در سحرگاه دوم تیرماه ۱۴۰۴، حمله هوایی ارتش اسرائیل به اهدافی در تهران و کرج، چهرهای تازه از خشونت دولتی در خاورمیانه را به نمایش گذاشت؛ خشونتی که دیگر فقط زیر پوست شهرها جریان ندارد، بلکه به آشکارترین شکل ممکن، سقف بر سر قربانیان میکوبد. یکی از اهداف این حمله، زندان اوین بود؛ نه یک مرکز نظامی، نه کارخانه سلاح، بلکه جایی پر از انسانهای دربند. بمباران یک زندان رسمی و شناختهشده، جنایتی علیه بشریت است. جنایتی که نه میتوان آن را با دکترین نظامی توجیه کرد، نه با تئوریهای بازدارندگی، و نه با ادعای مقابله با تهدید.
اوین سالهاست که در حافظه جمعی ایرانیان، سمبل خشونت جمهوری اسلامی علیه مخالفان بوده است؛ اما اینبار، خودِ اوین به قربانی تبدیل شد. اسرائیل، در حملهای آگاهانه، تصمیم گرفت زندانی پر از چهرههای مدنی، روزنامهنگاران، فعالان زن، دانشجویان، و معترضان خلع سلاحشده را بمباران کند. این تصمیم، صرفنظر از موقعیت نظامی منطقه، یک اقدام حسابشده علیه پیکر غیرنظامی بود. برخلاف ادعای مقامات نظامی اسرائیل، اوین نه پوشش تأسیسات موشکی داشت، نه پایگاه پهپادی بود، بلکه محل حبس انسانهایی بود که برخی از آنها حتی از نگاه همین نظام نیز مستحق مجازاتهای سنگین نبودند.
همزمان، آنچه جنبهای دیگر از این فاجعه را روشن میکند، واکنش و عملکرد جمهوری اسلامی است. حکومتی که سالها از اوین بهعنوان ابزار سرکوب استفاده کرد، حتی در لحظه خطر و بمباران نیز حاضر نشد زندانیان را نجات دهد. هیچگونه تدبیر فوری برای تخلیه یا حفاظت از جان زندانیان اتخاذ نشد. پدافند هوایی تهران فعال بود، هشدار حمله هوایی به برخی نهادهای نظامی رسیده بود، اما زندانیان، بیهیچ حفاظی، در دل دیوارهای لرزان و آسیبپذیر، رها شدند تا اگر زنده ماندند، زنده بمانند.
و آنها که زنده ماندند، مشمول مراقبت و احترام نشدند؛ بلکه با پابند، دستبند، و همراه با ضرب و توهین، در نیمههای شب، سراسیمه و تحقیرشده، به زندانهای دیگر فرستاده شدند. زنان به قرچک، مردان به تهران بزرگ؛ دو زندان که هر دو از نظر امنیتی و زیستی، فاقد پناهگاه و شرایط لازم برای دوران جنگی هستند. فرستادن بازماندگان یک بمباران، به مراکز فاقد ایمنی، نه تصمیمی حفاظتی، بلکه حرکتی مجازاتگرانه بود. کسانی که میتوانستند روایتگر واقعیت حمله باشند، تبعید شدند تا روایتشان دفن شود.
در این ماجرا، فقط اسرائیل نیست که مرتکب جنایت شد. جمهوری اسلامی نیز با اهمال و بیتفاوتی، زمینهساز تلفات بیشتر و رنج مضاعف شد. سکوت چندساعته حاکمیت پس از حمله، تأخیر در اطلاعرسانی رسمی، عدم اعزام بهموقع امداد، و رفتار خشن با نجاتیافتگان، همه و همه نشان میدهد که جان زندانیان برای حکومت اولویتی نداشت. زندانیانی که هیچ تقصیری در نزاع میان دو قدرت منطقهای نداشتند، قربانی دعوایی شدند که ابزارش موشک بود و قربانیاش انسان.
حمله به زندان اوین، چه از منظر حقوق بینالملل، چه از دیدگاه وجدان انسانی، یک جنایت محض است. بمباران زندان، که در آن دهها انسان بیدفاع حبس بودهاند، در ردهی حملات جنگی ممنوعه قرار میگیرد. نه فقط چون هدف غیرنظامی است، بلکه به این دلیل که زندانیان اساساً امکان فرار، دفاع یا پناه گرفتن ندارند. چنین حملهای، از مصادیق روشن جنایت علیه بشریت است. جامعه جهانی، اگر خواهان حفظ حداقلی از نظم و انسانیت است، باید بدون تبعیض، چنین جنایتی را محکوم کند و خواستار تحقیق مستقل بینالمللی شود.
اما آنچه این فاجعه را عمیقتر میکند، سکوت بخشهایی از جامعه جهانی، و از آن تلختر، سکوت طیفهایی از افکار عمومی داخل ایران است. گویی چون قربانیان، زندانیان سیاسی بودند، دردشان هم استثنایی است و هم تحملپذیرتر. این همان نگاه ابزاری به انسان است که جمهوری اسلامی با آن حکومت میکند و اسرائیل با آن بمباران میکند. از تلآویو تا تهران، «انسان»، اگر برچسب مناسب نداشته باشد، قابل حذف است.
اکنون، بیش از هر زمان دیگری، وظیفه ماست که صدای زندانیانی باشیم که از آسمان بمباران شدند و از زمین خیانت دیدند. آنان نه جنگطلب بودند، نه عامل تهدید. آنان شهروندانی بودند با اندیشه، با اعتراض، با حق زندگی. بمباران اوین، اگر بیپاسخ بماند، آغازی خواهد بود بر عصری که در آن، زندان نه پناهگاه که میدان جنگ است. و این، نقطه پایان قانون، اخلاق و انسانیت خواهد بود.