نمیدانم که خواننده این سطور به فوتبال علاقه دارد یا نه. البته اگر ندارد، قصد من در اینجا متقاعد کردن وی برای تماشای فوتبال نیست بلکه چیز دیگری است. معمولاً قبل از همه بازیهای فوتبال چه در سطح بینالمللی و چه ملی، هنگامی که دو تیم نابرابر قرار است مسابقه دهند، سؤالی که همیشه از تیم ضعیفتر میشود، این است: «تاکتیک شما برای مقابله با تیم مقابل چیست؟» و معمولاً جوابی که از سوی مربی یا کاپیتان تیم داده میشود چنین است: «حریف ما تیم بسیار مقتدری است و بازی سختی را در پیش داریم، اما ما بازی خود را به خاطر تیم مقابل عوض نمیکنیم. ما بازی خودمان را خواهیم کرد». نکته جالب در اینجا دو چیز است: اول، این سؤالی است که فقط از تیمی که قرار است مغلوب شود پرسیده میشود. دوم، هر چقدر مربی تیم بر استقلال تیمش بیشتر تأکید کند، تقریباً همیشه این معنی را میدهد که مربی بازی تیم خود را به طور رادیکالتری بر اساس بازی تیم مقابل تغییر خواهد داد. نتیجه هم در اکثر موارد این است که تیم مزبور با نتایج بسیار ضعیفتر از حد انتظار، بازی را به تیم مقابل واگذار میکند. دلیل اصلی نتایج ضعیفتر از حد معمول این است که تغییر یک شبه بازی کار سادهای نیست، زیرا هر تیمی ایدههای خاصی برای بازی خود دارد، آنها را مرتب تمرین میکند و راههای استفاده از تمام نیروی تیم را آموخته است.
این موضوع همیشه مرا به یاد ما چپهای ایرانی میاندازد. اول، ما هر چه بیشتر بر تاکتیکی بودن انتخابات تأکید کنیم، در هنگام انتخابات بیشتر بر ضد آن رفتار میکنیم. دوم، معمولاً تمام نوشتهها و شعارهای ما پر از «مرگ بر» و امثالهم تا آغاز انتخابات است و در آخرین لحظه تصمیم به تغییر ناگهانی آن میگیریم.
ممکن است گفته شود، طبعا یک نیروی سیاسی باید بتواند تاکتیکهای خود را بنا بر شرایط عوض کند. اما نمیتوان بدون جنگجویان متقاعد وارد جنگ شد و انتظار کسب پیروزی، هر چند کوچک، هم داشت. ضمن آن که نمیتوان بدون تمرینات قبلی انتظار معجزه داشت. این موضوع، به ویژه در مورد تیمهایی که ضعیف اند و امکانات محدود دارند بیشتر صدق میکند. زیرا یک تیم ضعیف برای کسب پیروزی، هر چند کوچک، نیاز به هماهنگی همه نیروهای خود و استفاده صددرصد از تمام امکانات ناچیز خود را دارد. در عوض، تیم مقتدر شاید بتواند با فقط نیمی از ظرفیت خود به پیروزی، هر چند نه متقاعدکننده اما در هر حال پیروزی برسد. ما چگونه میتوانیم از حداکثر ظرفیت خود استفاده کنیم؟
نهاد انتخابات و دموکراسی
من فکر میکنم که تقریباً اکثر نیروهای چپ در این مرحله از مبارزه، بدون توجه به درکشان از گذار به سوسیالیسم، پستکاپیتالیسم، یا هر آنچه که جامعه «آرمانی» خود را مینامند، خواهان رسیدن به یک جامعه دموکراتیک از طریق مشارکت فعال همه شهروندان ایرانی، بدون اعمال هیچ گونه تبعیضی، در سرنوشت کشور اند. اختلاف اصلی بر سر راههای رسیدن به آن است. به نظر میرسد که ما برای ادامه بحث نیاز به تذکر چند نکته مقدماتی داریم.
نکته اول این که، ظهور سرمایهداری و دموکراسی غربی به شکل کنونی آن به طور همزمان باعث گشته است که ما امروز هم این دو همزاد را تفکیکناپذیر قلمداد کنیم. رقابت آزاد سرمایهداران در بازار و آزادی کارگران در فروش نیروی کار خود، بدون آزادی و برابری اهالی یک کشور و ارتقاء آنان به شهروندان میسر نبود، اما امروز همانطور که عده زیادی از نظریهپردازان چپ مطرح میکنند، رشد و قوام سرمایهداری وابسته به وجود یا تعمیق دموکراسی نیست. وجود کشورهایی چون چین، سنگاپور، ویتنام و غیره که در آنها سرمایهداری بهخوبی و بسرعت رشد میکند بیانگر این امر است. برای سرمایهداری یک قانون جهانشمول وجود دارد و آن کسب هرچه بیشتر سود است. اگر بتوان امنیت سرمایه را در جمهوری اسلامی تأمین نمود، استفاده از کار ارزان در کشوری که کارگران هیچ حق عملی برای دفاع از خود ندارند، بسیار خوشایندتر است. کمپانیهای غربی از ترس افکار عمومی خود، و نیز داشتن فرایندهای یکسان در کشور مادر و کشورهای غیر غربی مجبور به رعایت برخی از قوانین حداقلی اند، که بسیار مثبت است، اما این مسأله را نیز میتوان با قانون طلایی کسب سود بیشتر توضیح داد.
دوم، بر خلاف تصور برخی از چپگرایان دموکراسی یک فرم نیست. تجربه تلخ سوسیالیسم واقعاً موجود باعث قدرت گرفتن هر چه بیشتر این مسأله شد که دموکراسی و سرمایهداری جداییناپذیرند. وظیفه چپ تعمیق دمکراسی است و نه تعلیق آن.
سوم، در میان برخی از روشنفکران این عقیده وجود دارد که انتخابات همزاد جمهوری اسلامی است و بدون آن ما نمیتوانستیم شاهد انتخابات رقابتی باشیم. در این نکته حقیقتی وجود دارد، اما این تمام واقعیت نیست. چرا؟
موج اول دمکراسی در سده نوزدهم آغاز و با ظهور فاشیسم به پایان رسید. در این دوره، تعداد کشورهای دموکراتیک در حدود ۲۹ کشور بود. اما این تعداد در نتیجه جنگ و فاشیسم به ۱۲ کشور در پایان دور اول کاهش یافت. موج دوم، پس از پایان جنگ دوم آغاز شد و تعداد کشورهای دموکراتیک به ۳۶ رسید. موج سوم، پس از انقلاب پرتغال و کمی قبل از انقلاب ایران شروع گشت. بالاخره موج چهارم پس از فروپاشی کشورهای سوسیالیستی آغاز شد. در سال ۲۰۰۴ تعداد کشورهایی که «دموکراتیک» خوانده میشدند به ۱۱۸ کشور رسید.
در ابتدا، و شاید هنوز هم برخی از انان، ارزیابی خود از کشورها را بر اساس ساختار حکومتی آنها قرار دادند. مدتی طول کشید تا کمکم پدیده اتوکراسی یا دقیقتر همزیستی نهادهای کج و معوج شده دموکراتیک و دیکتاتوری مورد توجه قرار گرفت. منظور این که نهاد انتخابات اگرچه بعد از انقلاب اهمیت یافت، اما بدون انقلاب نیز، به خاطر روح زمانه ما، خواه ناخواه اهمیت بیشتری مییافت.
از طرف دیگر، خمینی در خرداد ۱۳۴۲ مخالف مشارکت زنان در انتخابات بود. اما به زودی به اهمیت شرکت زنان در انتخابات و مبارزه سیاسی پی برد. اگر خمینیسم را به عنوان یک جریان در نظر بگیریم، او هر چند که رهبر این جریان بود اما از دیگر نیروهای این جریان و نیز خارج از آن تأثیر پذیرفت. زمانی به آقای سروش در ملاقاتی در پاریس گفته بود که مارکسیستها هجی درست کلمه «فلسفه» را بلد نیستند، اما باید کتابهای فلسفی و اقتصادی آنها را خواند! اگر خمینی در سال ۱۳۴۲ پیروز شده بود چه میشد؟ آیا انتخابات اهمیت سال ۱۳۵۷ را مییافت. مسلماً به این سؤال نادرست تاریخی نمیتوان پاسخ داد، اما میتوان گفت که ساختار حکومتی ایران، حتی اگر خمینی خواهان سقوط شاه میشد، متفاوت از سال ۱۳۵۷ میشد. اما این بحثی انتزاعی است که نیازی به ورود به آن دیده نمیشود.
چهارم، انتخابات رقابتی در ایران نه پس از سقوط شاه بلکه پس از مرگ خمینی اهمیت یافت. در دوران حیات خمینی نهاد انتخابات ضعیف بود. قطعاً یکی از دستاوردهای انقلاب استقرار جمهوری و برداشتن ساختار سلطنتی بود. اما همانطور که در قسمت اول مقاله گفته شد، در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی یک تناقض بسیار بزرگ به نام ولیفقیه-رئیسجمهور وجود دارد. این تناقض به خاطر فرم حکومتی و واقعیت جامعه ما به وجود آمده است. این تناقض بین قدرت عالمان (ولی فقیه) و قدرت مردم (رئیسجمهور) است. بسیاری که درایت سیاسی ندارند میخواهند این تناقض را با حذف جمهوری حل کنند.
پنجم، اما در ایران امکان برپایی حکومتی از نوع عربستان سعودی وجود ندارد. ایران در عرض یک قرن پیش سه جنبش بزرگ ملی ترقیخواهانه را از سر گذرانده است. به جز آن، همه، اعم از سران نظام و مردم، خاطره جنبش سبز را در خاطره دارند. از طرف دیگر جمهوریت یکی از پایههای این رژیم است و نمیتوان آن را به سادگی حذف کرد. در جمهوری اسلامی یکی از وظایف انتخابات تقسیم قدرت در نیروهای خودی و تفرقه در نیروهای غیرخودی است. حذف آن درست مانند اعلام حزب رستاخیز توسط شاه خواهد بود. همیشه امکان حماقت و خودکشی سیاسی وجود دارد، اما دست زدن به آن به دو دلیل میتواند قابل توجیه باشد. یکی از روی ضعف، یعنی این که رژیم دچار چنان بحرانی است که آخرین راه چاره را سرکوب همه میداند. دوم این که در خود چنان قدرتی احساس میکند که دیگر نیازی به مزاحم نمییابد. حتی در این حالت آخری وقتی که همه نیروهای رژیم در یک سمت جبهه و بدون اختلاف نظردر کنار هم قرار دارند، اگر نخواهند اشتباه شاه را مرتکب شوند، آن گاه باید انتخابات به عنوان راه طبیعی تقسیم قدرت را بپذیرند و نه آن که آن را حذف کنند.
ششم، اسلام ساختار حکومتی ندارد. درست همانطور که در صدر اسلام پس از فتوحات اسلامی سران اسلام مجبور شدند که دست به دامان دیوانسالاران کشورهای بزرگ از جمله ایران گردند، در موقع انقلاب نیز خمینی دست بدامان حقوقدانانی چون لاهیجی، کاتوزیان و حبیبی برای یافتن ساختار حکومتی مناسب امروز شد. در دوران بنیامیه خلافت موروثی شد. امامت نیز موروثی بود چرا که شکل غالب تقسیم قدرت و مشروعیت سیاسی، شکل سنتی از طریق تداوم حکومت توسط بازماندگان بود. اما اگر امروز به دنیای اطراف نگاه کنیم، فقط ۴۷ کشور وجود دارند که نوعی از سلطنت را حفظ کردهاند. خمینی سلطنت و موروثی کردن قدرت را مخالف سیره اسلامی بودن میشمرد، هر چند که امامت خود موروثی بود و اشکال فقط در سلطنتطلبی بنی امیه خلاصه نمیشد. در ان زمان مشروعیت سنتی شکل غالب مشروعیت بود. از این رو، اگر چه جمهوری و حکومت اسلامی دو مقوله جدا هستند، اما خمینی مجبور به پذیرش جمهوری شد. این دو همزاد هم نیستند. خمینیسم وقتی که خود را یکهتاز میدان دید، از در عقب حکومت اسلامی و ولایت فقیه را وارد جمهوری نمود و تاکنون از خون آن تغذیه نموده است. ولایت فقیه دیر یا زود مردنی است، اما بدون وجود جمهوری بقای آن بسیار کوتاه میگردد.
هفتم، بنابراین حذف جمهوری و در نتیجه ریاست جمهوری قسمتی از مشکلات ولیفقیه را حل میکند، اما مشکلات بدتری را میافریند. ممکن است گفته شود، پس از مرگ خمینی پست نخستوزیری حذف شد، ولایت فقیه مطلقه گشت، شرط فقاهت ولیفقیه تغییر کرد، مجلس خبرگان ایجاد شد. واقعیت امر این است که هیچ کدام از اینها اهمیت بسزایی نداشتند. همه پذیرفته بودند که پست نخستوزیری و ریاست جمهوری با هم جور در نمیایند ضمن آن که نخستوزیر منتخب مردم نبود. ولایت فقیه در زمان خمینی کاملاً مطلقه بود و او حتی به قول خودش میتوانست بنا بر مصلحت نظام، احکام فرعی الهی را لغو کند. لغو شرط مرجعیت از شرایط ولی فقیه گام دیگری در جهت «زمینی» کردن ولیفقیه بود. به عبارت دیگر، فقیهی با حداقل فقاهت اما قابل قبول از جانب دیگران برای صدارت. یعنی، ولی فقیه میبایستی قبل از هر چیز سیاستمدار خوبی باشد تا فقیهی بزرگ. حدود و ثغور قدرت مجلس خبرگان همه در جهت زمینی کردن نهاد ولایت فقیه بود.
هشتم، همه کشورهای دیکتاتوری به گونهای مشکل تقابل رأی مردم و مصلحت نظام را حل کردهاند. همه معمولاً امکان انتخاب شدن نیروهای اپوزیسیون و احزاب مخالف را به شکل غیر قانونی محدود کردهاند. اما این محدودیت در جمهوری اسلامی شکلی قانونی به خود گرفته است.
نتیجه این که اگرچه نهادی چون انتخابات پس از مرگ خمینی به خاطر تضادهای درونی جمهوری اسلامی شکل رقابتی به خود گرفت، اما این رقابتی بودن وابسته به اختلافات گروههای متفاوت رژیم، تضادهای ساختاری جمهوری اسلامی و استفاده رژیم از اختلافات درونی خود برای ایجاد تشتت در میان مخالفان، و تکیه بر مشارکت مردم است.
تقسیم ترس؟
در رابطه با انتخابات زیاد نوشته شده و خواهد شد. همانطور که در بخش اول گفته شد، انتخابات در جمهوری اسلامی پدیدهای ناخوشایند اما لازم و گریزناپذیر است. انتخابات یک نمایش خیمهشببازی نیست. اما به چه دلیلی باید در آن شرکت کرد؟ اگر در گذشته هنگام صحبت از انتخابات، قبل از هر چیز برنامه انتخاباتی یک حزب یا یک کاندیدای انتخاباتی مورد بحث قرار میگرفت و بر پایه آن نیروهای سیاسی تصمیم به حمایت از یک کاندیدای معین میگرفتند، امروز دیگر نیازی به این کار وجود ندارد. سران رژیم، نیروهای سیاسی و مردم بر پایه ترس در انتخابات شرکت میکنند.
یک دهه قبل، الن بدیو انتخابات فرانسه را بر پایه ترس تشریح نمود. این که چقدر تحلیل وی از انتخابات فرانسه، بخصوص کل انتخابات پیشرو را برای پایه ترس میتوان توضیح داد یا نه موضوع بحث ما نیست اما به خوبی میتوان از شیوه استدلال او در مورد انتخابات در ایران و مثلاً انتخابات پیش رو استفاده کرد.
ولیفقیه، نظامیان رانتخوار، روحانیت و نیروهای محافظهکار خواهان برگزاری هیچ انتخاباتی نیستند زیرا در حکومت دست بالا را دارند، آنها فکر میکنند که موقعیت غالب و امتیازهای فراوانی که در اختیار دارند مشروط، متزلزل و موقتی اند. این به ترس از مردم، ترس از نیروهای خارجی از دخالت در ایران، ترس از اعتدالیون، «اصلاحطلبان» که ممکن است این شرایط را دگرگون کنند بدل میشود. آنها هیچ طرح بزرگی برای آینده ایران ندارند. تنها طرحشان قدارهکشی در منطقه برای گسترش نفوذ خود به هر قیمتی از ترس احتمال حمله خارجی است. آنها باور دارند که به کشور امنیت بخشیدهاند. فکر میکنند در منطقهای که جنگ بیداد میکند، حضور قوی نیروهای نظامی ایران در کشورهای همسایه مانع رسیدن آتش جنگ به ایران میشود. این که مرزهای دفاع از ایران را به خارج از ایران منتقل کردهاند. در ایران قدرت را در دست دارند و در پی ساختن هیچ مدینه فاضلهای نیستند و نمیتوانند ایندهای بهتر از اقتصاد مقاومتی ترسیم کنند. این ترس آنها محافظهکارانه است. هیچ چیز نویی در خود ندارد. آنها در واقع خواهان تغییر نیستند، بلکه خواهان حفظ شرایط موجود به شیوه خود اند.
از سوی دیگر ما با ترس اعتدالیون، اصلاحطلبان روبرو ایم. آنها در قدرت شریک و در نتیجه شریک بسیاری از ترسهای محافظهکاران اند. اگرچه لیست کاندیداهای خود را در انتخابات قبلی لیست امید نامیدند اما هیچ طرح امیدبخشی ندارند. آنها، هم از مردم ترس دارند هم از محافظهکاران. ترس از تقلب در انتخابات. ترس از نداشتن امکانات کافی برای تبلیغات. ترس از شورای نگهبان برای آن که ممکن است کاندیداهایی چون احمدینژاد را تائید و روحانی را حذف کند. ترس از این که باید در چند جبهه مبارزه کنند. ترس از این که اختلافات با ولیفقیه بیشتر شود. آنها از مردم نیز میترسند، زیرا کارنامه خوبی از خود نشان ندادهاند و مردم ناامید شدهاند. آنها به مردم نیاز دارند، اما از ترس بیرون رفتن از چارچوب پذیرفته شده در جمهوری اسلامی، از ترس عدم کنترل مردم به آنها مراجعه نخواهند کرد و از آنها یاری نخواهند طلبید. آنها درست در نقطه مقابل محافظهکاران فکر میکنند که اگر در قدرت باقی نمانند، صلح از کشور برچیده میشود. تنها راه جلوگیری از جنگ تفاهم با کشورهای غربی و کشورهای منطقه است. اگرچه به صلح فکر میکند، اما حاضر نیستد مشارکت نظامیان در جنگهای سوریه، عراق و یمن را محکوم کنند. زیرا آن را قبول دارند یا این که از ترس خشم ولیفقیه در این مورد سکوت کردهاند. ترس آنها هم چون ترس گروه قبلی محافظهکارانه است. آنها خواهان حفظ ولایت فقیه، شورای نگهبان، قوانین پوسیده تبعیضگرایانه به هر قیمتی اند. آنها حداقل امروز حتی شعار تغییر نمیدهند.
اما یک ترس دیگری نیز وجود دارد که از ترس اولیه ناشی میشود. ترس بخشی از نیروهایی که در خارج از نظام قرار دارند؛ نیروهای اپوزیسیون. این ترس مشتق از ترس اول است. ترس از این که نظامیان- نظامیانی که خود از مردم به خاطر احتمال از دست دادن قدرتشان میترسند – قدرت بگیرند. ترس از این که اگر نظامیان به قدرت برسند، امکان مداخله خارجی بیشتر میشود. ترس از این که ایران سوریه میشود. ترس از ملغی شدن جمهوری به خاطر به قدرت رسیدن رئیسی. اگرچه همین اپوزیسیون معتقد است که قدرت حاکم کنونی ولایی-نظامی است، ولی آنها در پی یک دست کردن حکومت اند.
در عین حال در میان اپوزیسیون یک ترس دیگر وجود دارد. اپوزیسیونی که فکر میکند اگر در انتخابات شرکت کند، باعث مشروعیت بیشتر نظام میشود، یعنی ترس از مشروعیت بیشتر. ترس از این که مردم از ترس نظامیان رأی دهند. این اپوزیسیون از قدرتگیری نظامیان ترسی ندارد، زیرا معتقد است که آنها هماکنون قدرت دارند و فرقی بین محافظهکار و اعتدالی پیدا نمیکند.
مردم به هر سویی که مینگرند فقط ترس را میبینند. آنها از شرایط موجود بسیار ناراضی اند، اما تقریباً همه نیروهای سیاسی داخلی و خارجی، اسلامی و سکولار، محافظهکار، اعتدالی، اصلاحطلب یا اپوزیسیون به آنها هشدار میدهند که در بهترین سناریو، وضع به حالت کنونی باقی میماند و آنها باید از رأی خود برای حفظ شرایط امروز استفاده کنند. باید حتماً در انتخابات شرکت کنند و به محافظهکار یا اعتدالی رأی دهند. آنها را از رأی ندادن میترسانند. بخش کوچک دیگری نیز وجود دارد که آنها را از رأی دادن میترساند، زیرا رأی دادن آنها باعث تحکیم بیشتر رژیم حاکم میشود.
در موضوع انتخابات، خصوصاً انتخابات مهمی چون ریاست جمهوری، ترس بر همه حکومت میکند. آیا نباید ترس داشت؟ مسلماً ترس احساسی نه فقط انسانی بلکه حیوانی است. باید به آن در خیلی موارد احترام گذاشت. اما آیا وظیفه نهاد انتخابات تقسیم ترس است؟ ترس از قدرت گرفتن دیگری؟ یا این که ایجاد شرایطی برای رقابت نیروهای سیاسی و تقسیم قدرت بنا بر شایستگیشان، و دادن امید به مردم؟ امید به مردمی که در قعر زندگی میکنند. مردمی که با وجود ثروت فراوان، بخش بزرگی از آنان همچنان در فقر و بیکاری به سر میبرند و امروز حتی وعده خشک و خالی بهتری نسبت به گذشته نیز به آنان داده نمیشود.
تحریم؟
آیا باید هر انتخاباتی را تحریم کرد؟ یا در هر انتخاباتی شرکت کرد؟ آیا کاری میشود کرد؟ آیا میتوان با شعار استقلالِ عمل، واقعیت قدرت نیروهای حاکم را نادیده گرفت؟ مسلماً خیر!
اگر به مثال فوتبال بازگردیم، آن تیمی موفق میشود که ضمن حفظ هسته اصلی بازی خود، نه فقط بازی تیم قَدر مقابل را در نظر میگیرد، تمام نقاظ ضعف و قوت آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد، بلکه زمینِ بازی، داور، تماشاچی و خیلی از موارد دیگر را نیز در نظر میگیرد و تاکتیکهای مختلفی را بنا بر شرایط به اجرا میگذارد. آنچه که باید تأکید کرد این که تفاوت زیادی بین یک مسابقه فوتبال و مبارزه انتخاباتی- نه تنها در ایران که به علت وجود فیتلرهای مختلف قانونی و عملی، قوانین بازی مرتب عوض میشوند- بلکه در هر کشور دموکراتیک دیگری وجود دارد. ان فقط مثالی در جهت ساده نمودن قضیه است. ما باید چند واقعیت ناخوشایند را در نظر گیریم.
اول، گفته میشود که انتخابات ایران همیشه بخش بزرگی از روشنفکران چپ را غافلگیر میکند. برخی دیگر میگویند «ایران کشور حوادث و موقعیتهاست» و همه همدیگر را«غافلگیر» میکنند. واقعیت این است که این فقط مختص ایران نیست و نشانه وجود بحران است. باید گفت که ایران کشور بحرانزایی است. این بحرانها در طی چهار دهه اخیر یکی پس از دیگری به وقوع میپیوندند. از طرف دیگر، اگر به مسأله انتخابات بنگریم، هنگامی که احزاب در ایران عملاً اجازه فعالیت ندارند، هنگامی که هر دو سال یک بار (اگر فقط انتخابات ریاستجمهوری را در نظر بگیریم، هر چهار سال یکبار)، در طی مدت کوتاهی به بازیگران مجاز صحنه سیاست اجازه فعالیت داده میشود، آیا میتوان انتظار بیشتری داشت؟ کوتاه کردن فعالیت نیروهای سیاسی از میزان قدرت آن نه تنها نمیکاهد، بلکه آن را ناگهانی و تشدید مینماید. درست مانند فنری که آن را با نیروی ثابتی طی مدتی طولانی تحت فشار بگذارید و ناگهان رهایش سازید. آزاد کردن تبلیغات و فعالیت سیاسی به معنی تلاش برای برملا کردن همه اختلافها، گفتهها، قولها، ابراز خشمهای انباشته شده در مدت کوتاهی است. با گرفتن سوپاپ دیگ بخار قدرت انفجاری آن بیشتر و بیشتر میشود. طبعا در چنین شرایطی، تمام بحرانها و رازهای مگو گفته میشوند. این که همه همدیگر را غافلگیر میکنند، گفته درستتری است ولی این مختص ایرانیان نیست. اگر این سیستم انتخاباتی را حتی در یک کشور پیشرفته اروپایی نیز بکار برید، نمیتوان در آنجا نیز انتظار آرامش داشت. طبعا در رقابت انتخاباتی همه اسرار خاص خود را دارند، اما تبلیغ برای اهداف معمولی حزبی به هیچ وجه سِرِ مگویی نیست. مشکل این است، که ازادیهای ابتدایی برای ابراز آنها از طریق کانالهای معمولی وجود ندارد.
اما این امر به ما چه کمکی میکند؟ این که حتی با وجود همه نیروهای کنترل، امکان قطبیشدن وجود دارد. تعمیق بیشتر اختلافات داخلی، این احتمال را بیشتر میکند. اما از همه مهمتر این که، بدون فرصت مناسب برای تجزیه و تحلیل برنامههای انتخاباتی امکان انتخاب مناسب برای مردم و تاثیرگذاری بر برنامه نامزدها وجود ندارد. سابقه کاندیداها بیشتر از برنامه آنها اهمیت پیدا میکند.
تقریباً همه در مورد نقش مخرب شورای نگهبان در تائید صلاحیت شرکتکنندگان تأکید دارند و احتمال تائید نامزد انتخاباتی مستقل وجود ندارد. یکی از نکات مهم و در عین حال تاثرامیز انتخابات ریاست جمهوری در ایران این است که تقریباً هرکسی امکان ثبتنام در انتخابات را دارد اما در عین حال تقریباً همه کاندیداها در فرایند بررسی صلاحیت رد میشوند. شورای نگهبان و جمهوری اسلامی سعی میکند در این فراگرد هم بر وجود آزادی فراوان و هم لزوم شورای نگهبان در پروسه تحدید تعداد شرکتکنندگان تأکید نماید.اما همه چه در داخل و چه خارج میدانند که اینهم جزئی از تبلیغات مضحک وجود آزادی در انتخابات در ایران است. نه نیازی به آزادی ثبتنام همه در انتخابات است و نه نیازی به سیستم حذف شورای نگهبان. تنها نیاز شاید فقط شهروند ایران بودن (و نه شیعه بودن)، حداقل سواد، سن و مثلاً تعداد معینی امضا از سوی مردم برای مشارکت در انتخابات است.
اما اگر به همین پدیده ثبتنام نامزدهای انتخاباتی نگاه کنیم، این که پدر ارزومندی برای ثبتنام دختر سه ساله خود در انتخابات ریاستجمهوری تلاش میکند، یا این که خانمهای شجاعی با ثبتنام خود، رژیم حاکم را به چالش میکشند، خود نشانه پدیده دیگری است. جشن انتخابات. هر دو سال یکبار در دوره کوتاهی فرصت ناچیزی برای چشیدن قطرهای از آب آزادی به مردم تشنه آزادی ایران داده میشود. این جشن، جشنی همگانی است. در این شرایط امکان کمی برای طرح برخی از خواستههای فعالین مدنی (و نیز سیاسی به شکل پوشیده) وجود دارد. درواقع امکان برگزاری تظاهرات برای خواستههای اقتصادی، مانند حقوق کارگران، معلمان، شرایط کار، بیکاری یا سیاسی مانند تغییرات بزرگ و کوچک در قانون در مورد حقوق زنان، اقلیتهای ملی و مذهبی، ازادیهای اجتماعی، زیست محیطی و هزاران مشکل کوچک و بزرگ دیگر وجود دارد.
از این رو اگر چه نیروهای اپوزیسیون از شرکت در انتخابات منع شدهاند، اما آنها باید بیش از هر کس دیگری منتظر برگزاری انتخابات برای طرح نظرات خود باشند. انتخابات زمانی است که باید شبانهروزی کار کرد و با خلاقیت از روزنه کوچکی که در طی انتخابات باز میشود حداکثر استفاده را نمود.
اما اصطلاح « تحریم انتخابات» برای بسیاری به معنی دوری جستن از کل غائله انتخابات است. برای برخی، دورانی است که تمام نیرو را باید صرف متقاعد نمودن دیگران برای عدم شرکت در کل پروسه انتخابات نمود. در حالی که ما باید لحظه رأی دادن را از بقیه پروسه جدا نمائیم. ما میتوانیم، اگر آن را ضروری تشخیص دادیم، در رایگیری شرکت نکنیم، اما در بقیه مراحل فعال باشیم. از این رو شاید به کار بردن اصطلاح «رای ندادن» یا هر اصطلاح دیگری که مانع سوتفاهم در مورد عدم شرکت در کل این پروسه شود بهتر باشد.
شوراها
در ایران چهار انتخابات بزرگ صورت میگیرد: انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا، مجلس و خبرگان. انتخابات ریاستجمهوری بیشترین و انتخابات شوراها کمترین توجه را به خود جلب میکند. درواقع اگر به آمار آخرین انتخابات نگاه کنیم تعداد رایدهندگان به ترتیب میزان مشارکت عبارتند از انتخابات ریاستجمهوری با ۷۳ درصد شرکت کننده (۱۳۹۲)، انتخابات شوراها با ۶۳ درصد شرکتکننده (۱۳۹۲)، انتخابات مجلس با ۶۲ درصد شرکتکننده (۱۳۹۴) و انتخابات خبرگان با ۶۱ درصد شرکتکننده (۱۳۹۴) ؛ در حال حاضر انتخابات ریاستجمهوری و شوراهای اسلامی همزمان و مجلس و خبرگان (هشت سال یکبار) میتوانند همزمان گردند.
اما یکی از تفاوتهای اصلی در میان این چهار نوع از انتخابات چگونگی بررسی صلاحیت افراد است. تنها نمایندگان شوراهای شهر و روستا خارج از حوزه اختیارات شورای نگهبان قرار دارند. در شوراهای شهر و روستا در حدود دویستهزار نفر نماینده (عضو اصلی و علالبدل) انتخاب میشوند. طبعا انتخابات در کلانشهرهایی چون تهران، اصفهان، تبریز و امثالهم نسبت به روستاهای کوچک از اهمیت بیشتری برخوردار است. اگرچه رسما مجلس مسئولیت صلاحیت نمایندگان را بر عهده دارد اما افراد مستقل از شانس زیادی برای شرکت در مبارزه انتخاباتی به ویژه در شهرهای متوسط و کوچک و روستاها برخوردار اند. قدرت شوراها محدود به برنامهریزی شهر و روستاست. این انتخابات سالمترین و گستردهترین انتخابات جمهوری اسلامی است که نیروهای اپوزیسیون از کنار آن به راحتی میگذرند. اگرچه امکانات شوراها محدود است اما آنها میتوانند هم در حل مشکلات محلی، طرح مشکلات عاجل و ضروریِ مردم یک منطقه در سطوح بالاتر، ایجاد ارتباط بیشتر بین نمایندگان و مردم و تمرین دموکراسی در سطوح محلی مؤثر واقع شوند. این درک قطعاً نباید به ایجاد توهم در مورد میزان قدرت این شوراها و ایدهالیزه کردن آنها ختم شود. این به معنی درک انارشیستی از قدرت و نادیده گرفتن قدرت دولت و ولیفقیه نیست. این به معنی فساد و رشوهخواری مرسوم در شوراهای شهر، به ویژه در کلان شهرها، در آنجایی که امکان کسب درآمد از طریق نامشروع وجود دارد، نیست، بلکه قبل از هر چیز به معنی تأکید بر چند نکته است: این شوراها میتوانند در صورتی که به شکل هماهنگی در سطح منطقه عمل کنند بر زندگی نه فقط شهر و روستای خود، بلکه در سطحی بزرگتر نیز تأثیر گذارند. دیگر این که، شوراها تنها جایی هستند که نیروهای چپ و مستقل امکان مشارکت و تاثیرگذاری فعالانهتری را دارند. امکان مشارکت زنان و اقلیتهای دینی، قومی نیز بیشتر میباشد. اگر زنان بیشتری در شوراها انتخاب شوند، آنگاه دفاع از برخی از عقاید قرون وسطایی در مورد ظرفیت زنان بیش از پیش ناممکن میگردد.
همزمانی انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا هم مثبت و هم منفی است. در گذشته، هنگامی که این انتخابات همزمان با مجلس خبرگان برگزار میشد، تعداد کمتری در آن شرکت میکردند اما در مقایسه با خبرگان از اهمیت بیشتری برخوردار بود. امروز طبعا این انتخابات نسبت به انتخابات ریاستجمهوری هم به خاطر نقش و قدرت رئیسجمهور، شکل رقابت کاندیداها، میزان تبلیغاتی که صرف این مبارزات میشود از توجه کمتر انتخابکنندگان برخوردار است. این وظیفه اپوزیسیون است تا بر اهمیت این شوراها تأکید نماید. ممکن است توجه بیشتر اپوزیسیون به انتخابات شوراها، حساسیت و توجه بیشتر حکومت را متوجه انتخابات این شوراها نماید اما ما نباید همیشه به خاطر ترس از اقدامهای احتمالی حکومت خود را محدود نمائیم. دیگر این که چپ طرفداران محدودی در کشور دارد و حتی اگر تمام هَمْ خود را صرف این موضوع نماید نمیتواند نامزدهای قابلتوجهی وارد این شوراها نماید. هدف اصلی تلاش در جهت مشارکت بیشتر نیروهایی است که خواهان کمک به مردم اند و نه پرکردن جیب پول خود یا بیعلاقگی به مشکلات اصلی مردم. در صورتی که چپ بتواند کار مفیدی در این رابطه انجام دهد، طبعا در آینده از حمایت بیشتر مردمی برخوردار خواهد شد.
در میان انتخابات چهارگانه، انتخابات مجلس خبرگان از کمترین اهمیت برخوردار است. از شرکت در این انتخابات به خاطر ماهیت کاملاً ضد دموکراتیک ان، یعنی به خاطر آن که تنها وظیفهاش تعیین ولیفقیه است و مظهر تولید و بازتولید قدرت فقهای شیعه در فضای عمومی است، باید پرهیز نمود. اگر نیروهای سکولار واقعاً در مورد سکولار بودن خود جدی اند به هیچ وجه نباید وارد تله شرکت در انتخابات خبرگان به بهانههای مختلف شوند، مگر آن که این مجلس به خواهد تحت شرایط معینی به زندگی خود پایان دهد. کمک به مرگ (اوتانازی) این بیمار ناعلاج تنها وظیفه چپ است. متأسفانه در سالهای اخیر، برخی از نیروهای چپ، مردم را به مشارکت در انتخابات خبرگان تحت عناوین و شعارهای مختلف نمودهاند. مردم تاکنون در مورد مشارکت در انتخابات مجلس خبرگان کمترین توجه را نشان دادهاند و یکی از دلایل همزمان کردن آن با انتخابات مجلس، تشویق مشارکت بیشتر مردم در آن بود.
اما در مورد انتخابات مجلس و ریاستجمهوری، به ویژه انتخابات ریاستجمهوری، چه باید کرد؟
برنامه سایه
مشکل اصلی انتخاباتی که اپوزیسیون با آن دست و پنجه نرم میکند، قوانین مربوط به انتخاب رئیسجمهور (شیعه بودن و تفسیر رجل) و نظارت استصوابی است. آنچه که مسلم است مبارزه در جهت رفع تبعیض در قوانین جمهوری اسلامی در همه زمینهها از جمله انتخابات باید ادامه یابد. اما به جز تأکید بر این نکته کلیدی، با توجه به شرایط موجود چه باید کرد؟
اپوزیسیون چپ نمیتواند از پیش هر انتخاباتی را به خاطر شرایط عدمدموکراتیک آن« تحریم» کند. از طرف دیگر همه میدانند شورای نگهبان بنا به ترکیب و وظیفه خود حامی ولیفقیه، حافظ منافع محافظهکاران، مدافع اسلام فقاهتی است و همه نیروهای مزاحم را در حد امکانات خود تصفیه خواهد نمود. اما رقابت بین نیروهای تائید شده از یک سو و پارهای از آنها با ولیفقیه نیز وجود دارد. آیا میتوان از این شرایط استفاده کرد؟ وظیفه چپ برقراری دموکراسی در ایران با استفاده از شرایط موجود است. از یک طرف، او نمیتواند خود را به شرایط ایدهالی که وجود ندارد محدود نماید، در عین حال نباید به تله انتخاب بین بد و بدتر درغلطد. نمیتواند تاکتیکهای خود را فقط بر اساس تاکتیکهای ولیفقیه، محافظهکاران و اعتدالیون تنظیم کند. از طرف دیگر آن نمیتواند در فضای خیالی بدون در نظر گرفتن این نیروها، تاکتیک موثری را اتخاذ نماید.
در دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری، در اسفند ماه ۱۳۸۷ عدهای از فعالین سیاسی بیانیهای به نام انتخابات و گفتمان «مطالبه محور» منتشر کردند. در این بیانیه آنها برخی از خواستههای حداقلی خود در زمینه رفاه و عدالت، آزادی و حقوق بشر، و روابط بینالملل مطرح کردند. در اینجا قصد من نه ورود به مسائل مطروحه در این بیانیه بلکه شیوه برخورد آن است. این بیانیه توجه را از ریاست جمهوری چه کسی به ریاست جمهوری با چه برنامهای تغییر داد. طبعا گفته خواهد شد که در نهایت این افراد و نیروهای سیاسی اند که تغییرات را ایجاد میکنند و نه برنامههای از قبل اعلام شده. نامزدهای ریاستجمهوری میتوانند برنامهای را بدون قصد انجام آن منتشر کنند یا این که در عمل به دلایل مختلف موفق به اجرای آن نشوند. روحانی ادعای داشتن شاهکلید نمود اما در عمل فقط یک در را باز کرد.
اگر چپ، و نیز دیگر نیروهای اپوزیسیون یا حتی مستقلی که مخالف جمهوری اسلامی نیستند، نمیتوانند در مبارزه انتخاباتی شرکت نمایند، آیا نمیتوانند بر آن تأثیر گذارند؟ اگر چپ برنامه حداقلی خود برای شرایط مشخص هر انتخاباتی را از مدتها قبل از شروع پروسه کوتاه انتخابات به بحث و گفتگو گذارد، میتواند:
- به اندازه توان خود بر مباحث جاری تأثیر گذارد. این توان هر چقدر ناچیز باشد، وجود دارد. مهم آن است که مباحث مطروحه نه بسیار کلی باشند که بتوان از آن هر تفسیری نمود و نه بسیار جزئی باشند، که هر گونه خلاقیتی را مورد پرسش قرار دهد.
- این برنامه باید درست مثل یک برنامه ریاستجمهوری چهار ساله محدود و قابل اجرا باشد.
- برگرفته از شرایط موجود، با توجه به مشکلات عاجل مردم تعیین شده باشد.
در چنین صورتی، به سهم خود میتوان به شکل سازنده مشکلات واقعی مردم را تعریف نمود و برای آن راهحل پیشنهاد کرد.
از سوی دیگر، اپوزیسیون چپ برای خود و طرفداران خود پلاتفرمی ایجاد میکند که بر اساس آن میتواند به حمایت از نامزد بخصوصی یا مخالفت با نامزد دیگری بپردازد. برای چپ وجود چنین پلاتفرمی مزایای دیگری نیز در بر دارد، از جمله مشارکت و تلاش برای یافتن راههای مناسب قابل اجرا و نه خیالی و نیز تمرین برای نزدیک کردن نظریات خود در زمینههای عملی.
در دموکراسیهای غربی در کنار احزابی که دولت را در دست دارند، «دولت سایه»، «بودجه سایه» «کابینه سایه»… وجود دارد. مثلاً وظیفه کابینه سایه، با وزارای سایه خود، طرح پیشنهادهای اپوزیسیون در برابر پیشنهادهای دولت حاکم است. طبعا کابینه سایه وظایف دیگری نیز به عهده دارند که قابل انطباق با شرایط ما نیست. آنچه مهم است این است که اولاً اپوزیسیون اولویت مشکلات مردم را از نظر خود به شکل یکجا و قابل دسترسی برای همه مطرح کند. در این صورت، مردم امکان آشنایی با نظرات اپوزیسیون را پیدا میکنند. شاید گفته شود، کابینه سایه، بودجه سایه و غیره حتی در دموکراسیهای غربی بیش از آن که مورد توجه مردم عادی باشد، چیزی است که متخصصین برای مقایسه احزاب مورد توجه قرار میدهند. اما واقعیت امر این است که احزاب به دقت برنامههای یکدیگر را مطالعه کرده و در موارد زیادی از همدیگر تأثیر میپذیرند. برخی از نکات برنامهای هیچگاه به گوش مردم نمیرسد و برخی در اشکال متفاوتی هر روز مورد بحث و بررسی قرار میگیرند. یک تفاوت اصلی در اینجا این است که در یک انتخابات دموکراتیک، در طی انتخابات هیچکس از قبل بازنده یا برنده نیست. این رأی مردم است که یک حزب را برنده و دیگری را بازنده میسازد. کابینه یا بودجه سایه، پس از انتخابات بوجود میاید. در حالی که جمهوری اسلامی از قبل از انتخابات، اپوزیسیون را بازنده اعلام کرده است. از این رو میتوان از برنامه سایه حرف زد.
مسلماً شرکت در سیاست جاری به معنی دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زیادی است. انتخابات مشکلات اخلاقی فراوانی را در مقابل ما قرار میگیرند. مثلاً، بیائید فرض کنیم که در شرایط فعلی ما خواهان کاهش بیکاری به نصف مقدار امروز، افزایش حقوق کارگران و معلمان به اندازه ؟ درصد، رفع انواع تبعیضات استخدامی و اموزشی، حذف مجازات اعدام، افزایش بودجه محیط زیست به ده برابر آخرین بودجه روحانی برای مبارزه با ریزگردها در مناطق جنوبی کشور و آلودگی هوا در کلان شهرها باشیم. در انتخابات کنونی، اگر آقای رئیسی همه این برنامه را در برنامه انتخاباتی خود گنجانید و به آنها اولویت اول داد. تکلیف ما چیست؟ آیا باید از ابراهیم رئیسی، از دستاندرکاران اعدامها، حمایت کنیم؟
طبعا در اینجا با دو مسئله اخلاقی روبرو هستیم. اول از فردی که در اعدامهای سیاسی نقش داشته است، به منظور لغو مجازات اعدام اعلام حمایت کنیم. دوم، به جای حمایت از یک نماینده اعتدالی، از یک محافظهکار پشتیبانی کنیم. طبعا برای پاسخ به چنین پرسشی، بایستی اول به برنامههای کوتاه و بلند مدت خود و رئیسی نگاه کنیم. آیا میتوان به فردی قاتل که از کرده خود نیز پشیمان نیست دفاع کرد؟ آیا این یاداور دروغ و تزویرهای خمینی و سکوت معنیدار وی قبل از انقلاب نیست؟ مسلماً همه اینها ما را محتاط میسازد و فقط وقتی در عمل شاهد تغییرات واقعی در جهت قولهای داده شده باشیم میتوانیم موضع خود را تغییر دهیم. بدون برداشتن گامهای عملی اولیه نمیتوان تجربیات گذشته را نادیده گرفت. ما قطعاً از هر تغییر مثبتی استقبال میکنیم اما نمیتوانیم جانب احتیاط را رها کنیم و این موضوع در مورد نیروهای اعتدالی یا اصلاحطلب نیز صادق است. ما کارنامه عملی آنها را پایه قضاوت خود قرار میدهیم. هر چه نیروهایی را به خود نزدیکتر احساس کنیم، زودتر مورد حمایت قرار میدهیم.
در این رابطه ما میتوانیم از نیرویی حمایت مشروط نمائیم، در مقابل یکی دیگر سکوت اختیار کنیم، برای آن که انتخابات دو مرحلهای شود از شخص سومی به طور مشروط حمایت نمائیم، رأی سفید دهیم، در شرایط معینی از شرکت در انتخابات خودداری کنیم. همه اینها در صورت داشتن یک برنامه مشخص و روشن قابل فهمتر میگردد.
در دورانی که چپ به خاطر شیوههای ضددموکراتیک حاکمیت خارج از رقابت قرار داده شده است، تنها عمل معقول یافتن فرد یا نیروهایی است که برنامهای نزدیک به برنامه حداقلی ما برای انتخابات جاری دارند. ما برای شروع کار نباید منتظر اعلام برنامه آنها بلکه در درجه اول در صدد اعلام برنامه انتخاباتی خود باشیم، هر چند که امکان رقابت عملی با دیگر رقابا را نداریم اما میتوانیم برنامه خود را در اختیار مردم قرار دهیم، حتی اگر امکانات ما محدود به نشریات خارج از کشور و رسانههای اجتماعی باشند.
چند نکته
گفته میشود که «تحریم» انتخابات به معنی ابتذال است. اگر یک نیروی سیاسی حرفی برای گفتن دارد و میخواهد هم از طرف مردم و هم حاکمیت جدی گرفته شود، بایستی برنامه مشخص خود را برای مشکلات جاری کشور اعلام نماید. احزاب و سازمانهای سیاسی اپوزیسیون در صورتی میتوانند به نیروی قابل عرضی تبدیل شوند که این کار را مشترکا انجام دهند. این هم تمرینی برای خود انان و هم دیگر نیروها در مورد امکان اجماع و مصالحه بر سر خواستههای مشخص جاری است. بدون داشتن یک برنامه مشخص، حمایت از یک کاندیدای مشخص همان قدر ابتذال است که تحریم ان. طبعا نوشتن یک برنامه مشخص انتخاباتی برای افراد سیاسی منفرد اگر امکانناپذیر نباشد، بسیار مشکل است. و از این رو، ما بنا بر وابستگی نامزدهای انتخاباتی، بدون در نظر گرفتن برنامه انها، به حمایت یا « تحریم» انتخابات میپردازیم. تا زمانی که ما شیوه عمل خود را تصحیح نکنیم، نه از طرف مردم و نه حکومت جدی گرفته نخواهیم شد. این کاری سخت اما شدنی است. طبعا در صورت وجود «برنامه سایه»، برای رایدهندگان این امکان فراهم میشود که برنامه چپ، را با برنامههای نامزدهای دارای صلاحیت مقایسه نماید. از سوی دیگر نباید فراموش نمود که اصلاحطلبان نیز به رأی طرفداران اپوزیسیون چپ نیاز دارند، اعلام برنامه میتواند بر برنامه انتخاباتی آنها نیز تأثیر نماید.
گفته میشود که بین نامزدهای مختلف تفاوت زیاد است و نمیتوان روحانی، رئیسی و احمدینژاد را یکی گرفت. این حرف کاملاً درستی است که تفاوت زیادی بین روحانی و رئیسی وجود دارد. اما من میتوانم بگویم شاید تفاوت بیشتری بین رئیسی و احمدی نٰژاد وجود داشته باشد تا رئیسی و روحانی. اگر بر فرض تقریباً محال روحانی حذف شود و رئیسی و احمدینژاد در صحنه باقی بمانند، آیا دوستان حاضر به مشارکت در انتخابات فقط به خاطر تفاوت این دو خواهند بود. مسأله اصلی این است که برنامه آقای روحانی چیست و آیا میتوان با توجه به کارنامه قبلی آقای روحانی یک بار دیگر به او اعتماد نمود؟ در بحث بد و بدتر هیچگاه هیچکس نمیتواند تفاوت افراد را نادیده گیرد، صحبت بر سر آن است که آیا ارزیابی ما از یک نیروی معین سیاسی برای تغییر در کشور چیست. اگر ارزیابی این باشد که اصلاح طلبان هیچ چشمانداز معینی برای آینده ندارند، شاید بهترین راه تکان دادن اصلاحطلبان و رادیکالیزه نمودن آنها، رأی ندادن به آنها باشد نه رأی دادن. حمایت از یک جریان سیاسی، فقط به صرف داشتن نام اصلاحطلب خطاست.
گفته میشود قهر کردن با صندوق رأی به معنی رد دموکراسی و درغلتیدن در مبارزه قهرامیز است. واقعیت امر این است که نهاد انتخابات فقط با آزادی نسبی احزاب و رعایت امکان حداقل رقابت بین نیروهای حاکم با اپوزیسیون در دوران انتخابات معنی پیدا میکند. وگرنه نمیتوان از دموکراسی نامی برد. وظیفه ما تلاش برای تامین حداقل دمکراسی از طریق مشارکت، رأی سفید یا حتی عدم مشارکت در انتخابات است. اما برخی از روشنفکران ما دچار فتیشیسم انتخاباتی گشتهاند و مشارکت در انتخابات برای آنها به یک جادو بدل شده است. در آخر این که، کسانی که شرکت در هر انتخاباتی را هر بار به طور مشخص مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند، هیچکس را تاکنون دعوت به اعمال قهر نکردهاند. ترساندن مردم از چیزی خیالی برای شرکت در انتخابات، خدمت به دموکراسی نیست.
گفته میشود که در انگلستان مبارزه برای استقرار دمکراسی بر خلاف فرانسه چند سده و طی رفرمهای پیاپی صورت گرفت. از این رو باید صبر ایوب داشت و خود را برای تغییرات جزیی آینده آماده نمود. در این گزاره این حقیقت غیر قابل انکار وجود دارد که تغییرات رفتاری و فرهنگی زمان طولانی را میطلبد اما بایستی این نکات نیز در نظر گرفت که انگلستان اولین کشوری بود که در این راه گام برداشت. مثالی بزنم، در تولید یک داروی جدید مدت زیادی صرف بررسی، آزمایش و خطا، تغییرات مکرر در محصول و بهبود نتایج تا زمانی که قابل قبول گردد، میشود. پس از آن که این نتایج کسب شد، کسانی که عین آن محصول یا محصولات مشابه را تولید میکنند نیازی به آن ندارند که زمان زیادی را صرف رفع برخی از مشکلات اولیهای که دیگران قبلاً با آنها دست و پنجه نرم کردهاند، کنند. این به معنی آن نیست که ما باید همه چیز را به همان شکلی که دیگران کردهاند انجام دهیم اما نادیده گرفتن تجربه دیگران همان درغلطیدن در «غربزدگی» است که مدتها گریبانگیر ما شده است. اگر امروز با توجه با شکست تجربه سوسیالیسم واقعاً موجود یا سوسیال دمکراسی گفته شود که ما برای رسیدن به یک کشور سوسیالیستی نیاز به تجربهاندوزی زیادی داریم، کاملاً قابل قبول است. اما از آنجا که ما در پی استقرار دمکراسی واقعاً موجود در غرب با همه محدودیتهایش در ایران هستیم، آنگاه تقاضای صبر ایوب کردن برای ایجاد نهادهای مهم دمکراتیک به معنی نادیده گرفتن شرایط امروزی ما و شرایط دیروزی انگلستان است. دوما، ما بیش از یک سده، با چند انقلاب و جنبش مهم در صدد استقرار دمکراسی در ایران هستیم و انقدر که گفته میشود بیتجربه نیستیم. سوما، تجربه کشورهای امریکای لاتین نشان میدهد که امکان گذار از یک کشور دیکتاتوری به یک کشور نسبتاً دموکراتیک در طی مدتی نسبتاً کوتاه وجود دارد. آنچه که قطعی است این که، جا افتادن نهادهای نو پای دمکراسی زمان میبرد اما نیازی به آن نداریم که چند سده در انتظار باشیم.
گفته میشود خامنهای در حال مرگ است و باید در انتخابات مشارکت نمود. بازار شایعات در مورد جانشینان احتمالی وی داغ است. سؤال اصلی اینجاست، خامنهای دیر یا زود میمیرد، اما آیا این نکته به خودی خود دارای هیچگونه اهمیتی هست؟ در زمان خمینی، نهاد ولایت فقیه قدرت خود را از شخص خمینی دریافت کرد. قانون اساسی و متمم آن تلاش نمود که مشروعیت و قدرت خمینی را در نهاد ولایت فقیه جای داده و آن را حفظ نماید. هماکنون خامنهای قدرت خود را از مقام ولی فقیه کسب میکند. اگر خامنهای امروز خود از مقامش استعفا دهد، آنگاه هیچکس گوش به فرمان اوامر او نخواهد بود. در این صورت، احتمالا هیچکس پس از مرگ وی، زمانی که دیگر وجود ندارد، خود را موظف به اجرای اوامر او نخواهد دانست. جانشین او بر اساس شرایط آن زمان و متناسب با موازنه قدرتهای مختلف تعیین خواهد شد.
گفته میشود که قانون جمهوری اسلامی ضددموکراتیک است از این رو مشارکت در هر انتخاباتی، به معنی قبول قانون و مشروعیت بخشیدن به آن است. باید گفت که ما در هر کجای دنیا که زندگی میکنیم خواهان تغییرات معینی در قانون هستیم. بسته به تغییراتی که ما خواهان آن هستیم، میتوان قانونی را مشروع یا نامشروع دانست. اما در هر حال ما همیشه قانون را به همان صورتی که هست میپذیریم تا این که بتوانیم در آن تغییرات لازم را ایجاد کنیم. نمیتوانیم بدون پذیرش برخی از شرایط بازی، خواهان تغییرات معینی در قانون شد. البته میتوان در شرایط خاصی برخی از نکات قانونی را نادیده گرفت، آنها را به چالش کشید و نافرمانی مدنی کرد، اما نمیتوان از روز اول همه را نادیده گرفت.
گفته میشود که همه اختلافات درونی جمهوری اسلامی فقط یک نمایش است. آیا ما در طی نزدیک به چهار دهه گذشته فقط شاهد یک صحنه طولانی مدت توطئه ایم؟
نتیجه
در همه جا مردم در انتخابات به امید تغییر شرکت میکنند. نقطه آغاز حرکت همه نیروهای پیشرو جامعه کوشش در جهت فراهم کردن شرایط مساعد تغییر است. این نکتهای است که همه سیاستمداران دریافتهاند و حتی ارتجاعیترین آنها نیز مرتبا صحبت از تغییر میکنند. مسأله اصلی این است که اولاً تغییری صورت خواهد گرفت؟ و این تغییر در کدام جهت است؟ در جهت منافع مردم است؟ در ایران در طی سالیان سال برخی صرف شرکت در انتخابات که وظیفه آن جابجایی و تقسیم قدرت در میان نیروهای سیاسی است را به معنی ترویج دمکراسی قلمداد مینماید. نهاد انتخابات و بسیاری دیگر از نهادهای دمکراتیک در کشورهای دیکتاتوری از محتوی اصلی خود خالی شده است. شرکت در انتخابات با توجه به این واقعیت باید صورت گیرد.
در جمهوری اسلامی محافظهکاران، اصلاحطلبان و نیز بخشی از اپوزیسیون، با ترسانیدن مردم آنها را به شرکت در انتخابات تشویق میکنند. تکلیف ما در مقابل نیروهای حاکم روشن است. هدف آنها کشانیدن مردم به پای صندوقهای رأی و مشروعیت بیشتر بخشیدن به نیروهای حاکم است. اما وظیفه اپوزیسیون تشویق مردم به انتخابات از طریق ترساندن مردم نیست. یک رهبر سیاسی که در پی تغییر و تحول در جامعه است نمیتواند با تکیه بر ترس تغییری در جامعه ایجاد کند. نترسیدن به معنی دعوت به آغاز یک انقلاب خونین نیست. اگر رهبران بزرگی چون گاندی تحسین ما را بر میانگیزند، این در درجه اول به خاطر قدرت آنها در از بین بردن ترس دل مردم برای تغییرات مثبت در جامعه از طریقی مسالمتامیز بود و نه ایجاد رعب و ترس در دل مردم. ترس محافظهکار است و وظیفه همه محافظهکاران تکیه بر این احساس است. در جمهوری اسلامی، در دوره کوتاه انتخابات امکانات محدودی برای نه تنها ابراز عقاید بلکه اقدام به تظاهرات مسالمتامیز برای طرح تغییرات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در جامعه است.
ما باید به مسأله مشارکت در چهار انتخابات مهم جمهوری اسلامی به طور متفاوتی برخورد کنیم. وظیفه ما شرکت تقریباً دائمی در انتخابات شوراهای شهر و روستا، عدم شرکت در انتخابات خبرگان، و تصمیم به رأی دادن به کاندیدای /کاندیداهای خاص در شرایط دیگر است. شرط همه اینها داشتن یک برنامه سایه برای طرح نظرات چپ، بخشی از اپوزیسیون یا همه اپوزیسیون حاکم است.
از آنجا که امروز ما تحریم انتخابات را به معنی عدم شرکت در هر فعالیت انتخاباتی میدانیم، بهتر آن است که به جای تحریم از اصطلاح دیگری مانند رأی ندادن استفاده کنیم. در طی مبارزه انتخاباتی، شرایط مساعدی برای طرح مسالمتامیز خواستههای مختلف فراهم میشود. وظیفه نیروهای پیشرو مشارکت فعال در همه اقدامهای ممکن برای طرح مسائل است. در این صورت نیروها تصمیم میگیرند که فقط در فاز رأی دادن شرکت کنند یا به دلایلی که به روشنی باید مطرح شود، از رأی دادن خودداری نمایند.
اگر خامنهای وقیحانه مطرح میکند که اپوزیسیون حق انتخاب شدن را ندارد، اما اپوزیسیون را به رأی دادن تشویق میکند. ما باید در عوض از فرصت مناسب ایجاد شده استفاده کنیم و در تمام فعالیتهای پیش از روز نهایی انتخابات شرکت نمائیم و در مورد رأی دادن /رأی سفید دادن /رأی ندادن به طور جداگانه تصمیم بگیریم.
لیک بخش اول این مقاله: http://www.kar-online.com/node/13182