مشغول خواندن کتاب “نتایج مدرنیتە” اثر آنتونی گیدنز هستم. در جائی از کتاب در توصیف و توضیح فرق و جدائی مابین دوبارە اندیشیدن (REFLEKSIVITET) حول پدیدەها در یک جامعە سنتی و یک جامعە مدرن می گوید: “مدرنیتە خود را از طریق بکارگیری علم و بازاندیشی پدیدەها ادامە می دهد، اما این بدان معنا نیست کە علم و یقین یک بار معنائی دارند و همترازند.”۱ او در ادامە با استفادە از سنت پوپری کە معتقد است همە علوم بر ماسەها بنا نهادە شدەاند، می نویسد: “علم در مدرنیتە، همان علمی نیست کە بر اساس معیارهای قدیمی با خود یقین را نیز بە همراە می آورد.”۲
کتاب را از خود دور می کنم، از پنجرە بە بیرون نگاە می کنم و بە جملات خواندە شدە می اندیشم. گیدنز می خواهد بە من خوانندە درجە چندم چە بگوید؟ من از آن چنان توان علمی در زمینە فلسفی و جامعە شناسی بهرەمند نیستم تا بتوانم در سطح تجریدی این گفتەها را در مغز خودم حلاجی کنم. تنها می دانم کە این نوع طرز تفکر در تاریخ، گذشتە خیلی دوری دارد: لاادریون یا اگنوستیسیسم. خودراندگان یا راندە شدەهای از یقین. بنابراین سعی می کنم این تفکر تجریدی جالب توجە را از خلال رویدادهای زندگی خودم بسر کنم. بە بیانی دیگر سعی می کنم این تئوری را بر زندگی خودم تطبیق دهم. هیجان مرا در بر می گیرد. باید چیزهای خارق العادەای در انتظارم باشند!
زیاد دور نمی روم. نمی خواهم بە یکبارە همە حوادث و هویت خودم را مورد بازاندیشی مورد نظر وی قرار دهم. تنها بە دو مورد بسندە می کنم. متوجە هستم کە نباید فراموش کنم علم و یقین همتراز نیستند، و نیز باید بە یاد داشتە باشم کە علم من نسبت بە زندگی خودم همان علمی نیست کە مثلا در جامعە شناسی یا علوم دیگر وجود دارند. اما بهرحال علم است، علمی در بارە من و زندگی و اندیشەهای من.
من بیست و اندی سال از زندگیم را در خارج کشور بسر بردەام. با این تفکر کە علیە یک سیستم دیکتاتوری و بستە سیاسی مبارزە کردەام. تا حال چنین اندیشیدەام کە باید مبارزە کرد و عواقبش را هم پذیرفت، از جملە تبعید و غربت. یک تفکر کاملا خوانا، رک و پوست کندە و بدون سایە. حال بعد از سالها بر اثر یک سیر بازاندیشی در نحوە تفکر من، من می توانم بە نتیجە دیگری برسم، این کە آیا اساسا نحوە برداشت و تفسیر من از سیستم سیاسی موجود در ایران درست بود (یقین من از علم قبلی خودم فرو می ریزد). و آیا نوع رفتار سیاسی من درست بود؟ من بعد از سالها بنابراین بە یک نتیجە دیگر می رسم. اینکە سیستم آنقدر هم دیکتاتوری نبود و بنابراین من باید و می توانم در نوع رفتارم، تغییر ایجاد کنم. (یک نتیجە هولناک از منظر نگاە امروزم)
مثال دوم من، مثال مناقشات سیاسی و فکری موجود حول مباحث گوناگون در سایتهاست. اینکە کسانی چقدر از روی یقین بە افکارشان می چسبند و آنرا تنها یقین موجود فرض می کنند. فکر می کنم کە اگر این یقین ها را ول کردە و تنها بە دانستەها بسندە کنیم تا چە حد افراد در این بحثها انگیزە مشارکت و ادامە آن را خواهند داشت. اینکە در دنیای سیاسی ما بیشتر، یقین ها هستند کە می جنبانند و نە علم ها. و می اندیشم کە چە خوب می بود ما چیزی بودیم حد واسط علم و یقین. (یک نگاە مثبت)
بنابر نوع تفکر پوپری و گیدنزی، هم آن قبل علم بود و هم این. و چونکە یقینی وجود ندارد بنابراین عملی کە متعاقبا می آید بە یک اندازە می توانند درست باشند.
البتە انتقادی می تواند وارد باشد و آن این کە تا چە اندازە علم قبلی من علم بود. بدین معنی تا چە حد بر اساس دادەهای تجربی، مشاهدە، تکرار پدیدەها، آزمایش و استنتاج بودە است. اما درست مشکل اینجاست کە هر علمی بنابر این تفکر گیدنزی و پوپری علیرغم بنیانهای درست علمی باز می توانند نادرست باشد،… دادەهای قرار گرفتە بر شن روان.
اما سخنان گیدنز چیزی دیگر در من می آفرینند، چیزی دیگر از جنسی دیگر. از جملە:
ـ امکان نادرست بودن اندیشەها و علم من، مرا در یک اتمسفر سیار از لحاظ عمل اجتماعی قرار می دهد. اینکە ارتباط عملی من با اندیشەها و علم من یک ارتباط جبری نیست. عنصر آزادی در من تقویت می شود،
ـ در تلاشم برای دست یافتن بە علم، جدی تر باشم. برای اینکە ضریب خطا را بسیار کم کنم باید زمان بیشتر، دقت بیشتر و تلاش بیشتری داشتە باشم،
ـ اینکە اگر علم همان یقین نیست، من چگونە می توانم بە گفتە او یقین کنم.
اما گیدنز مرا غمگین می کند. زیرا:
ـ بیادم می آورد کە علم همچون زندگی در یک معنای “خود زدگی” روان و جاریست،
ـ بیادم می آورد کە آن سوی علم، نهیلیسم هنوز وجود دارد.
چشمهایم را از دور دستها بر می دارم و دوبارە بە کتاب بر می گردم. اما قبل از این کە دوبارە شروع کنم، فکر می کنم کە او می تواند مرا جاهای بسیار گوناگون و مختلفی ببرد. اما خوشبختانە من هنوز امکان انتخاب خودم را دارم،… آری دارم!
و می اندیشم چە جوری می توانم در این کە یک لیوان، یک لیوان است یقین نداشتە باشم. افلاطون را فراموش نکنیم!
منابع:
۱- MODERNITETENS KONSEKVENSER, AV ANTHONY GIDDENS, PAX FORLAG A/S, OSLO 1997, SIDE 35
۲- MODERNITETENS KONSEKVENSER, AV ANTHONY GIDDENS, PAX FORLAG A/S, OSLO 1997, SIDE 36