«افول گفتمان چپ» در کشور ما و در سطح جهانی امری واقع شده و مورد توافق است که احتیاج به بحث ندارد. آن چه احتیاج به گفتگو پیرامون آن هست، چگونگی برخورد ما با شکست ها و ناکامی های چپ در چند دهه ی اخیر است که می تواند راه ما را برای آینده تا حدودی روشن کند.
در این زمینه چند نوع برخورد و جریان قابل ملاحظه است.
الف. یک دسته با شکست و ناکامی «سوسیالیسم واقعا موجود»، اعتقاد خود را به سوسیالیسم و برابری اجتماعی از دست دادند و به اشکال مختلف مدافع نظام سرمایه داری شدند. با این عده بحث بر سر این است که آیا «چپ» در دنیای ما ضرورت است یا نه؟ من در این مورد با آن دلایلی که دوست گرامی ام سهراب مبشری در مقاله ی خود پیرامون چرا ما چپ هستیم، نوشته است، موافقت دارم. مبارزه ی انسان ها برای برابری و عدالت و علیه تبعیض در هر چهره اش، نه با سوسیالیسم شوروی به وجود آمد، نه با شکست سوسیالیسم شوروی شکست خورد. تنها کافی است نگاهی به دنیای پر تبعیض و وحشی اطرافمان بیاندازیم تا هزاران دلیل برای آن که چرا باید چپ بود پیدا کنیم. این دلایل بسیارند. در عین حال من همواره معتقد بوده ام و گفته ام که چپ یا راست بودن یک «انتخاب اجتماعی» است. نه ربطی به علم دارد نه معرفت. «سوسیالیسم علمی» مفهوم غیر واقعی و متناقضی است. به همان اندازه که کارگران می توانند «دلایل علمی» برای حقانیت سوسیالیسم بیاورند، سرمایه داران می توانند دلیل در رد آن بیاورند. سوسیالیسم یک انتخاب اجتماعی است که هر کس در زندگی خود با توجه به عوامل بسیار زیادی آن را انتخاب می کند یا نمی کند.
ب. عده ای معتقدند که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده است، شوروی سوسیالیست نبوده است و سرمایه داری بوده و در اتحاد شوروی یک نوع سرمایه داری جایش را به نوع دیگری داده است. این ها با فروپاشی اتحاد شوروی کمتر دچار بحران ذهنی شده اند، منتهی مساله این است که بین ذهن آن ها و «ذهن» میلیون ها و بلکه میلیاردها مردم جهان، قرابتی وجود ندارد. برای اکثریت قاطع مردم جهان اثبات این که «هیچ اتفاقی نیفتاده است»، کار دشواری است. مردم معمولا اتحاد شوروری را به نوعی نماد سوسیالیسم می دانستند – و می دانند – و از شکست آن نتیجه گیری های خود را می کنند.
ج. بخش دیگری «شکست سوسیالیسم واقعا موجود» را به گردن «خیانت» یکی دو تن می اندازند و نمی خواهند بپذیرند که آن سیستم – که زمانی شکست ناپذیر اعلام می شد – اشکالات بسیار اساسی ای داشت که متلاشی شد. این دسته با چنین نحوه ی برخوردی احتیاج زیادی هم به تجدیدنظر در تئوری ها و نظرات و راهی که پیموده شد، ندارند. آن ها متاسفانه در سطح «مارکسیسم – لنینسم» دهه ها قبل متوقف شده اند و کمتر کمکی به تکامل ایده های سوسیالیستی می کنند.
من شخصا مایل بودم که اتحاد شوروی فرو نمی پاشید و راه اصلاح را بر می گزید. یعنی در اینجا کاملا اصلاح طلب و رفرمیست هستم. بعد از اتحاد شوروی جهان ما بسیار ناامن تر، وحشی تر، جنگجوتر و ناعادلانه تر شده است. با شکست اتحاد شوروی ایده سوسیالیسم – هر چقدر هم ما بخواهیم اثبات کنیم آن جا سوسیالیستی نبوده است – ضربه ی بسیار سنگینی خورده است. اما علیرغم این تمایل، اتحاد شوروی شکست خورد و فرو پاشید و حالا وظیفه ی چپ ها یافتن دلایل بی طرفانه ی این شکست است.
من همچنان فکر می کنم تجربه ی شوروی بزرگترین تجربه ی بشریت – تا امروز – برای ساختن جهانی دیگر بوده است. جنبش چپ جهانی و جنبش سوسیالیستی نمی تواند بدون اعتنا به این تجربه، آینده خود را بسازد. زیر فشار سرمایه داری جهان رسم شده است که هر کس می خواهد خود را از این تجربه کنار بکشد و دامن خود را پاکیزه بکند و بگوید: «من نبودم!». من تاکید فراخوان سه جریان برای «گسست» از این تجربه را نمی فهم. این نوع برخورد به نظر من غیرمسئولانه و فرار به جلو است. برای کسانی که می خواهند در جهت نفی سرمایه داری و ایجاد سوسیالیسم در جهان مبارزه کنند، مگر می شود از این تجربه «گسست» کنند؟ به نظر من تاکید بر برخورد اصلاحی و تکاملی، منطقی تر و مسئولانه تر به نظر می رسد.
د. با فروریزی «سوسیالیسم واقعا موجود» عده ای هم وسایل رزم خود را برداشتند و به خانه ی بغلی نقل مکان کردند و از آن جا با حدت تمام به جنگ با هم خانه ای های سابق خود مشغول شدند. در ظاهر هم حق با آن ها بود. خانه ی تازه آب و رنگ و ظاهری داشت، اما این که چهارستونی که خانه روی آن بنا شده چقدر مستحکم است، جای بحث و گفتگو بسیار دارد. ما حدود سی سال پیش هم وقتی داشتیم خانه ی خود را تعویض می کردیم به همین ظاهر توجه کردیم و مرعوب جلال و جبروت بیرونی شدیم، و غافل ماندیم که آن خانه به زودی فرو خواهد پاشید.
انتقال از جنبش جهانی کمونیستی به جنبش جهانی سوسیال دموکراسی، ساده ترین کاری بود که می شد در این بحران خانه خرابی کرد. اما من فکر می کنم این انتخاب آینده ای نخواهد داشت.
نقد سوسیال دموکراسی به معنای نفی آن نیست. سوسیال دموکراسی هم به به عنوان یک تجربه بشری برای حرکت به سوی سوسیالیسم با نقاط قوت و ضعف های بسیاری همراه بوده است و مبارزه برای سوسیالیسم باید از همه ی این تجارب بهره بگیرد. از این رو من نه دشمنی با آن و نه «گسست» از آن را هم درست نمی دانم.
در ابتدا اما بگویم که در رقابت بین دو جنبش عمده ی چپ جهانی، اگر زمان به عقب بر می گشت و ما مجبور به انتخاب بین این دو قطب رقیب می شدیم، من هرگز سوسیآل دموکراسی را انتخاب نمی کردم. زیرا اساس اعلام موجودیت آن بر پایه ی خیانت به صلح و دفاع از جنگ امپریالیستی بود. این حقیقت امروز به دلیل فرادستی سوسیال دموکراسی در جنبش چپ نادیده گرفته می شود. اختلاف در سال های انشعاب بین دو جریان عمده ی سوسیال دموکراسی جهانی اختلافات شدید و واقعی بود، اما آن چه کار را به انشعاب انترناسیونال ها کشاند، رای سوسیآل دموکرات ها به جنگ امپریالیستی و کشتار مردم بود.
امروز اما سوسیال دموکراسی با دو معضل بزرگ مواجه است. سوسیال دموکراسی هر چند در تمام سال های قرن گذشته تا فروپاشی اتحاد شوروی در رقابت با جنبش جهانی کمونیستی بوده است، اما بخشی از موفقیت های خود را مرهون وجود و حضور آن است. سرمایه داری جهانی برای مقابله با اردوگاه سوسیالیسم شوروی مجبور به تحمل رفرم ها و باج دادن هایی بود که سوسیال دموکراسی از این باج ها می خورد و فربه می شد و بخشی از موفقیت هایش ناشی از این واقعیت بود. این موقعیت امروز از بین رفته است. یکی از دلایل سقوط سوسیال دموکراسی و دولت های رفاه و تضعیف مداوم موقعیت آن ها در سال های اخیر همین است که «لولوی سوسیالیسم» از بین رفته است و سرمایه داری نه تنها دیگر باج نمی دهد، در صدد است هر چه داده را پس بگیرد.
دلیل دوم. سوسیال دموکراسی اساسا حاصل سازش طبقاتی و سرمایه داری دوران ثبات (و تا حدودی رفاه) است. سوسیال دموکراسی برای دوران های بحرانی و انقلابی نسخه ای ندارد. اکنون که دنیای سرمایه داری را – آن هم در مرکز خود – موج بحران ها فرا گرفته است، سوسیال دموکراسی بیشتر از گذشته دارد از روند روبه گسترش جنبش چپ کنار می ماند. در کشورهایی مثل یونان، اسپانیا، پرتقال، ایتالیا و… یعنی جاهایی که چپ جدید دارد متولد می شود، سوسیال دموکرات ها در برخی مواقع حتی نمی توانند در کنار معترضین قرار بگیرند.
این جنبش های ضدسرمایه داری، در مدل دو قطبی «جنبش کمونیستی – سوسیال دموکراسی» اساسا جایی ندارند. به همین دلیل هم هست که کسانی که از اردوی کمونیسم به سوسیال دموکراسی نقل مکان می کنند، انتخاب خود را تنها انتخاب وانمود کرده و این جنبش ها را نمی بینند.
ه. جنبش چپ طبقاتی و ضدسرمایه داری امروز در اشکال جدیدی ظهور مجدد خود را در جهان اعلام کرده است. این جنبش در حال حاضر یک جنبش طبقاتی و اجتماعی است و در خیابان های مادرید و لیسبون و آتن و رم و سایر شهرهای اروپایی و نیز شهرهای مختلف آمریکا خود را متشکل می کند.
شاخه ی دیگر این جنبش بزرگ، در آمریکای لاتین در شکل دیگری خود در جریان است. جایی که مدعی ساختمان «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» شده است و راه ها و تجربه های نوینی را بر تجارب غنی چپ جهانی می افزاید.
این جنبش ها قطعا شکل سیاسی جدیدی برای چپ خواهند آفرید. این جنبش ها درست مثل جنبش های نیمه ی دوم قرن نوزدهم و دوران ظهور مارکسیسم در قلب سرمایه داری اروپا – و تا حدودی آمریکا – در حال ایفای یک نقش تاریخی هستند. مارکسیسم بر شانه ی جنبش های کارگری قرن نوزدهم شکل گرفت و چپ قرن بیست و یکم هم احتمالا بر پایه ی همین جنبش های ضد سرمایه داری – و اتکا بر همه ی تجارب یک قرن و نیم گذشته – شکل خواهد گرفت. من امیدوار هستم که بر پایه ی جنبش های طبقاتی و اجتماعی و سوسیالیستی که امروز در قلب کشورهای اروپایی تا کشورهای آمریکای لاتین جریان دارد، چپ جدید خود را سازمان خواهد کرد.
آن چه امروز می توان با اطمینان بر آن صحه گذاشت این است که سخن گزافه ی «سرمایه داری پایان تاریخ»، تنها دو دهه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی بار دیگر در سرتاسر جهان به چالش گرفته شده و چپ در اشکال متنوع و گسترده ظهور خود را اعلام می کند.
چپ آن است که خود می گوید!
قسمت پایانی این یادداشت را به مسائل درونی چپ متمرکز می کنم. زیرا به نظر من، آن چه چپ را در حال حاضر بیش از اندازه ضعیف و ناتوان می سازد، قیام چپ علیه چپ است. متاسفانه واقعیتی است که چپ خود به بزرگترین دشمن خود تبدیل شده است و به قتل عام سیاسی بغل دستی های خود مشغول است. این وضعیت در کشور ما به صورت حادی بروز کرده است.
می خواهم بگویم چپ بیش از آن که به دنبال «گفتمان مشترک» باشد، باید به دنبال راهی برای درمان بیماری خودمحوری و سکتاریسمی که همه ی چپ را به جان هم انداخته بگردد. تا این بیماری درمان نشود و یا دست کم تخفیف نیابد، «گفتمان مشترک» هیچ گاه غلبه نخواهد کرد و بر بخش بخش جریان های چپ چه در ایران و چه در سطح جهان، «گفتمان من» حاکم خواهد بود.
من در قسمت قبلی کوشیدم این را بگویم که چپ در جهان امروز ما بسیار متنوع و رنگارنگ است، و هر بخش آن شانس ها و امکانات خود را دارد. اینجا می خواهم اضافه کنم، چپ هر کسی است که خودش را «چپ» می داند و اعلام می کند. این یک نکته ی کلیدی است. اگر این مساله پذیرفته نشود که چپ کسی است که خودش را چپ می داند و چپ را کسی بدانیم که ما تعریف می کنیم، به مشکلات بزرگ و لاینحلی برخورد خواهیم کرد. در آن صورت باید دنبال مرکزی بگردیم که «چپ» را تعریف و بر «چپ بودن» افراد و جریانات مهر تایید بزند. در این زمینه تجربه های زیادی وجود دارد که همه شان ناموفق و حتی فاجعه بار بوده اند. در دوره هایی مراکزی در سطح جهانی (انترناسیونال ها) به وجود آمدند که بر احزاب و جریانات سیاسی مهر تایید و یا عدم تایید می زدند. همواره کوشش می شد که نظرات مارکس (و از سوی عده ای لنین) معیار تعریف چپ قرار گیرد. اما این ها همه ناموفق بوده است؛ زیرا از نظرات مارکس و لنین هم به اندازه ی آدم های تفسیرکننده، تفسیر وجود داشته است.
برای حل این معضلات نخستین گام این است که پذیرفته شود، «چپ» به تعبیر امروزه ی ما ایرانی ها، «ولایت فقیه» ندارد، هیچ مرکزی نیست که تعیین کند چه کسی چپ است و به سوسیالیسم وفادار است و چه کسی نیست. اصل باید بر این قرار گیرد، که چپ آن کسی است که خود می گوید، یعنی می گوید مخالف نظام سرمایه داری و هر نظام متکی بر مناسبات ناعادلانه و تبعیض آمیز است و در راه برقراری یک جامعه ی ضدتبعیض و انسانی که ما سوسیالیسمش می نامیم مبارزه می کند.
به نظر من همین برای قبولی در امتحان کافی است.
«گفتمان من»
کسی در زیر مقاله ی نادر عصاره در اخبار روز کامنت گذاشته بود که: تو همانی که در کنفرانس استهلکم شرکت داشته ای، بنابر این تو را چه به چپ؟ در همین نظرهایی که در پای مقالات گذاشته می شود، آقای عیسی صفا حکم داده است که فدائیان (اکثریت) و اتحاد فدائیان خلق ماهیت ضد کمونیستی دارند.
من می خواهم بگویم تمام درد چپ را در بحث اخیر، اگر بخواهیم خلاصه و فشرده کنیم، در همین نحوه ی برخورد با خود و دیگران است. ما امروز به تعداد آدم هایی که خود را چپ می دانند، مرکز برای تعیین هویت بغل دستی های خودمان داریم. هر فرد، گروه و حزبی به خود حق و اجازه می دهد، که دیگران را وارد اردوگاه چپ کند و یا از آن اخراج کند – در مورد ما ایرانی ها البته بیشتر اخراج حاکم است – . دلایل این اخراج ها گاه تا حد غیرقابل باوری ساده و نسبت به آرمان های سوسیالیستی پیش پا افتاده است. این دلایل در بسیاری از مواقع به نفی مبارزه در راه سوسیالیسم، دست برداشتن از مخالفت با نظام سرمایه داری و امثالهم از سوی کسانی که مورد اتهام قرار می گیرند هم بر نمی گردد، کافی است کسی، جریانی یا حزبی تشخیص دهد، که در این مرحله از مبارزه بهتر است از این راه برود، یا با این نیروها گفتگو کند، یا نکند. همین تشخیص برای آن که از سوی عده ی دیگری حکم اخراج او از «چپ» صادر شود، کافی است. به همین دلیل است که من می گویم به تعداد آدم ها و افراد و جریانات «گفتمان» در سطح جنبش چپ داریم که متاسفانه این «گفتمان» ها به عنوان معیار و ملاک چپ بودن مورد استفاده قرار می گیرد. یعنی این که فعلا در جنبش چپ به جای گفتمان مشترک، «گفتمان من» حاکم است و هر کس خود را مرکز تعیین و تعریف «چپ» در سطح ایران و حتی جهان می داند.
«گفتمان مشترک»
اگر بتوانیم خود را از «گفتمان من» نجات دهیم و یا دست کم آن را تا حدودی تعدیل و تضعیف کنیم، آن گاه در خواهیم یافت که «گفتمان مشترک» بین ما چپ ها بیش از آن است که غالبا به آن توجه می کنیم. در اینجا من «گفتمان کلان» یا همان «گفتمان سوسیالیستی» را مدنظر دارم. نباید تاکتیک های معین و روزانه و یا حتی میان مدت سیاسی را با این گفتمان کلان یکی کرد. چگونگی عبور از استبداد حاکم به دموکراسی، معیار و میزان چپ بودن و سوسیالیست بودن نیست. تاکتیک های سیاسی غالبا ربطی به گفتمان های عمومی ندارند. در کشور ما امروز «رادیکال ترین» تاکتیک های سیاسی در برابر حکومت از سوی دو جریانی مطرح می شود که بیشترین دشمنی ها را با چپ دارند.
اگر چنین درکی (درک عام و یا کلان) را از گفتمان چپ مورد نظر قرار دهیم، آن گاه می توان گفت که «گفتمان مشترک»ی وجود دارد. گفتمانی که بخش های مختلف چپ – با همان مفهوم ضد تبعیض و ضدسرمایه دارانه– روی آن ها توافق نظر دارند. مخالفت با سرمایه داری، آرمان سوسیالیستی، توجه به عدالت اجتماعی و اقشار پائین جامعه، مخالفت با تبعیض و برتری جویی طبقاتی و نژادی و جنسیتی از جمله مواردی هستند که در تمام بخش های چپ روی آن ها کمابیش توافق وجود دارد، شاید فقط درک ها متفاوت باشد. این موارد همان هایی هستند که اردوی وسیع و رنگارنگ چپ را در برابر اردوهای رقیب و یا مخالف (دشمن) متمایز می سازند.
در این گفتمان عمومی یک موضوع است که توافق و هم نظری روی آن کمتر وجود دارد. این موضوع، مساله دموکراسی است. بیشترین ناهماهنگی و اختلاف بین طیف های مختلف چپ در این مورد وجود دارد و از همین نظر هم باید بحث های بیشتری در مورد آن صورت بگیرد.
اتحادهای کوچک – آتش بس بزرگ
وقتی از اتحاد و وحدت چپ سخن گفته می شود، باید کوشید تا درکی واقعی و عینی از آن را در سرلوحه ی فعالیت های خود قرار داد. وحدت بین گروه های همسو می تواند به وجود بیاید و به وجود هم می اید، اما وحدت چپ در کلیت خود یک سراب است که هرگز عملی نخواهد شد و احتیاجی هم به عملی شدن آن وجود ندارد. احزاب و جریان های چپ بر اساس آرمان های عمومی خود (گفتمان کلان) یک جبهه ی عمومی در برابر سرمایه داری جهانی و گرایشان ارتجاعی تشکیل می دهند. اگر این «گفتمان عمومی» جای «گفتمان من» را بگیرد، آن گاه می توان امیدوار بود که جریان های چپ به سیاست دشمنی با یکدیگر، تضعیف و تخریب مداوم یکدیکر پایان دهند، تنوع در صفوف خود را بپذیرند و از سیاست تخریب و دشمنی به سیاست گفتگو و همکاری – در جاهایی که امکان پذیر است – روی بیاورند. یعنی یک آتش بس سراسری در جبهه ی چپ برقرار شود. به این معنا که نقد و انتقاد جای دشمنی و کوشش برای تخریب و نابودی دیگران را بگیرد.
برای فعالیت های مشترک معین تر، به توافق های سیاسی نیاز است. در این عرصه نمی توان شاهد یک «گفتمان مشترک» بین چپ ها بود، اما می توان «گفتمان های مشترک» بین گروه ها و دسته جات بزرگتر چپ را ایجاد کرد و کوشش کرد که این گفتمان ها از دشمنی با یکدیگر و تخریب یکدیگر پرهیز کنند و این واقعیت را مدنظر قرار دهند که ان ها از راه های مختلف به سوی یک هدف بزرگ و عمومی یعنی خوشبختی مردم و پایان دادن به ظلم، استبداد، تبعیض و استثمار حرکت می کنند.