باز دلم بهانهِ تو را دارد
تو را باز خواهم دید..!
در حلقه هایِ بازوانِ عاشقانت!
اندوهم را در خویش دفن خواهم کرد
گهوارهِ مهربانم
وطنم،
در کنارت می مانم
با آنانکه ریشهِ دواندند
و بی دریغ جان دادند
برایِ تو…ای خاکم
با تو می مانم
با شاخهِ گلی در دستانِ سیاووش
در چلهِ کمانِ آرش
با مشتی خاک
عطرِ گلهایِ بهار
و خاطرهِ ستارها
از میانهِ شبهایِ تیره
خون و آتش را بیاد می آورم
وطنم را صدا میزنم
می خواهم
با تو بمانم
وطنم را صدای می زنم نه با گلوله و آتش…
باز دلم بهانهِ تو را دارد
تو را باز خواهم دید..!
در حلقه هایِ بازوانِ عاشقانت!
اندوهم را در خویش دفن خواهم کرد
گهوارهِ مهربانم
وطنم،
در کنارت می مانم
با آنانکه ریشهِ دواندند
و بی دریغ جان دادند
برایِ تو…ای خاکم
با تو می مانم
با شاخهِ گلی در دستانِ سیاووش
در چلهِ کمانِ آرش
با مشتی خاک
عطرِ گلهایِ بهار
و خاطرهِ ستارها
از میانهِ شبهایِ تیره
خون و آتش را بیاد می آورم
وطنم را صدا میزنم
می خواهم
با تو بمانم
همیشه بهانه ای داشتم
تو را در قلبم
در آغوش بگیرم
نه با گلوله و آتش
وطنم را صدا می زنم
میانِ بازوانِ عاشقانش
نه با گلوله و آتش