زندگی ایلیسکو بازتاب تراژدی یک نسل کامل از روشنفکران چپگرا در سوسیالیسم واقعا موجود اروپای شرقی است
در دوران ریاست جمهوری او، رومانی دستخوش یک تحول نئولیبرالی شد که منجر به نابرابریهای اجتماعی عمیقی شد و زمینه ظهور نخبگان اقتصادی جدید را فراهم کرد. سیاستهای ایلیسکو کشور را به طور محکم در نهادها و سیستمهای اتحاد غربی تثبیت کرد و همزمان مانع ظهور جایگزینهای رادیکال دموکراتیک و ضد سرمایهداری شد. مرگ او فرصتی را برای بررسی مجدد توسعه متناقض دوره گذار رومانی و شکست یک جایگزین بالقوه تاریخی فراهم میکند.
از مقام رسمی حزب تا رهبر انقلابی
زندگی ایلیسکو بازتاب تراژدی یک نسل کامل از روشنفکران چپگرا در سوسیالیسم واقعا موجود اروپای شرقی است. او که در ۳ مارس ۱۹۳۰ در اولتنیتا، جنوب شرقی بخارست، متولد شد، خیلی زود به جنبش کمونیستی پیوست. در ابتدا، او به نخبگان تکنوکرات رژیم چائوشسکو تعلق داشت، اما در سال ۱۹۷۱ علیه روند اقتدارگرایانه و ایدئولوژی ملیگرایانه آن روی آورد. او به عنوان دبیر حزب و سیاستمدار منطقهای در تیمیشوارا و یاش، در دهه ۱۹۷۰ از طریق رهبری عملگرایانه و تمایل به گفتگو، محبوبیت زیادی کسب کرد. حذف تدریجی او از ساختارهای قدرت، که در نهایت به رهبری او بر یک انتشارات فنی منجر شد، به او اعتباری بخشید که در نگاه به گذشته، او را به یک رهبر مرکزی در زمان فروپاشی رژیم تبدیل کرد.
در ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹، جبهه نجات ملی (FNR)، که در طول انقلاب تأسیس شده بود، قدرت دولتی را به رهبری ایلیسکو به دست گرفت و با حمایت ارتش، به دیکتاتوری پایان داد. ساختارهای قدرت قدیمی از جمله مجلس ملی کبیر، شورای دولتی و دولت منحل شدند و آغاز دوران جدیدی با « بیانیه شورای جبهه نجات ملی به کشور» اعلام شد. پس از صدور حکم اعدام فوری علیه چائوشسکو و اعدام متعاقب او و همسرش سه روز بعد، FNR پیروزی نهایی انقلاب را اعلام کرد. در این مرحله، از حمایت تقریباً بیقید و شرط مردم برخوردار بود.
اما امید به سوسیالیسم دموکراتیک که الهامبخش بسیاری از تظاهرکنندگان در خیابانهای تیمیشوارا و بخارست بود، به سرعت رنگ باخت. ایلیسکو تحت فشار مضاعف بود: از یک سو، گروهها و احزاب ضد کمونیست تازه تأسیس، که اغلب توسط نهادهای غربی مانند بنیاد ملی دموکراسی ایالات متحده (NED) حمایت میشدند، برای پذیرش سریع مدل های دموکراتیک و اقتصادی غربی تلاش میکردند؛ از سوی دیگر، نهادهای مالی بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول (IMF) و بانک جهانی وامهای مورد نیاز فوری را به اجرای اصلاحات اقتصادی نئولیبرال گره زدند. مانند همه کشور های سوسیالیستی واقعی دیگر، امیدها برای یک مسیر میانه بین شرق و غرب به سرعت از بین رفت.
با این حال، این با این واقعیت که قانون احزاب قبلاً در ۳۱ دسامبر ۱۹۸۹ تصویب شده بود، در تضاد بود. از نمایندگان احزاب تازه تأسیس دعوت شد تا به شورای FNR بپیوندند، اما آنها امتناع کردند. در انتخابات آزاد و دموکراتیک، که به عنوان بخشی از یک رقابت آزاد ایدهها تصور میشد، دولت به عنوان یک جنبش تودهای اجتماعی انقلابی علیه نیروهای ضدانقلابی و غیردموکراتیک راست رقابت میکرد. تبدیل شورای FNR به شورای موقت وحدت ملی در ۹ فوریه ۱۹۹۰، که شامل نمایندگان احزاب جدید بود و به عنوان پارلمان جایگزین عمل میکرد، سرانجام شکست نهایی پروژه ایلیسکو را رقم زد و «بازگشت رومانی به وضعیت عادی تاریخی» را قطعی کرد.
به اصطلاح «مینریادها» نقش محوری داشتند: مداخلات معدنچیان در دفاع از انقلاب، که توسط مطبوعات بورژوازی به عنوان اقدامات «اوباش کمونیست» به طور گسترده بدنام شدند. این مداخلات منجر به بیاعتباری پایدار ایلیسکو در کشورهای غربی شد. با این حال، در داخل کشور، او همچنان توسط بسیاری به عنوان ضامن ثبات سیاسی دیده میشد.
برخلاف تفسیر رایج، مداخله معدنچیان کمتر بازگشت به ساختارهای اقتدارگرا بود، بلکه بیان و اوج مقاومت ناامیدانه اکثریت مردم در برابر ضدانقلاب نئولیبرال نوظهور بود. ایلیسکو خود را بین دو جبهه گرفتار یافت: او از معدنچیان برای تضمین قدرت خود سوءاستفاده کرد، اما نتوانست جلوی شتاب رو به پیشرفت احیای سرمایهداری را بگیرد. او به جای آزمایش، تصمیم به تقلید از مدلهای موجود گرفت و بدین ترتیب، چشمانداز یک جایگزین مستقل، دموکراتیک-سوسیالیستی را به نفع مدلهای نئولیبرال تثبیتشده کنار گذاشت. مهمتر از همه، عدالت که ذاتی سیستم است به حاشیه رانده شد.
با معرفی سریع «اقتصاد بازار به سبک غربی»، هرگونه امیدی برای یک مدل اقتصادی جایگزین سرانجام از بین رفت. پیامدهای اجتماعی آن ویرانگر بود: تا سال ۱۹۹۳، تولید صنعتی ۴۰ درصد سقوط کرد و دستمزدهای واقعی به شدت کاهش یافت. روی آوردن ایلیسکو به سوسیال دموکراسی، تلاشی ناامیدانه برای کاهش بدترین نابسامانیهای اجتماعی ناشی از بازسازی نئولیبرال-سرمایهداری بود.
اصل راهنمای او در سالهای اول پس از سقوط کمونیسم، سوسیال دموکراسی بود که فضای باز سیاسی را با برابری اجتماعی محدود ترکیب میکرد. او از دولت رفاه سوئد به عنوان نقطه مرجع استفاده میکرد، دولتی که برای ایجاد رابطهی ظاهراً متعادل بین نیروهای بازار و مقررات دولتی تلاش میکرد و در عین حال تضادهای اساسی سرمایه داری را دست نخورده باقی میگذاشت. در حالی که برخی از کشورهای همسایه به شوک درمانی اقتصادی متکی بودند، رومانی تحت رهبری ایلیسکو مسیر تدریجی تحول را انتخاب کرد.
اما فرصت تاریخی برای تحقق یک مدل اجتماعی اساساً متفاوت یک نظم دموکراتیک سوسیالیستی که عدالت اجتماعی، مالکیت جمعی و مشارکت سیاسی را فراتر از دموکراسی صوری صرف ترکیب میکند از دست رفت. رومانی به جای بهرهبرداری از شتاب انقلاب، به نمونهای برجسته از آنچه نائومی کلاین*۱، منتقد جهانی شدن، بعداً آن را «سرمایهداری فاجعه» نامید، یعنی خصوصیسازی، ظهور نخبگان اقتصادی جدید و زوال زیرساختهای اجتماعی، تبدیل شد. نومنکلاتورهای قدیمی *۲ و کادرهای سابق امنیتی نه تنها خود را با شرایط وفق دادند، بلکه به نیروهای محرک فعال بازسازی سرمایهداری تبدیل شدند.
دوران ریاست جمهوری ایلیسکو (۱۹۹۰-۱۹۹۶، ۲۰۰۰-۲۰۰۴) – پس از یک دوره موقت از دسامبر ۱۹۸۹ تا مه ۱۹۹۰ با یک معضل اساسی مشخص میشد: از یک سو، او موفق شد کشور را در دورهای از آشفتگی شدید سیاسی و اجتماعی هدایت کند؛ از سوی دیگر، دولت او تحول نئولیبرالی را، البته در پوششی سوسیال دموکرات، تکمیل کرد. در سیاست خارجی، دوره او نشانگر یک تغییر استراتژیک بود: با پیوستن به ناتو در سال ۲۰۰۴ و تسریع ادغام در اتحادیه اروپا، رومانی کاملاً در معماری امنیتی و اقتصادی غرب ادغام شد.
ایلیسکو همچنان یکی از متناقضترین و در عین حال تأثیرگذارترین چهرهها در تاریخ اخیر رومانی است: یک اصلاح طلب انقلابی و عملگرا، معمار تغییر سیستم و پیشگام “دموکراسی سازگار با بازار”. از اولین بیانیه پس از سقوط چائوشسکو تا ادغام یورو-آتلانتیک، او سرنوشت کشور را برای دههها شکل داد. تا پایان، دو اصل راهنما، تفکر او را تعیین میکردند: چشمانداز یک دولت مبتنی بر همبستگی، که با اجماع اجتماعی حفظ میشود، و این اعتقاد که او همیشه کاری را انجام داده است که از نظر سیاسی امکانپذیر بوده است.
این واقعیت که هنوز هیچ جایگزین دموکراتیک و رادیکالی برای سرمایهداری در رومانی ظهور نکرده است، تأثیر عمیق آسیبهای ناشی از گذار شکستخورده را آشکار میکند. سیاستهای ایلیسکو، که بر ثبات، اصلاحات تدریجی و پذیرش مدلهای غربی تأکید داشت، از نظر ساختاری مانع چنین رویکردهایی شد. او از طریق تطبیق عملگرایانه مفاهیم انقلابی اولیهاش، آنها را از بنیان ایدئولوژیکشان محروم کرد، در حالی که جمعیت آسیبدیده در جهتگیری غربی به دنبال امنیت بودند. این پویایی متناقض توضیح میدهد که چرا، از میان همه چیز، برنامه انقلابی رقیقشده او در سالهای ۱۹۸۹/۹۰، برای همیشه دامنه جایگزینهای سیستمی را محدود کرد.
با این وجود، انقلاب دسامبر ۱۹۸۹ همچنان یک نقطه عطف تاریخی مهم است. این انقلاب ثابت کرد که حتی دیکتاتوریها را میتوان سرنگون کرد و از این نظر پیروز شد. در عین حال، پیروزی سریع سرمایهداری جهانی، قدرت محدودیتهای ساختاری آن را آشکار میکند. تراژدی ایلیسکو این بود که او این را خیلی دیر تشخیص داد و در نهایت تسلیم آنها شد.