در این روزها، شهر مونیخ میزبان تجمعی است که خود را بازتاب ارادهی مردم ایران معرفی میکند. رضا پهلوی، در مرکز صحنه، با پرچم سلطنتطلبان و جمعی از عناصر پراکنده اپوزیسیون پیرامونش، از بازماندگان جریانات چپ تا چهرههای رسانهپسند راست، نمایشی به راه انداختهاند که بیش از آنکه پژواکی از مردم باشد، نمود انزوای یک جریان فرسوده است؛ جریانی که سالهاست میان خاطره و توهم، در پی موجی موقتی میگردد تا مشروعیتی تازه برای خود بتراشد.
شعارهایی که در این گردهمایی سر داده شد، یادآور تاریکترین فصلهای تاریخ سیاسی ما بود. نه برای دادخواهی، که برای خاموش کردن صداهایی که اگرچه همنظر نیستند، اما بیشک همسرنوشتاند. شعار «مرگ بر…..» نه فقط نشانی از سقوط اخلاقی و فکری این جمع است، بلکه ادامهی همان منطق حذفگرایانهایست که مردم ایران دههها در برابر آن ایستادهاند.
این «مرگ بر…»ها نه بر دشمن، که بر پیشانی آنانی نشانه رفت که سالها رنج زندان، تبعید، و مبارزه را به دوش کشیدهاند؛ کسانی که با همهی تفاوتها، هنوز خود را فرزندان این خاک میدانند. دموکراسی با نفرت زاده نمیشود و با مرگ زنده نمیماند. آنکه بهجای گفتوگو، شعار حذف سر میدهد، چه تفاوتی با همان استبدادی دارد که مدعی است با آن در نبرد است؟
جای تأمل دارد که چگونه افرادی به نام دموکراسی، عدالت، برابری و مردم، زیر پرچم چهرههایی گرد هم آمدهاند که نه تنها نماد سلطنت هستند، بلکه در کنار عاملان بمباران کشورمان نشسته و با لبخند از «گزینه نظامی» صحبت کردهاند؟ تأسفبارتر آنکه در میان این جمع، چهرههایی دیده میشوند که روزگاری نامشان با ایستادگی گره خورده بود. کسانی که خود را فدایی خلق، مبارز آزادی یا مدافع مردم میدانستند، اکنون بیهیچ پرسشی در کنار کسانی ایستادهاند که آشکارا با سیاست فشار و تهدید علیه ملت ایران همراهاند
سکوت این افراد در برابر حضور رضا پهلوی در کنار بنیامین نتانیاهو و همدلی تلویحیاش با حمله نظامی به ایران، معنایی جز چشمپوشی بر رنجهای مردمی که هنوز در خاک خود، زیر فشار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، نفس میکشند، ندارد. مردمی که سزاوار احتراماند، نه بمباران و تحقیر.
با وجود تمام زخمهایی که مردم ایران از جمهوری اسلامی بر تن دارند، در برابر جنایات اخیر اسرائیل و آمریکا علیه سرزمینشان، یک بار دیگر بلوغ سیاسی خود را به نمایش گذاشتند. این ایستادگی، نه واکنشی احساسی، که پاسخی تاریخی بود به تجربهی یک ملت؛ ملتی که حتی در دل خشم، بازیچه پروژههای سیاسی نمیشود.
این همان مردمی هستند که فریاد زدند: «زن، زندگی، آزادی»، نسلی که نه شاهزادهای را به رسمیت میشناسد، نه دلبستهی نیروی خارجی است و نه باورمند به «گزینه نظامی». آنها با صدایی روشن گفتهاند: گذار از این نظام حاکم را خود، با دستان خود، در خاک خود رقم خواهند زد، نه با دخالت بیگانه، نه با بمبافکنها، و نه با نمایشهای رسانهای توخالی
چگونه کسانی که خود را مدافع این مردم میدانند، میتوانند بر این خواست آشکار چشم ببندند؟ مگر نشنیدهاند فریادهای پیدرپی: «نه به جنگ»، «نه به سلطهی بیگانه»، «نه به دخالت خارجی» و «آری به حاکمیت ملی» را؟ این صدای نسلی است که دیگر فریب نمیخورد و کوتاه نمیآید؛ نسلی که میخواهد خود، سرنوشت خویش را بنویسد.
و اما رسانههایی چون «ایرانگلوبال»، «منوتو» و سایر تریبونهایی که با شوق، این نمایشها را پوشش میدهند، گویی در صحنهای از خودفریبی، گذشتهی بسیاری از این چهرهها را تطهیر میکنند و تناقضها را نادیده میگیرند. این رسانهها نمایندهی کدام مردماند؟ از کدام همبستگی سخن میگویند؟ و چه آیندهای را وعده میدهند؟
ایران امروز در التهاب است، اما مردمی که بارها بهای سنگینی برای آزادی پرداختهاند، در دل همین بحرانها درسهای بزرگی از تاریخ آموختهاند. آنها خوب میدانند که مسیر آینده و گذار از نظام حاکم، نه از مسیر حملهی نظامی میگذرد، نه از مداخلهی قدرتهای خارجی، و نه از سالنهای گردهمایی در غرب. سرنوشت ایران را نه شاهزادگان تبعیدی رقم خواهند زد، نه پنتاگون و نه تلآویو؛ بلکه تنها مردم ایراناند که صلاحیت و حق تصمیمگیری درباره آینده خود را دارند.
سرمایه انسانی درون کشور، نه تنها در زندانها، بلکه در کوچهها، خیابانها و دل جامعه مدنی، چنان عمیق و زنده است که هیچ پروژه سیاسی یا رسانهای در خارج از کشور نمیتواند جایگزین آن شود. مردم ایران بارها نشان دادهاند که مشروعیت را نه در نامها و ادعاها، بلکه در صداقت، توانمندی و پیوند واقعی با رنجها و امیدهای خود جستوجو میکنند.
این خانه، خانهی همهی ماست. و بازسازی آن، تنها از مسیر احترام به ارادهی جمعی، پذیرش تفاوتها، و دوری از منطق حذف و حذفیگری ممکن خواهد بود.
پیام مردم ایران روشن است:
ما خود، وارث رنج و امیدیم.
ما خود، آینده را خواهیم ساخت
2 Comments
بدونصف بندی و طرد جریان راست افراطی و سلطنت طلب نمی توان به ایران دموکراتیک رسید، مسئله تنها گذار نیست بلکه نوع گذار و نوع جامعه ای که رسیدن به آن با معیارهای دموکراسی همخوانی داشته باشد مهم است سلطنت طلبان تفاوت چندانی از نظر ماهیتی با رژیم کنونی ندارند برای گذشتن از این رژیم باید بدانیم تماممظاهر و سیستم های استبدادی را باید گذر کرده باشیم ، نباید با دیدگاهی پوپو لیستی فکر کرد حذف جریانهایی چون سلطنت طلبان که خواهان بازگشت به گذشته هستند غلط است ، تمام مظاهر استبداد باید حذف گردند
اول اینکه چیزی بنام شاهزاده تبعیدی نداریم. حکومت پهلوی پس از خروج محمدرضا پهلوی با حفظ دولت بختیار تا لحظه سقوط پیش رفت. یعنی شاه سرنگون شده در خارج به خواست خود و به انتظار بازگشت یا با کودتا یا کوتاه اومدن معترضین یا سرکوب آنها و مهیا شدن شرایط زندگی کرد. بچه شاه هم در آن زمان به خواست خود و خانواده مشغول تحصیل و اقامت در کشور بیگانه بود. چه تبعیدی؟چه شاهزاده ای؟ خب پس آخوند زاده ها هم باید مدعی باشند؟ یک سلسله سقوط کرده و دوران جدیدی رقم خورده و نه شاهی مانده نه حتی لقب شاهزاده ای!در کنار این خیمه شب بازی این دوستان با یک جمعیت اندک و بالابردن پرچم اسراییل و شعارهای رادیکال علیه غیر خودی هاشون انجام شدکه هیچ سنخیتی با زن زندگی آزادی ندارد. بدتر آنجا که هیچکدام از مصدومان جنبش که از آنها سوء استفاده شد! با نور پهلوی حتی دست ندادند و بودند کسانی که با خون فروشی فرزندانشان در بیرون مرز ساکن شدند و در سالنی با حضور ۵۰۰ نفر ، باز خون فرزندانشان را وجه المصالحه قرار دادند! ۵۰۰ نفری که حتی در داخل خود انسجام رای نداشتند و برخی از اعدام سران حکومت و انتقام بعد فروپاشی سخن گفتند به رغم حضور آنهایی که سعی دارند از رضا پهلوی وجهه دموکرات و میانه ارائه دهند. گویی قرار است بنیاد شهید و دستگاه سرکوب همچنان در حکومت بعدی اینان زنده نگه داشته شوند. از خوشحالی امثال مجاهدین و رسانه های حکومتی هم که نیازی به گفتن نیست که در پوست خود نمیگنجند