برگرفته از توفان شماره ۵۱ نشریه الکترونیکی حزب کارایران
ترانه دلنشین و خاطره انگیز مراببوس که برای اولین بار درشهریور ماه ۱۳۲۹ به چاپ رسید شصت ساله شد. این ترانه که توسط حسن گل نراقی به اجرا درآمد و شهرت و محبوبیت جاودانی پیدا کرد، از زوایا و با انگیزه های متفاوتی مورد نقد وبررسی و قضاوت هنردوستان و جریانات سیاسی و فرهنگی ایران قرارگرفته است.
ترانه مراببوس دراوضاع و احوالی نواخته شد که جامعه ایران از درون می جوشید و دمکراسی نوپای ایران درحال شکل گرفتن بود. این ترانه درحال و هوای کوتادی ننگین ۲۸ مرداد وفضای اختناق، بگیر وببندها و اعدام افسران میهن دوست و کمونیست توده ای نواخته شد و به تدریج به یک پرچم ملی و اعتراضی علیه استبداد سیاه پهلوی تبدیل گشت. به همین مناسبت وعلت چرایی جاودانه شدن این ترانه زیبا که درقلوب مردم ایران جای گرفته و الهام بخش مبارزه آزادی خواهان ایران برای کسب حقوق دمکراتیک و عدالت اجتماعی شده است، ماهنامه توفان شماره ۶۱ آذر ماه ۷۸ مقاله ای تحت عنوان “کاوشی تاریخی برای پوشش واقعیی تاریخی” انتشار داده و به نقد و ریشه تاریخی این ترانه پرداخت که مورد توجه بسیاری از خوانندگان توفان قرار گرفت. ما یکباردیگر این مقاله ارزنده را بمناسبت شصت ساله شدن مراببوس انتشار میدهیم و نظر خوانندگان عزیز رابه این نقد زیبا جلب میکنیم.
«کاوشی تاریخی برای پوشش واقعیتی تاریخی »
امروز در مورد ترانهﻯ “مرا ببوس” نشریات خارج بسیار می نویسند و می خواهند آن طور که مدعیﺍند ذهن مردم را به تاریخچه این ترانه معطوف کرده و گوشهﺍﻯ از تاریخ ایران را بازتاب نمایند. لیکن آن گوشهﺍﻯ از تاریخ ایران را که این تاریخ نویسان می خواهند ثبت کنند فقط گوشهﻯ کوچکی است تا پردهﺍﻯ از استتار بر بخش بزرگ تر تاریخ ایران که مورد پسند آنها نیست، بکشند. جا دارد که ما کمونیستﻫﺎ بر این بخش بزرگ و حماسی تاریخ ایران، بر آن بخشی که الهام بخش مبارزه کمونیستﻫﺎﻯ ایران است تکیه کنیم. ترانهﻯ “مرا ببوس” را به آقای رقابی متخلص به “هاله” نسبت می دهند که تاریخچه زندگی ایشان در دشمنی با کمونیستﻫﺎﻯ ایران و به ویژه با اعضای حزب توده ایران در سالﻫﺎﻯ سی و حتی بعد از آن درخشان نیست. انسانﻫﺎئی که صابون خشونت ایشان به تنشان خورده شاید امروز هم از درد آن بنالند. ولی این امر حاشیهﺍﻯ است و فعلاً موضوع بحث ما نیست همان گونه که خواندن تصنیف آن از جانب آقای گلنراقی در این بحث نمی گنجد. آنچه ولی حاشیهﺍﻯ نیست این است که چرا در کنار صدها ترانه و تصنیف و موسیقی زیبا مردم به “مرا ببوس” دل بستند؟ و نه به یک اثر هنری دیگر. آیا چون آن را آقای گلنراقی خوانده بود؟ روشن است که پاسخ آنها منفی است.
برای توضیح این امر باید به شرایط بعد از کودتای خائنانهﻯ ۲۸ مرداد که ننگی در زندگی سلطنت طلبﻫﺎ و لکه سیاهی بر دامن تاریخ ایران است، نظر افکند. سازمانﻫﺎﻯ جاسوسی با کمک فاشیستﻫﺎﻯ ایرانی نظیر سرلشگر زاهدی و ارتش ارتجاعی، اوباش و فواحش، قوادان و چاقو کشان و محافل مذهبی ضد کمونیست و در رأس همه آنها دربار فاسد پهلوی به کودتائی خائنانه دست زدند و مسیر تاریخ ایران را تا به امروز از راه تکامل طبیعی ﺍش خارج کردند. پس از کودتا که لازم بود قراردادهای نفتی منعقد گردد و دست امپریالیستﻫﺎﻯ آمریکائی و انگلیسی و فرانسوی و هلندی و ایتالیائی در غارت ثروتﻫﺎﻯ ملی ایران باز گردد، احساس می شد که به حمام خون نیاز است، احساس می شد که باید سایهﻯ وحشتی مهیب و تکان دهنده را بر جامعه ایران بگسترد و باید از طریق دستگیری، زندان، شکنجه و تیرباران و سرکوب بی امان به ایجاد محیطی از رعب و وحشت دست زد که تنها با حوادث پس از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ دوران خمینی قابل قیاس است. کمونیستﻫﺎﻯ ایران را شکنجه می کردند، به چوبهﻫﺎﻯ دار می سپردند، و سرهنگ زیبائی، مبصر، امجدی، استوار ساقی و نظایر آنها، لاجوردیﻫﺎﻯ رژیم جمهوری اسلامی را در دامان خود پرورش می دادند. آنها لاجوردیﻫﺎﻯ زمان خود بودند. محیطی از رعب و وحشت بی پایان ایجاد کردند. رنگ سرخ ممنوع شد. فرماندار نظامی هر کتابی را که جلد سرخ داشت، جمعﺁوری می کردند، هر نامی را که با پسوندهای “روف، تف، ین” ختم می شد کمونیست دانسته و کتب نویسنده مربوطه را ضبط می کردند. نقل است که یک بیچاره دهقان زبان بستهﺍﻯ را که از بدشانسی در روز کودتا عازم شهر بود و در توضیح نشانی خود گفته بود: من “تو دهﻯ” هستم آن قدر شکنجه کرده بودند تا برایشان تفهیم شد که در آن منطقه “تو ده” و “بالا ده” وجود دارد و این بیچاره “بالا دهی” نیست. “جامعه مدنی” آقای خاتمی در دوران ظلﺍلله حاکم نبود و خودسرانه همه را می گرفتند و شکنجه می کردند تا مُقر آیند. سلطنت طلبان هر روز دستهﺍﻯ از افسران تودهﺍﻯ را که مظهر شرافت، درستکاری، آزادیخواهی، خدمت به همنوع، آگاهی و انسانیت بودند به عنوان جاسوس تیرباران می کردند. جاسوس بزرگ محمد رضا شاه که با کمک ایادی اجنبی و سازمانﻫﺎﻯ جاسوسی بر سر کار آمده بود و استقلال ایران را برباد داده بود و می خواست تتمه آن را نیز بر باد دهد، به نحو مضحکی کمونیستﻫﺎﻯ ایران را به جاسوسی متهم می کرد. تاریخ نشان داد که این محمد رضا شاه بود که جاسوس بود و نوکرمنشانه به دنبال کارتر و ژنرال هویزر و سولیوان راه افتاده بود.
در چنین فضائی مردم به ترانه “مرا ببوس” روی آوردند و با خواندن آن، آن را وسیلهﺍﻯ علیهﻯ مبارزهﻯ ضد پهلوی کردند. این امر به یک سنت مبارزه مردم ما بدل شد. از آن روز هر کس این ترانه را خواند به هواداری از کمونیسم مظنون شد. جبهه ملیﻫﺎ از خواندن آن امتناع می کردند. تلاش فراوان نیز به عمل آمد تا با انتساب این شعر به “هاله” که ضد کمونیسم بود، این مضمون تاریخی و سنتی، این رایحه کمونیستی “مرا ببوس” را خنثی کنند ولی موفق نشدند. بورژوازی در همه عرصهﻫﺎ برای مبارزه ایدئولوژیک آماده است. آنها می کوشند منابع الهام کمونیستﻫﺎ را از آنها بگیرند و هر کدامشان به نحوی و در لباسی و با ابزار جدیدی ظاهر می شوند. این مردم بودند که می گفتند سرهنگ مبشری (و نه سرهنگ سیامک زیرا سیامک اساساً دارای فرزندی نبود ــ توفان) در شب تیربارانش آن را برای دخترش خوانده است. مردم از زبان مبشری و تودهﺍﻯﻫﺎ می گفتند که بهار ما گذشته است و امروز زمستان محمد رضا شاه بازگشته و ما به جستجوی سرنوشت آتی خود می رویم، ما در میان باد و باران و توفان با از جانگذشتی در شب سیه از سختیﻫﺎ گذر کردیم و با یارانمان پیمان بسته و آتشﻫﺎ در کوهستانﻫﺎ برافراختیم که خاموش نمی شوند. وقتی می گوید که در سپیده دم ستاره می زند و وی “عهدی خونین با صبح روشن تر دارد” و دخترش را فرا می خواند اشک بی گناهش را روان نساخته و سرشک غم به دامانش جاری نسازد، بلکه با غرور و افتخار زیست کند که پدر و یارانش را در سپیده دم به گلوله می بندند، روح زمان خود را بازگو می کند و این همان پیام زیباست که مردم ایران گرفتند و آن را تا سرنگونی غیر بازگشت رژیم منفور پهلوی آویزهﻯ گوش خود کردند. اساساً این مهم نیست که نویسنده و آهنگ ساز و یا ترانه سرای این تصنیف چه کسی بوده است. یک محقق غیر سلطنت طلب به تأثیرات تاریخی این اثر که آن را جاودانی نموده و از آن پرچم رزم مردم ایران را ساخت، توجه می کند. این همان اشتباه استاد توانا و یکی از مفاخر ادبیات ایران احمد شاملو در برخورد به کاوه آهنگر نیز هست که می خواهد این سمبل الهام مبارزه مردم بر ضد زور و ستمگری را از آنها بگیرد و به جای آن ضحاک ماردوش را بنشاند که گویا وی انقلابی واقعی بوده است. چه اهمیت دارد که کاوه آهنگر شعبان بی مخ باشد و یا ضحاک ماردوش، چه اهمیت دارد که کاوه آهنگر سمبل مبارزه و عدالت خواهی باشد و یا ضحاک ماردوش مظهر آن. مهم این است که مردم برای مبارزه خود به مظهری اتکاء کردهﺍند و آمال و آرزوهایشان را در وجود وی متحقق دیده و یا کردهﺍند که چراغ راه آینده زندگی آنها بوده است. باید به این مظاهر احترام گذارد و از آنان الهام گرفت و نه آن که تلاش کرد منبع الهام مردم را زیر لفاف بررسی تاریخی خشک کرد. و بیابانی برهوت به آنها نشان داد که هیچ وقت هوس سرنگونی رژیم منفور و غیر بازگشت پادشاهی را نکنند.
بررسی ترانه”مرا ببوس” نیز با این نیت “تاریخی” انجام می شود و طبیعتاً بخشی از همان مبارزه ایدئولوژیک بورژوازی علیه پرولتاریا است. می بینید که این مبارزه تا به چه حد متنوع و موذیانه است. مردم باز هم “مرا ببوس” را چون اسلحه مبارزهﻯ انقلابیون علیه مرتجعین زمزمه کرده و از آن الهام می گیرند. ولی کسی نام سراینده ادعائی آن را نیز به خاطر نخواهند آورد و درستش هم همین است.