یوسف هیرلمایر در کتاب کم حجمی به تاریخ اندیشه جهانوطنی و انترناسیونالیسم از آغاز تا کنون می پردازد. او با طرح ریشه فلسفی و جامعه شناسی این مقوله آن را یک جنبش مهم چپ بشمار می آورد. در نظر وی غیر از خوشبینیهای دهه ۶۰ قرن گذشته جنبش دانشجویی اروپا، جهانوطنی همیشه یک حرکت اجتماعی پر از تضاد بوده.
هیرلمایر می نویسد که در بخش اقصاد سرمایه داری گلوبال نیز مثل گذشته قانون داروین و قوانین جنگل حاکم است. وی اشاره می کند که امپریالیسم جهانی غرب اکنون جنگ را دفاع از حقوق بشر معرفی می نماید. از زمان هگل دیگر کسی هیچ ایده ای را مطلق نمیداند، گرچه از دوره افلاتون غالب فیلسوفان بر آن باور بودند. هگل می گفت که ایده مطلق را نباید آلوده کرد یا به آن شک نمود. آلتهوسر مدعی بود که کمونیسم معمولا مبارزه برای یک واژه یا مقوله بود.
نظریه جهانوطنی کارگری از زمان جنبش پرولتری سنتی شروع شد. تاریخ جهانوطنی نو تاکنون از سه مرحله گذشته است: جهانوطنی جنبش دانشجویی از سال ۱۹۶۸، جهانوطنی در میان کشورهای جهان سوم و آغاز آن در جنگ ویتنام، و جنبش جهانوطنی که از زمان سقوط استالینیسم در سال ۱۹۸۹ در کشورهای بلوک شرق در جهان مشهود شده است.
هیرلمایر می نویسد گرچه تمام جریانات چپ تاکنون با شکست روبرو شده اند، با این وجود نباید تمام تاریخ جنبش چپ را بدون استفاده دانست و آنرا انکار کرد. انقلاب روس و جنبش دانشجویی غرب نشان دادند که انسانها همیشه علیه سرمایه داری اعتراض کرده اند. مارکس در کتاب مانیفست کمونیسم به جهانوطنی پرولتری اشاره نمود و نوشت که در انقلاب، کارگران چیزی برای از دست دادن ندارند غیر از زنجیرهایشان، ولی جهانی را بدست خواهند آورد، و بورژوازی به تولید سلاحهایی دست زده که برایش مرگ را به ارمغان خواهند آورد و طبقه ای که به سرمایه داری تیر خلاص را خواهد زد، پرولتاریا است.
مارکس کمونیسم و اتوپی نیکوکاری بدون حاکمیت اربابی را پایان تاریخ می دانست. هگل فکر می کرد با روی کارآمدن دولت پروس و اصلاحاتش، تاریخ به پایان و سعادت خود نزدیک شده است. چپها نقطه پایان تاریخ را کمونیسم می دانند. در نظر مارکسیستها، آوانگارد کارگری یعنی حزب انقلابی کمونیست، قوانین مادی و علمی پروسه تاریخ را می شناسد و چون حزب و کمیته مرکزی اش قوانین تحول و تکامل تاریخ را می دانند، اجازه دارند در سیر تاریخ، میان بر بزنند. در نظر مارکسیستها، تاریخ، تاریخ جهان است، و حرب و رهبری اش مجری آن هستند.
چپها اشاره می کنند که جهانوطنی به معنای بی وطن یا ضدوطن نیست. در زمان جنگ داخلی اسپانیا بین سالهای ۱۹۳۹-۱۹۳۶ علیه ژنرال فرانکو، بیش از ۴۵۰۰۰ مبارز انترناسیونالیست شرکت کردند. شیلر شاعر آلمانی در کتاب دن کارلوس می گوید که “رویاهای دوران جوانی را تحقیر نکن!”. از جمله مهمترین تئوریسینهای جنبش آزادیبخش و جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ ارو پا، فرانس فانون، لین پیائو، چه گوارا، و مارکوزه بودند.
در سال ۱۹۶۱ کتاب “لعنت شدگان زمین”، نوشته فرانس فانون با مقدمه ای از سارتر منتشر شد و در سال ۱۹۶۵ یک فصل از این کتاب در غالب کشورهای اروپایی مورد توجه دانشجویان معترض قرار گرفت. این کتاب در جنبشهای رهایی بخش کشورهای جهان سوم، به اندازه مانیفست کمونیسم مورد استفاده قرار گرفت.
فرانس فانون یک روانپزشک بود که در جنگ ضد استعماری الجزایر علیه فرانسه، این کتاب را منتشر کرد. لین پیائو وزیر دفاع چین میان سالهای ۱۹۷۰-۱۹۶۸ بود که همچون تئوری محاصره شهرها از طریق روستاهای مائو، می گفت که کشورهای اروپا و امریکا باید از طریق کشورهای جهان سوم محاصره شوند و آزاد گردند. او مدعی بود که بمب اتمی فکری و اخلاقی رنجبران جهان سوم قویتر و مفیدتر از بمب اتمی فیزیکی امپریالیسم است. مائو می گفت که جرقه ای می تواند دشتی را به آتش بکشاند.
در نظر مارکسیستهایی مانند مارکوزه و اریش فروم، انسان نوین موجودی است لطیف و صلحجو، و در نظر چه گوارا و فوتوریستها، انسان نوین موجودی است خشن، عضلانی و ورزشکار. چه گوارا در سال ۱۹۶۴ بعد از مطالعه کتاب لعنت شدگان این زمین، اثر فرانس فانون، نوشت که انسان نوین مانند پرومته، مرد تحول و پیشرفت است که حاضر است خود را فدای خلق نماید، به این سبب رنج می برد. هاینر مولر، نمایشنامه نویس آلمان شرقی سابق، بعدها در این رابطه نوشت که پرومته یا انسان نوین، یک چپ لذت خواه در مقابل یک انسان خودپرست نارسیس است.
تروتسکی تصور می کرد که انسان نوین سوسیالیستی باید بشکل ابرمرد و انسان برتر نیچه باشد. در مقابل انسان نوین اتوپیستی جدید، انسانهای متوسطی در گذشته مانند گوته، مارکس، و ارسطو وجود داشتند. چه گوارا می گفت که انسان نوین سربازی است در ارتش بزرگ پرولتاریا. انسان نوین جهان وطنان، انسانی کامل و بدون تضاد و تناقض است. بقول آدرنو انسان سرمایه داری انسانی است دستکاری شده که مغزشویی شده و همچون سگ انعکاسی پاولف با شنیدن زنگ تبلیغاتی غذا، معده اش به ترشح می افتد.
بخشی از جهانوطنان امروزی شوروی سابق را سوسیالیسم اتوریته می دانستند و به شعار انقلاب فرهنگی چین اشاره می کنند که در آن اعلان شد “شورش اجتماعی، اعتراضی است قانونی”. جهانوطنان، فرانس فانون فرانسوی را مهمترین نظریه پرداز جنبش آزادی بخش قرن گذشته در کشورهای جهان سوم می دانستند.
ایدئولوژی “شرایط گرایان” در جنبش فرانسه سال ۱۹۶۸ مخلوطی بود از – اگزیستانسیالیسم، سور رئالیسم، دادائیسم، مارکسیسم، فلسفه هگل، نیچه، کیرکگارد، و شعر و هنر مدرن. جنبش دانشجویی آنزمان اروپا با تکیه بر نظریه مارکس می گفت که انسان در نظام سرمایه داری تبدیل شده به مصرف کننده ای کالاپرست.
شرایط گرایان جنبش دانشجویی زیر تاثیر نظرات والتر بنیامین و نظریه سوررئالیسم بودند. آنان همچون سوررئالیستها خودرا وارث مارکسیسم می دانستند. سوررئالیستها و دادائیستها در سنگرهای جنگ جهانی اول حضور داشتند، بعدها در اعلامیه های تحریک کننده شان نوشتند که هواداران باید با کلتهایشان به خیابان بروند و به میان مردم بی خبر شلیک کنند، چون قتل عام مردم ویتنام توسط آمزیکا انسان غربی را هنوز به تعجب و اعتراض نیاورده است.
بخشی از روشنفکران و لابی گرایان امروزه مدعی هستند که چون جانشینی مناسب تر برای سرمایه داری وجود ندارد باید قدمهای کوچک برداشت و نه خواب راه حلهای نهایی را دید. آنان اصلاحات را در چهارچوب نظم حاکم ممکن می دانند.
نظرات هانا آرنت و یورگن هابرماس در این مورد را بدون شناخت تاثیر نیچه نمی توان فهمید. برشت می گفت که ما زمین را آماده دوستی کردیم ولی خودمان دوستانه رفتار ننمودیم. در اقتصاد جهانی سرمایه داری، نظریه گلوبال نئولیبرالها دچار تضاد و تناقض، اعتراض و بحران شده. نظام سرمایه داری تولیدی پیشین تبدل به نظام مالی قمارخانه ای بانکها گردیده و غالب کشورهای جهان سوم نخستین قربانیان این هرج و مرج و سودجویی امپریالیستی کاپیتالیستی شده اند.