفته بود. سرطانی سخت، که بیشتر از چهار ماه دوام نیاورد. نمی‌توانست ازجا برخیزد؛ دوماه آخر را در بیمارستان گذراند. با عکسی از تو. هرروز یک گل سرخ از باغچه‌ی تو را برایش بردم. می‌گرفت روی صورتش می‌نهاد، بو می‌کرد، و در گلدان آب کنار تختش، کنارعکس تو قرار می‌داد. اواخر تابستان بود که فوت کرد. همه این‌ها را می‌دانی؛ برایت تعریف کرده بودم. نمی‌دانم چرا دلم می‌خواهد که دوباره بازگو کنم. سبک می‌شوم. مراسم خوبی برایش گرفتیم. تمام خانواده‌های سیاسی بودند. وصیتی نکرده بود. اواخر دیگر اعتقادی به دین و مذهب نداشت. تنها  دو روز قبل از آن‌که به کما برود به من گفت: “دلم می‌خواهد چند شاخه ازگل‌های باغچه‌ی تو را بر سر خاکش بکارم و مواظب باغچه‌ات باشم “.

 خانه بدون او و بدون تو برایم زندان شده بود. گاه چنان احساس خفگی می‌کردم  که می‌خواستم پیراهنم را پاره کنم. حوصله پختن غذا را هم نداشتم. حوصله هیچ‌کس را! تنها  در کنار مادران زندانی‌ها احساس آرامش می‌کردم. یکی از مادران گفت که پسر کوچک‌تر مادر یکی از بچه‌های کرد که در زندان است دردانشکده پلی‌تکنیک قبول‌شده و تنها همین دو پسر را دارد. حال که پسر کوچکش تهران می‌آید، او تنها خواهد ماند. اگر ممکن است یک اتاق خانه را به آن‌ها بدهم، که هم خودم از تنهائی خلاص شوم و هم آن مادر و پسر راحت شوند. چنین شد که «سروه» خانم همراه پسرش «هیوا»، ساکن خانه ما شدند. زن ساده و مهربان کُرد. چهره قشنگی داشت موهای خود را چتری جلوی پیشانی‌اش می‌انداخت از وسط فرق باز می‌کرد و بعد با یک دستار بلند و زیبای کُردی آن را می‌بست. لباس‌های کُردی‌اش را می‌پوشید و آرام حرکت می‌کرد. تمام‌وقت خانه بود، کسی را در تهران نداشت. تمام عشقش همین دو پسر بودند. خرجمان یکی شده بود؛ خرجی هم نداشتیم. ورودشان به زندگی‌ام مانع ازپای افتادن من شد. هیوا پسر هر دوی ما بود. نجیب و بامحبت. اولین کمک دانشجوئی را که گرفت  دو پیراهن نخی گل‌دار برای من و مادرش خرید.

 من عادت به پوشیدن پیراهن گل‌دار نداشتم. اما سروه خانم همیشه رنگ‌های شاد می‌پوشید. من برای اولین بار یک پیراهن گل‌دار پوشیدم. خودم را نمی‌شناختم. آیا اصلاً درست بود بعد از پدرت، پیراهن گل‌دار بپوشم؟ نمی‌دانم در آن پیراهن نخی ساده با آن گل‌های ریز چه بود، هر بار که می‌پوشیدم احساس آرامش  می‌کردم. نوعی رها شدن و فراخ‌بالی.

عصرها با هم می‌نشستیم چای می‌خوردیم؛ او از زندگی سختش در کردستان می‌گفت. از این‌که چطور بچه‌هایش از کوچکی بی‌پدر شدند و او با چه سختی آن‌ها را بزرگ کرد؛ نان پزی کرد؛ گلیم بافت؛حتی چوپانی کرد! اما بچه‌هایش را مجبور به خواندن کرد. گاه ترانه کُردی می‌خواند. یک روزپیشنهاد کرد: “بیا باهم یک فرش کوچک ببافیم”. فکر کردم شوخی می‌کند. اما نه جدی بود. “من بلد هستم یک دار کوچک قالی می‌زنیم و شروع می‌کنیم؛ من گره زدن را به تو یاد می‌دهم. نقشه انداختن و دف زدنش با من.” چند روز بعد هیوا اوستای نجاری که دار قالی بر پا می‌کرد را به خانه آورد. هفته بعد یک دستگاه قالی در زیرزمین برپاشده بود. 

تاریخ انتشار : ۲۹ شهریور, ۱۳۹۶ ۱۱:۴۷ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی
پرنیان شفق

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!

در آن دوره جنبش چپ آزادی‌خواه و عدالت‌طلب در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان نیرویی موثر در برابر دیکتاتوری و ارتجاع بود. حذف رهبران برجستۀ این جنبش تلاشی اگاهانه برای جلوگیری از هم‌بستگی و رشد جریان‌های مترقی و باز کردن راه برای نیروهای واپس‌گرا بود. رژیم شاه با سرکوب و کشتار بی‌امان نیروهای مترقی چون فداییان و مجاهدین خلق و اعمال فشار بر نیروهای ملی، چپ، و ملی-مذهبی،میدان را برای رشد و نفوذ نیروهای مذهبی ارتجاعی هموار کرد.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها
پرنیان شفق

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!

در آن دوره جنبش چپ آزادی‌خواه و عدالت‌طلب در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان نیرویی موثر در برابر دیکتاتوری و ارتجاع بود. حذف رهبران برجستۀ این جنبش تلاشی اگاهانه برای جلوگیری از هم‌بستگی و رشد جریان‌های مترقی و باز کردن راه برای نیروهای واپس‌گرا بود. رژیم شاه با سرکوب و کشتار بی‌امان نیروهای مترقی چون فداییان و مجاهدین خلق و اعمال فشار بر نیروهای ملی، چپ، و ملی-مذهبی،میدان را برای رشد و نفوذ نیروهای مذهبی ارتجاعی هموار کرد.

مطالعه »
پيام ها

پیام تبریک سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به‌مناسبت پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در صعود به جام جهانی!

با کمال تاسف روی‌کرد سیاسی مقابله با ایران از سوی برخی کشورهای ذی‌نفوذ در جهان در کنار تحریم‌های غیرقانونی و ظالمانه علیه کشور ما، مانعی عمده در برابر برگزاری دیدارهای دوستانه در مقابل تیم‌های قوی جهان، حتی امکان برگزاری اردوهای آمادگی، و وجود تجربهٔ بازی در این سطح برای ملّی‌پوشان ایران است.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

مارکس؛ پیامبر، دانشمند، مصلح اجتماعی؟

رسیدگی به کشتن انسان، تاریخ انقضا ندارد

پیچیدگی زیستن در قومیت‌‏ها/ گفتارهایی درباره وضعیت زندگی زنان عرب، بختیاری و ترکمن که مشکلات‏شان کمتر به گوش دیگران می‌‏رسد

به یادِ ۹ یَلِ عاشق!

تقی رحمانی – از تپه‌های اوین سال ۵۵ تا زیرزمین ۲۰۹ در سال ۶۷

۵۰ سالگی جنایت در تپه‌های اوین/ تیرباران بیژن جزنی و ۸ زندانی دیگر با ادعای دروغ فرار از زندان