در موج چشمان عاشقت، شکفتن و سرود بودن را می بینم
در موج چشمان عاشقت، خود را می بینم
به نماز عشقت نشسته ام، و تو را فریاد می کنم
و سهیل و شرجی را به گواه گرفته ام.
در موج چشمان عاشقت، تو را می بینم، که می آیی با لبخند …
چشمانت، به مانند چشمه ای هست، که پرنده های تشنه
خستگی پرواز را، ماًوا می کنند.
نگاهت، رازهای بی شمار، قصه های ناگفته است.
دستانت گرچه خسته اند، اما مهربان و نوازشگرند.
صدایت فریاد و بغض و درد،
و ریشه اش از یک جنس
از آن تیشه …
و کلامت که می گفتی، زندگی، معلم سخت گیری است
اول امتحان می کند و بعد …
و می گفتی، باید جنگل شد، وگر نه، تیشه ها درو خواهند کرد …