گیسوی سبز واقعه داری به جان خود!
گیسوی سبز هستی جاری به باغ خوش!
ای آن که نام تو گروی انقلاب شد،
ای آن که با گذار عظیمت به روزگار،
ایمان میهنم به تجلی رقم زدی!
خصمت ولی،
خصمت ولی، که میهن دیرین جاودان،
زندانی توالی شومش نموده است،
با صدعلم، دژم به مصافت درآمدهست
با صدعلم ز جنس خبیث و عبوس مرگ
با هر چه مرگ و دار و درفش و شکنجهها
رؤیای شادی و تب آزادی وطن
من
در قدوم سادهٔ جاریت دیدهام
با این قدم، طلوع خوشآواز فصل وش،
عطر فصول جاری آزادی عزیز
بیشک به ارمغان بزنی جاودانه بر!
اینگونه خوش که صفشکنی،
این گونه خوش که صفشکنی جیش مرگ را
در عنفوان فصل بهار ایستادهای
در بزمگاه شاد خروش شکوفهها
من اینچنین نوشتهامت بر گلوی باد
من اینچنین سرودهامت در ترانهها
ای آن که عطر بارقه داری به جان خود
ای آن که شاد و شوخ و بهارانهای به دم
بر تارک زمانه چنین مینگارمت!
شنبه، ۲۴ دی ۱۴۰۱