مدتی است واژه «گفتگو» نیز مانند واژه آزادی، دمکراسی، اصلاح طلبی، تحول طلبی و… درمیان اهل سیاست، سر زبانها افتاده و نقل هرمجلسی شده است. این که واژه گفتگو، بسان آزادی، به شکل گسترده ای رواج یافته، نشانه مثبتی از تغییر وتحولات در فرهنگ و اندیشه سیاسی جامعه و کشور ما در سمت عقلانیت و دمکراتیزه شدن است. اما این که «گفتگو» چه مفهوم و معنائی در نزد نیروهای سیاسی مدرن جامعه دارد و برای چه و به چه منظوری است، هنوز دچاراغتشاش و التقاط هستیم.
رواج و گسترش یافتن «گفتگو»، گام مهم و مثبتی برای جامعه سیاسی ما ست اما به نظر می رسد هنوز فهم و درک امروزیمان از «گفتگو»، با فهم و درک سنتی و دیروزیمان درهم آمیخته است.
یکی از «گفتگو» افشا و کوبیدن «متمدنانه» رفیق، دوست، رقیب و مخالف سیاسی خود را می فهمد. برخی، از «گفتگو» برای ایجاد مرز قاطع و روشن با دیگری و جلوگیری از نزدیک شدن اصلاح طلبان و تغییرطلبان را می فهمند و بعضی ها نیز از «گفتگو» و کاربست آن، فهم دیگری، پیداکردن زبان مشترک با دیگری، شناخت دقیقتر و روشن مشکلات فیمابین و تلاش برای یافتن راه های قابل قبول برای حل و رفع مشکل فیمابین را می فهمند.
البته این نمونه ها انعکاس همه برداشتها و فهمهای گوناگون و متفاوت و حتی متضاد واقعاً موجود از «گفتگو» در جامعه سیاسی ما نیست. این نمونه ها برای طرح مشکل، مورد استفاده قرار گرفته شده اند.
این که چه کسی و کدام جریان سیاسی مدرن طرفدارآزادی و دمکراسی کدام فهم و برداشت از «گفتگو» را دارد مورد نظر ما در این نوشته کوتاه نیست. در این یاداشت، وارد این بحث نیز نمی شویم که کدام فهم و برداشت از «گفتگو»، درست و متمدنانه است و کدام نیست. قصد از نوشتن این مختصر، طرح مشکل است . شاید طرح موضوع و بحث در این زمینه، بتواند، مارا در یافتن فهم مشترک از «گفتگو» و زبان مشترک در این زمینه، یک قدم به هم نزدیک کند.
لابد هرکدام از ما که در کارزار سیاست شرکت داریم، صدها نمونه از این قبیل «گفتگو»ها را خوانده ایم، شنیده ایم و نتیجه اش را نیز مشاهده کرده ایم.
یک نمونه از « گفتگو» را از آثار تاریخی در اینجا درج می کنم. شاید بررسی نقادانه این نمونه بتواند ما را به شناخت و فهم همه جانبه از «گفتگو» یاری برساند. در جامعه کنونی ما، ازاین قبیل «گفتگو»ها کم نبود ونیست.
حکایت: به روزگار مأمون چنان بود که دستوری داده بود تا پیش او همه مذهبها را مناظره کردندی تا مردی بیامد متکلّم که این مذهب ثنوی داشت و بر این مذهب مناظره می کرد. مأمون بفرمود متکلّمان و فقهای اسلام را جمع آوردند از جهت مناظره او. آن مرد چون در سخن آمد گفت: “عاملی بینم بر خیروشر و نوروظلمت و نیک وبد، هرآینه هریک را از این اضداد باید که صانع دیگر باشد، چه خرد واجب نکند که یک صانع نیکی کند و همو بدی کند و مانند این حجتها گفتن گرفت. از اهل مجلس بانگ برخاست یا امیرالمومنین با چنین کسی، مناظره جز با شمشیر نباید کرد.
پس مأمون یک زمان خاموش بود. آنگاه از او (مرد ی که مذهب ثنوی داشت) پرسید: “مذهب چیست؟” جواب داد که “مذهب آن است که صانع دو است: یکی صانع خیر و یکی صانع شر، و هریکی را فعل و صنع او پیداست، آن که خیرکند شر نکند و آن که شر کند خیرنکند”. مامون گفت: “هر دو به افعال خود قادرند یا عاجز؟” جواب داد: “هر دو به افعال خویش قادرند، وصانع هرگز عاجز نباشد”. مامون گفت: “هیچ عاجزی بدیشان راه یابد؟” گفت: “نه، و چگونه معبود عاجز بود؟” مامون گفت: “الله اکبر! صانع خیرخواهد که همه با او باشد و صانع شر نباشد، یا صانع شر خواهد که صانع خیر نباشد، بخواست و مراد ایشان باشد یا نی؟” گفت: “نباشد ویکی را بر دیگری دست نیست.” مامون گفت: “پس عجز هر یکی از این دو ظاهر گشت و عاجزخدای را نشاید.”
آن ثنوی متحیّرماند. آنگاه مأمون فرمود تا اورا کشتند و همگنان بر مامون ثنا گفتند.
پس به راستی منظور ما از «گفتگو» چیست؟