او تدریس را بیش از هر کار دیگری دوست دارد. این مدرس دانشگاه اما، بعد از اینکه سعی کرد تا از راه مربیگری و ویراستاری کمکخرجی برای خودش دستوپا کند، تصمیم گرفت تا برای اینکه ادامهدادن به شغلش از جهت اقتصادی مقدور باشد، دست به هر کاری بزند.
او اولین بار، وقتی در یک دوره تحت فشار شدید مالی بود تصمیم گرفت شغل جانبیاش را شروع کند، یعنی چند سال پیش، زمانی که تعداد کلاسهایش بهناگه نصف شد و درآمدش سقوط کرد و او در آستانهی جوابشدن از سمت صاحبخانه قرار گرفت. “پیش خودم گفتم، من قبلا شده بود رابطهی جنسی یکشبه داشته باشم، مگر چقدر میتواند بد باشد؟” او اینطور ادامه میدهد: “و خیلی هم بد نبود.”
این زن میانسال خسته و درمانده که در یک شهر بزرگ در آمریکا زندگی میکند و برای حفظ آبرویش درخواست کرد که هویتش پنهان بماند، یک استاد حقالتدریسی است. به این معنی که به طور تمام وقت عضو هیچ هیئت علمیای در هیچ موسسه ای نیست و زندگیاش را با تدریس دورههای جدا در کالجهای متفاوت میگذراند.
او میگوید: “خودم را متعهد میدانم که فردی باشم که به نسل هزارهایها، به نسل بعدی، کمک میکند تا تفکر انتقادی داشته باشند.” او همچنین میگوید: “واقعا در این زمینه عملکرد خوبی دارم و واقعا قلبم میشکند وقتی میبینم این کار درآمدی را که باید، برایم ندارد.”
کار جنسی یکی از راههای نامتعارفی است که حقالتدریسیها از آن برای گزیز از فقر و حتی بیخانمان شدن استفاده میکنند. یک چهارم از شاغلین در کالجها (که بسیاری از آنها حقالتدرسی هستند، با اینکه نامعمول نیست که یک حقالتدریسی ۴۰ ساعت یا بیشتر در هفته کار کند)، در برنامههای کمک عمومی چون مدیکید که برای قشرهای کمدرآمد است، عضو هستند.
آنها به بانکهای غذا و گودویل پناه میبرند، حتی یک کتاب آشپزی برای حقالتدریسیها هست که غذا درستکردن را با چیزهایی چون آشغال گوشت، استخوان مرغ و پوست پرتقال آموزش میدهد. از طرفی کسانی هستند که یا در خیابان هستند یا در آستانهی از دستدادن مسکن پایدار دستوپا میزنند. گاردین با بعضی از این دانشگاهیان مصاحبه کرده است، از جمله یک حقالتدریسی که در یک “آلونک” در شمال میامی و دیگری که در ماشینش در سلیکونولی زندگی میکند.
حقالتدریسیای که به کار جنسی روی آورده، برای هر درس چندهزار دلار میگیرد و هر ترم شش درس تدریس میکند. بنا بر برآورد خودش ۶۰ ساعت در هفته کار میکند. اما او بعد از پرداخت ۱۵۰۰ دلار، ماهانه برای اجاره و پرداخت وام دانشجویی، با احتساب بهره، چند صد دلار بیشتر برایش نمیماند. درآمد او از تدریس به ۴۰ هزار دلار در سال میرسد. این مقدار به مراتب بیشتر از اکثریت حقالتدریسیهاست: پیمایشی که در سال ۲۰۱۴ انجام شد، نشان داد که درآمد میانه برای حقالتدریسیها فقط ۲۲.۰۴۱ دلار در سال است، در حالی که این میزان برای هیئت علمیهای تماموقت ۴۷۵۰۰ دلار است.
“ما فقر را زندگی میکنیم”
گزارشهای اخیر، شیوع فقر را در میان اساتید دانشگاه برملا کرده است، با این حال، این مساله سابقهای طولانی دارد. چند سال پیش، خبری در صدر قرار گرفت مبنی بر اینکه مری-فیت سراسولی، یک پروفسور حقالتدریسی زمانهای رومیتبار که در دههی ۵۰ عمرش بود، فاش کرده که بیخانمان است و در جلوی سازمان آموزش ایالت نیویورک دست به اعتراض زده.
دبرا لی اسکات میگوید: “ما برای اینکه بتوانیم به کارمان ادامه دهیم، فقر را زیست میکنیم.”، او در حال کارکردن روی یک مستند دربارهی حقالتدریسیهاست. “ما این کار را به این دلیل میکنیم که خودمان را ملزم به آموزش و یادگیری دانشجویانمان و بالندگی رشتههامان میدانیم.”
تدریس به صورت حقالتدریسی، به دلیل افت تامین مالی برای دانشگاههای دولتی افزایش داشته است. این افت بودجه از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۹ بیش از یک چهارم بوده است. موسسات خصوصی هم به جذابیت استادان پارهوقت پی بردهاند، چرا که این اساتید، ارزانتر از پرسنل تماموقت هستند، مزایا و حمایتی برای پژوهش شخصی دریافت نمیکنند، و میتوان با زیرکی ساعات کاریشان را طوری محدود کرد تا مشمول بیمهی سلامت نشوند.
این دلیلی است که حقالتدریسیها لقب “کارگران فست فود دنیای آکادمیک” را گرفتهاند. در میان کارشناسان امور کار، حقالتدریسی یک “شغل متزلزل” تعریف میشود، یک طبقهی جدید که شامل کارهای موقت و کار برای غولهای اقتصاد شراکتی مثل اوبر میشود. یک کارگروه وابسته به انجمن جامعهشناسی آمریکا که بر روی شغلهای متزلزل کار میکند، تصریح کرده که حتی “کار در هیئت علمی هم دیگر یک شغل پایدار طبقهمتوسطی به شمار نمیرود”.
تلاش برای حفظ مسکن، میتواند شکلهای گوناگونی به خود بگیرد، شغل دوم تنها یکی از راههایی است که حقالتدریسیها برای گذراندن اموراتشان به آن روی میآورند. استادی که به کار جنسی روی آورد گفت که این کار به او کمک میکند تا بتواند در بازار اجارهی خانه، گلیم خود را از آب بکشد.
او میگوید: “این کاری است که خودم انتخاب کردم” و اضافه میکند، چنین کاری برای او به یک شیفت ۶-ساعته در یک بار بعد از درس دادن در کل روز ارجحیت دارد. “من نمیخواهم اینطور به نظر برسد که “خوب انتخاب دیگری نداشتم و زندگیام خیلی سخت است.””
او برای کار جنسی در اینترنت تبلیغ میکند و از این راه، ساعتی ۲۰۰ دلاز عایدش میشود. او مشتریانش را فقط چند بار در طول ترم، و بیشتر در طول تابستان میبیند، وقتی که کلاسها تمام شدهاند و درآمدی از آن راه به دست نمیآورد.
“همیشه وحشتزدهام که نکند یکی از دانشجویانم داخل بیاید.” نگرانیهای اقتصادی هم هنوز سر جایشان هستند. “من دائما در گردنم احساس گرفتگی دارم چرا که تمام شب دندانقروچه میکنم.”
برخی از حقالتدریسیها برای اینکه بتوانند خانههایشان را حفظ کنند، مجبورند از بخشی از فضای خانهشان چشم بپوشند.
کاپریس لالِس، ۶۵ ساله، مدرس نگارش انگلیسی و یک فعال حقوق حقالتدریسیها در یک خانه ۱۱۰۰ فوت مربعی آجری نزدیک بولدر کلرادو زندگی میکند. او این خانه را بعد از طلاقی که دو دهه پیش گرفت، خرید. اما به دلیل اینکه درآمد ۱۸۰۰۰ دلاری حاصل از تدریس تماموقتش بسیار ناچیز است، او این خانه را چند بار در رهن بانک گذاشته و مجبور شده که قسمتهایی از خانه را به سه یا چهار همخانهی زن دیگر اجاره دهد.
او میگوید: “من از این قسط تا قسط بعدی زندگی میکنم و تا گردن در قرض فرو رفتهام.” قرضهایی که به دلیل تعمیرات ماشینش و بستریشدن به خاطر غذای مسموم، بالا آورده است.
همانند هر حقالتدریسی دیگری، او میگوید که او با این امید این شغل را انتخاب کرد که فکر میکرد میتواند راهی باشد برای رسیدن به یک کار تماموقت. او آنچنان به شغلش برای حفظ وضع زندگیاش وابسته است که حتی وقتی مادرش این تابستان درگذشت، مرخصی نگرفت، چرا که چیزی به اسم مرخصی سوگواری ندارد. او صبح فردا ساعت ۸ صبح سر کارش رفت، درسش را داد، و با این که از زمانی که استخوان لگنش را پیوند کرده است از عصا استفاده میکند، در پارکینگ به زمین افتاد.
او میگوید اگر خانهاش را از دست بدهد، تنها امیدش خانههای سوبسیدی دولتی است.
او میگوید :”بیشتر همکاران من، به غلط خجالت میکشند، آنها این موضوع را به خود نسبت میدهند، انگار که شکست خوردهاند. من همیشه به آنها میگویم که شما شکست نخوردهاید، این، سیستم است که شما را زمین زده است.”
یک وضعیت متزلزل
بدتر از اینها، آن حقالتدریسیهایی هستند که در مکانهایی زندگی میکنند که از پس تعمیرات آن بر نمیآیند. میندی پرسیوال، ۶۱ ساله، یک مدرس و فارغالتحصیل دکترا از دانشگاه کلمبیا است که در یک کالج ایالتی در فلوریدا تدریس میکند و به گفتهی خودش در “یک آلونک” زندگی میکند که “در میان یک جنگل در ناکجاآباد” است.
کانکسی که او در آن زندگی میکند در شهرک استوارت، در شمال میامی واقع شده است و ۸ سال پیش به او بخشیده شده است. این کانکس، از بیرون تر و تمیز به نظر میرسد، ولی درون آن سوراخهایی در کف وجود داشته و چارچوب آن طوری فرسوده شده که باعث شده لایهی داخلی دیوارها جدا شوند. او لباسشویی ندارد و اجاقگاز، حمام و آبگرمکن او نیز کار نمیکنند. میگوید: ” من در آستانهی بیخانمانی هستم، من همیشه در لبهی پرتگاهم.”
پرسیوال زمانی شغلی داشت که بعد از چند سال به هیئت علمی تبدیل میشد، اما آن را برای نگهداری از مادر پیرش رها کرد و اصلا فکرش را نمیکرد، زمانی یافتن شغلی مشابه، برایش ناممکن باشد. اکنون، او بعد از اینکه دو هفته است که دستمزدش را دریافت کرده است میگوید :”ممکن است یک قوطی داشته باشم که یک سکهی ۵ دلاری در آن باشد.” ماشین ۱۸ سالهاش بعد از توفان ایرما خراب شد، و یک دانشجوی سابقش او را به دانشگاه میرساند و او مجبور است روزی ۲۰ دلار بابت بنزین پول بدهد.
میگوید:”بدجور میخواهم از این شرایط خلاص شوم.”
بیخانمانی یک دورنمای بسیار واقعی برای حقالتدریسیهاست. وقتی الن تارا جیمز-پنی کارش را که تدریس نگارش انگلیسی و تفکر انتقادی در دانشگاه ایالتی سنحوزه در سیلیکونولی است تمام میکند، شوهرش جیم او را بر میدارد. آنها با هم شام میخورند و سپپس به یک کلیسای محلی میروند، جایی که جیم یک چادر را در کنار ماشین علم میکند و همانجا با یکی از سگهایشان میخوابد. داخل ماشین، الن صندلیها را میخواباند و در کنار سگ دیگرشان میخوابد. او برگهها را با یک چراغ کلاهی تصحیح میکند.
او میگوید آنها در طول این سالها، یک سلسلهقوانین تدوین کردهاند. “چیزی را روی داشبورد و کف ماشین نگذار، نباید بیخانمان به نظر برسیم، نباید مثل بیخانمانها لباس بپوشیم. هیچجا برای مدت طولانی پارک نکنیم تا پلیسها بازخواستمان نکنند.”
جیمز-پنی ۵۴ ساله، از ۲۰۰۷ با بیخانمانی دست و پنجه نرم میکند، یعنی زمانی که شروع به خواندن لیسانس کرد. جیم ۶۴ ساله که قبلا رانندهی کامیون بود به دلیل بیماری فتق دیسک بین مهرهای، نمیتواند کار کند. الن، سال پیش ۲۸۰۰۰ دلار درآورد که مقداری از آن به دادن قرضها صرف شد. باقی آن به اندازهای نبود که بتواند کفاف اجارههای سیلیکونولی را بدهد.
شبها، به جای توالت، باید از لیوان یا پلاستیک فریزر یا دستمال کودک استفاده کنند. برای نظافت، آنها یک دستشویی عمومی پیدا میکنند و آن طور که الن میگوید: “کاری انجام میدهیم که اسم آن دوشگرفتن در سینک است.” این زوج، وسایلشان را در صندوق عقب و باربند میگذارند. در همین زمان هم آنها با عوارض پیری دستوپنجه نرم میکنند. الن پوکی استخوان دارد و در جایی زندگی میکند که آنقدر کوچک است که حتی نمیتواند بایستد.
جیمز-پنی، وضعیتش را از دانشجویانش پنهان نمیکند. اگر دانشجویانش از افراد بیخانمانی که در محوطه پرسه میزنند گله و شکایت کنند، او به آنها میگوید: “همین الان یک بیخانمان جلویتان ایستاده است.”
او میگوید: “در این لحظه همه سکوت میکنند. من به آنها میگویم، والدین شما شاید فقط یک قسط، یک بیماری، از بیخانمانی فاصله داشته باشند، پس این چیزی نیست که از آن خجالت بکشید.”
“من به رویایم میچسبم”
بسیاری از حقالتدریسیها، به دنبال تغییر در وضعیتشان از طریق تشکیل اتحادیه هستند و این کار را در سالهای اخیر در بسیاری از دانشگاهها انجام دادهاند. آنها موفقیتهایی هم به دست میآورند. آنطور که جولی اشمید، مدیر اجرایی انجمن اساتید دانشگاه آمریکا میگوید، برخیها افزایش حقوقهای ۵ تا ۲۰ درصدی داشتهاند.
دانشگاهها اغلب با چنین تلاشهایی مخالفت میکنند و مدعی میشوند که تشکیل اتحادیه منجر به افزایش شهریه و هزینه برای دانشجویان میشود. از طرفی برای بسیاری حقالتدریسیها، این دستآوردها خیلی دیر میرسند.
مری-فیت سراسولی ۵۶ ساله و یک حقالتدریسی بیخانمان است که توجه عموم را با اعتراضش در نیویورک، سه سال پیش به خود جلب کرد. او میگوید که بعد از آن موقع، تغییرات محسوسی در وضعیت زندگیاش رخ نداد. دو فرد سخاوتمند، یکی بازنشسته و دیگری یک پرستار، به او به طور موقتی سرپناه دادند، اما او در نهایت به یک چادر و بعد از آن یک قایق کوچک خراب که در رود هادسون کناره گرفته بود پناه برد.
اما فقط یک تغییر برای او اتفاق افتاد. بعد از اینکه جابهجاییهای متعدد، دادن تعهدهای کاری را برای او سخت کرد، و دستمزدش هم همان میزان ناچیز باقی، او از کارش بیرون آمد. اکنون او در یک اتاق سوبسیدی در یک خانهی اشتراکی در یک منطقهی ثروتمند در شمال نیویورک زندگی میکند.
مخارج برای ربکا اسنو ۵۱ ساله هنوز هم مایهی نگرانی است، با اینحال او که بعد از تجربهی شرایط دهشتناک زندگی، تدریس را رها کرد، اکنون تا حدی احساس میکند باری از دوشش برداشته شده است.
او در سال ۲۰۰۵ شروع به تدریس نگارش انگلیسی در یک کالج منطقهای کرد. اما شرایط اسفناک خانههایی که میتوانست از پس اجارهشان بربیاید، باعث میشد که هر یک یا دو سال مجبور به نقل مکان شود. یک جا را به دلیل وجود ساس، جای دیگر را به این دلیل که فاضلآب به درون وان حمام میریخت و صاحبخانه هم لولهها را تعمیر نمیکرد ترک کرد.
برخی اوقات، که نمیتوانست سرپناهی دائمی فراهم کند، پسر نوجوانش باید با شوهر سابقش میماند. اسنو حتی یک شعر هم در مورد دشواریهای مسکن حقالتدریسیها نوشت.
در نهایت او شغلش را وقتی که مشکل مسکن و ناامنی شغلیاش بیش از حد اضطرابآور شد ترک کرد. او امروز در یک آپارتمان آرام در بالای گاراژ خانهی یکی از دوستانش زندگی میکند. او که خانهاش مشرف به دریاچه و تپههای جنگلی است، یک رمان در آستانهی چاپ هم دارد.
او میگوید تدریس برایم یک رویا بود، ولی زندگی در آستانهی بیخانمانی واقعیت آن بود.
“فهمیدم که بیش از حد به رویایم چسبیده بودم.”
*این مقاله در گاردین با عنوان www.theguardian.com منتشر شده و رضا زندی آن را با عنوان: “در مواجهه با فقر، دانشگاهیان به کار جنسی و خوابیدن در ماشینهایشان رو آوردهاند”، جهت انتشار ترجمه کرده است.