در جهانی که زیر سایه قدرتهای بزرگ نفس میکشد، حمله نظامی اخیر اسرائیل به خاک ایران تنها یک اقدام جنگی نیست؛ بلکه نشانهای است از فروپاشی تدریجی نظمی که سالها با عنوان «حقوق بینالملل» و «امنیت جمعی» مشروعیت یافته بود. موشکهایی که بامداد آن روز از خاک اسرائیل برخاستند و اهدافی در اصفهان و نطنز را نشانه گرفتند، نه تنها بدون مجوز بینالمللی انجام شدند، بلکه با سکوت عجیبی از سوی جامعه جهانی همراه بود. سکوتی که بیش از هر چیز، نشاندهنده از بین رفتن وجدان جمعی در برابر نقض آشکار اصل ممنوعیت توسل به زور است.
جلسه اضطراری شورای امنیت سازمان ملل که ظاهراً برای بحث در مورد این حمله تشکیل شده بود، بدون نتیجه پایان یافت. هیچ قطعنامهای تصویب نشد و حتی اجماع حداقلی برای یک بیانیه نمادین نیز حاصل نشد. این انفعال رسمی، ادامه روندی است که در گذشته در مورد حملات مکرر اسرائیل به غزه، سوریه و لبنان دیدهایم، روندی که اغلب با وتوی ایالات متحده به پایان میرسد. با این حال، این بار موضوع در مورد کشوری مانند ایران است که جایگاه مهمی در معادلات منطقهای دارد و سکوت بینالمللی در قبال آن، شکاف عمیق بین اصول ادعایی حقوق بینالملل و رفتار واقعی قدرتهای جهانی را بیش از پیش آشکار میکند.
اگر موشکهای شلیکشده از تلآویو به نطنز، ناقض منشور ملل متحد نیستند، پس چه چیزی هست؟ اگر یک دولت مسلح به سلاح اتمی، بدون عضویت در پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT)، بتواند به خاک کشور دیگری حمله کند و نه تنها مجازات نشود، بلکه توسط متحدانش نیز «درک» شود، پس دیگر از چه نظمی سخن میگوییم؟ حمله به ایران، ادامه همان سیاستیست که در غزه به شکل بیرحمانهتری دنبال میشود: حذف پیشدستانه، ترور مهندسیشده، تخریب زیرساختها، و مشروعسازی خشونت با پوشش اخلاقی.
اوج بحران زمانی نمایان میشود که این حملات، تأسیسات هستهای را هدف قرار میدهند. چنین اقدامی نهتنها نقض صریح منشور ملل متحد و تهدیدی علیه امنیت منطقهای و جهانی است، بلکه خطراتی جدی زیستمحیطی و انسانی در پی دارد؛ از نشت مواد رادیواکتیو و آلودگی منابع حیاتی گرفته تا افزایش بیماریهای جدی، همگی پیامدهاییاند که در فضای بیتفاوتی سیاسی بهسادگی نادیده گرفته میشوند.
حمله به ایران را نمیتوان جدا از سیاستهای جاری اسرائیل در منطقه تحلیل کرد. اسرائیل سالهاست که خاورمیانه را به آزمایشگاهی برای استراتژیهای امنیتی و نظامی خود تبدیل کرده است، از سیاستهای سیستماتیک حذف فیزیکی در غزه گرفته تا بمباران زیرساختها در سوریه و لبنان و نابودی اراده جمعی مردم آن. امروز، همین منطق در ایران نیز اعمال میشود. وقتی «حذف یک تهدید بالقوه» به مجوزی برای هدف قرار دادن کودکان فلسطینی در خیابانهای خان یونس تبدیل میشود، جای تعجب نیست که مهندسان و اساتید دانشگاه در ایران نیز در تیررس همین منطق قرار گیرند. این سیاست چهره خود را تغییر میدهد، اما قربانیان آن یکسان باقی میمانند. سکوت جهانی در برابر این منطق، خشونت را عادی میکند، خشونتی که تنها وقتی به مرزهای غرب میرسد نگرانکننده میشود.
اما مسئله، فراتر از اسرائیل است. مسئله، جهانی است که از مسئولیت اخلاقی و حقوقی خود شانه خالی کرده است. قدرتهای بزرگ، با اتکا به حق وتو، نهفقط از پاسخگویی، که از اخلاق نیز خود را مستثنا کردهاند. جمهوری اسلامی ایران، با تمام بحرانهای مشروعیت داخلی، فساد و سرکوب، همچنان یک کشور دارای مرز، تاریخ، ملت و عضوی از جامعه جهانی است. حمله به خاک آن بدون پاسخ، نه فقط تجاوز به حاکمیت یک کشور، بلکه بیحرمتی به اصول انسانی و حقوقی پذیرفتهشده در عرصه جهانی است. نمیتوان به بهانه مخالفت با یک حکومت، یک کشور را به آزمایشگاه قدرتنمایی نظامی بدل کرد.
شورای امنیت سازمان ملل، نهادی که قرار بود حافظ صلح و امنیت جهانی باشد، امروز به ساختاری فلج و ناکارآمد تبدیل شده است؛ نهادی که منافع پنج کشور دارای حق وتو را بر سرنوشت ۱۸۸ کشور دیگر ترجیح میدهد. این ساختار که از دل توازن قوا پس از جنگ جهانی دوم برآمده، دیگر پاسخگوی نیازهای جهان پیچیده و چندقطبی امروز نیست. وتو، که زمانی برای جلوگیری از جنگهای تمامعیار طراحی شده بود، امروز به ابزار بازتولید قدرت، سرکوب عدالت و توجیه تجاوز بدل شده است.
وقتی حمله به زیرساختهای یک کشور محکوم نشده، بلکه در قالب «تحلیل راهبردی» و ملاحظات ژئوپلیتیکی توجیه میگردد، دیگر نمیتوان از نظم جهانی سخن گفت؛ آنچه باقی میماند، تنها بازتوزیع ناعادلانه قدرت در پوشش واژگان حقوقی است. تا زمانی که این ساختار اصلاح نشده و عدالت از انحصار قدرتهای بزرگ خارج نگردد، صلحی پایدار و جهانی امن قابل تصور نخواهد بود.
در این میان، مسئولیت جامعه مدنی، روزنامهنگاران و روشنفکران آن است که، نه از سر جانبداری سیاسی، بلکه از تعهد به انسانیت و عدالت، در برابر این انحراف بایستند. تغییر واقعی باید از درون جوامع و با اراده مردم شکل گیرد، نه از طریق مداخله خارجی، تحریم یا بمباران
تا وقتی حمله به غزه «دفاع» و حمله به ایران «پیشدستی» نامیده میشود، حقیقت در زنجیر خواهد بود. و بدون حقیقت، نه صلحی برقرار میشود، نه عدالتی تأمین میگردد، و نه جهانی که در آن بتوان به امنیت و آینده امیدوار بود. امروز، بیش از هر زمان دیگر، جهان نیازمند بازنگری در بنیانهای نظم بینالمللی است؛ نظمی که باید بر پایه احترام متقابل، گفتوگو، و محوریت انسانها شکل گیرد. فلسطین، ایران، یمن، سوریه، اوکراین و دیگر مناطق بحرانزده، میدان نبرد قدرتها نیستند؛ خانه انسانهایی هستند که سزاوار زندگی، امنیت، کرامت و آیندهاند.
صلح، اگر قرار است واقعی و پایدار باشد، تنها در سایه عدالت و برابری ملتها و مقابله با تبعیض ممکن خواهد شد. زمان آن فرارسیده که جهان، بهجای نظارهگر بودن، برخیزد؛ بهجای تحلیل، سخن بگوید؛ و بهجای بیتفاوتی، مسئولیت انسانی خود را به یاد آورد.