متاثر شدم و به یاد آن سالهای پر شور و دور و پر التهاب، و دفتر حزب در ۱۶ آذر، و رفیق مان منوچهر افتادم. تصویری که از او در ذهن دارم ، فردی آرام و مودب و کم سخن و پرکوش و دقیق است.
برای انجام کارها هروقت که گذرم به اتاقش در دفتر می افتاد مشغول ویراستاری مقاله های نامه ی مردم برای نشر به هنگام آن بود، با جمله هایی که کم می کرد و یا بر متن می افزود و یا با خط کشیدن آنها را جابجا می کرد که حتی بر نوشته های طبری هم انجام می گرفت. منوچهر رفیقی مرتب و خوش پوش بود که من آنموقع ها به شوخی به دوستان نزدیکم می گفتم، دفتر حزب ۳ نفر رفیق ژیگول دارد منوچهر بهزادی، ژیلا سیاسی و من. آنچه که همواره برایم جالب بود خنده های گهگاه بلند و از ته دلش بود که تضادی شگفت با شخصیت بسیار آرام او داشت. در این مورد او تنها رقیب من در دفتر بود که با خنده های بلند و از ته دلم، که هم به من، و گویا هم به دیگران نیرو می دهد، شهره ی آفاقم.
در چارچوب نگاه به جزئیات زندگی و شخصیت و منش دفتری ها که با دقت وعلاقه به آنها توجه می کردم، آنچه که در مورد منوچهر از جمله برایم جالب بود این بود که او برای نوشیدن چای از لیوان های عمومی دفتر استفاده نمی کرد، و برای خودش از خانه لیوان دسته دار قشنگی آورده بود و در آن چای می نوشید. اینهم یکی از علامت های ژیگولی! از دیدگاه خط مشی سیاسی، او خیلی خط امامی و جز خوشبین ها به آیت الله خمینی بود، نکته ای که در نوشته هم تا حدودی دیده می شود.
با پخش نوار نشست منتظری با آن جنایتکاران در ماه گذشته، بسیاری از خاطره های رنج بار سال بد و شوم ۶۷ دوباره برایم زنده شدند، و چند روزی حالم دگرگونه و بد بود. با توجه به اینکه برادرم کیوان از زندانیان آن سالها و از ملی کش ها بود، از زمان قطع ملاقات ها تا خبر زنده ماندنش که ۳ ماهی طول کشید، وشاید هم بیشتر، پدر و مادر و بستگانم در ایران و من در اینجا چه هاکه نکشیدیم. مادرم بارها و بارها در آن چند ماه لعنتی با من تلفنی تماس گرفته بود و با گریه ها و فریادهاش که حتمن پسرش را کشته اند، در گفتگویش با من آرامش و پناهی می جست و جان و روان مرا در غربت و مهاجرت در هم می کوفت . البته برای من افزون بر نگرانی برای کیوان، نگرانیم برای آن همه رفقای همرزم و همکار که در سالهای پس از انقلاب شبانه روز با هم فعالیت کرده بودیم هم بود که رنجم می داد و بی تابم می کرد. در برلین عباس طاهری و فرهاد فرجاد و ناهید هم عزیزانی در معرض توفان جنایت داشتند که با تاسف بسیار هر سه داغدار شدند. کیوان بعدها برایم گفت که مدت ها و از جمله پیش از روزهای اعدام با انوشه برادر عباس همبند بودند و با مهرداد هم مدت ها در اوین باهم بودند. کیوان سال ها بعد به یاد آنها نام دخترش را نیکان گذاشت.
پس از آنکه کشتارهای ضد بشری و بربر منشانه انجام گرفت، و خبر اعدام ها منتشر شد و همه ی ما کنشگران سیاسی را به سبب گستردگی شمار اعدام ها در بهت و حیرت فرو برد، به اصرار و پیشنهاد من و پشتیبانی شماری از رفقا، یادبودی در شهر برلین برای کشته شدگان در سالنی در دانشگاه ت- او برگزار کردیم، که اگر درست به یادم مانده باشد حدود ۲۰۰ نفر درآن شرکت کردند، و من به عنوان سخنران اصلی نشست، یاد هم رزمان و دوستان و همه کشته شدگان این جنایت تاریخی و ضد بشری را با نوشته ای احساسمند و خشم آلود، آنچه که از دلی شکسته و جانی خشمگین برآید و بر قلم جاری شود، گرامی داشتم. سال ۶۷ برای ما مصداق دقیق این شعر سوگوارانه ی شاملو بود،
سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک.
سال روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سال پست
سال درد
سال عزا
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه…
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سال بد در رسید
سال اشک پوری، سال خون مرتضی
سال تاریکی.
به رغم آنچه که فرج سرکوهی و مسعود بهنود در بی بی سی به دروغ و یا از سر بی خبری درباره سکوت ایرانی ها در مورد کشتار ۶۷ گفتند, قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ با واکنش های زیادی از سوی ایرانیان خارج از کشور همراه بود و افزون بر نشست, ما یک راهپیمایی اعتراضی عمومی هم که طیف های گوناگون سیاسی ایرانی در برلین در آن حضور داشتند، صورت گرفت که در پایان این راهپیمایی در نشستی در یک کلیسا به این قدام ضد بشری شدیدن اعتراض شد.
یاد منوچهر بهزادی و همه ی کشته شدگان این جنایت ضد انسانی گرامی باد.