گفتگو با رفیق اسدالله کشتمند فعال سیاسی و دیپلمات پیشین جمهوری دموکراتیک افغانستان – قسمت اول
مقدمه:
تجاوز جنایتکارانه و غافلگیرانهی اسرائیل به ایران در تاریخ ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵، صرفاً یک رخداد نظامی نبود؛ بلکه لحظهای بحرانی در بستر یک رقابت ژئوپولیتیک پیچیده و تنشهای انباشتهی منطقهای به شمار می آید. این تجاوز جنایتکارانه، موجی از اضطراب، واکنشهای شتابزده، و گاه تصمیمهایی نسنجیده را بهدنبال آورد. یکی از تلخترین پیامدهای غیرمستقیم این تجاوز، در رفتار ناعادلانه و سرکوبگرانهی برخی نهادهای امنیتی ایران نسبت به مهاجران افغان نمود یافت؛ پناهجویانی که طی سالهای گذشته، علیرغم تمام دشواریها، به بخشی از بافت اجتماعی ایران بدل شده بودند.
در روزها و هفتههای پس از حمله، گزارشهای متعدد و نگرانکنندهای از بازداشتهای دستهجمعی، اخراجهای شتابزده، و رفتارهای تحقیرآمیز با مهاجران افغان منتشر شد. گویی بار دیگر، در مواجهه با بحران، فشارها نه بر ریشههای واقعی بحران، بلکه بر دوش آسیبپذیرترین اقشار جامعه فرو ریخت. همین موج تازهی اخراج و برخورد امنیتی، انگیزهی اصلی ما برای انجام این گفتوگو بود
مصاحبهای که پیشروی شماست، تلاشیست برای نگریستن به این بحران از چشماندازی وسیعتر. گفتوگو با شخصیتی که نهتنها در بطن تحولات سیاسی افغانستان، بلکه در صفوف جنبشهای مترقی جهانی و مناسبات منطقهای نیز حضوری مؤثر داشته، فرصتی فراهم کرده تا بتوان به ریشهها، زمینهها و پیامدهای این رویداد با دقتی تحلیلی نگریست
این گفتوگو نگاهی تحلیلی دارد به دلایل و زمینههای حملهی اسرائیل، نقاط ضعف و غفلت در ساختارهای دفاعی ایران، نقش جریانهای نئولیبرال درون حاکمیت، و نیز فرصتها و تهدیدهایی که در پی این رویداد پدید آمدهاند. در عین حال، با تأکید بر وضعیت مهاجران افغان، این واقعیت را یادآور میشود که جنگها و بحرانها، صرفاً در میدانهای نبرد رخ نمیدهند، بلکه در زندگی روزمرهی انسانهایی که از خانه و امنیت محروماند نیز تکرار میشوند
آنچه در ادامه میخوانید، صدای فردی است ریشهدار در تاریخ مبارزات عدالتخواهانهی منطقه؛ شخصیتی که نگاهش همچنان متعهد به حقیقت، آرمان رهایی و کرامت انسانی باقی مانده است.
با توجه به طولانی بودن متن، این مصاحبه در دو بخش منتشر خواهد شد. بخش نخست آن را درادامه ملاحظه می کنید.
سوال: لطفاً ابتدا دربارهی سوابق فعالیتهای سیاسی خود بگویید. در چه حوزههایی فعال بودهاید و اکنون بیشتر بر چه زمینههایی تمرکز دارید ؟
پاسخ: باعرض ارادت واحترام به شما وخوانندگان محترم تان
سپاسگزارم که برای من فرصت این گفتگو را دادید. به نظر من خطوط عمدهٔ گذشتهٔ زندگی و سرگذشت کسانیکه به اندیشههای دادخواهانه عشق میورزند، عمدتاً خلاصه میشود به دورانهای زندگیشان در میان دیگران و عمدتاً دربارهٔ آنها و دورانهائی که ناشی از وجود آنها است باید سخن گفت و در میان “آنها” است که باید خود را یافت.
من از این شانس عظیم برخوردار بودهام که در نوجوانی، همگام با بنیانگذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حول مبارزان بنیانگذار حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که برادرم سلطان علی کشتمند یکی از آنها بود، برای انجام خدمات کوچک حضور دائمی داشتم. در چنین فضائی؛ از همان آغاز، نخست صرفاً از جنبهٔ احساسی و به تدریج از لحاظ عقیدتی به گفتهٔ خسرو روزبه “عاشق سوسیالیزم” شدم و تا امروز این عشق پرشور با سوز و احساس بیشتر در وجودم جولان دارد.

درجشن سالروز بنیان گذاری حزب دمکراتیک خلق افغانستان سال ۱۳۶۳ کابل
با نگاهی به عقب باید عرض کنم که بخش بااهمیت دورانهای اول زندگی سیاسیام را دوران پرشور مبارزات مسالمتآمیز سالهای نخستین فعالیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان تشکیل میدهد. دورهٔ بعدی زندگی را در فرانسه برای مدت هشت سال بسر بردم. در این سالهای دانشجویی، هفت سال تمام عضویت فعال حزب کمونیست فرانسه را داشتم و با تمام وجود در فضای آن زندگی کردم؛ همچنان در این مدت این خوشبختی را داشتم که در همهٔ فعالیتهای علنی حزب تودهٔ ایران در فرانسه، شانه به شانهٔ رفقا، افتخار شرکت در مبارزات آنها را داشته باشم.
با پیروزی قیام مسلحانهٔ انقلابی هفتم ثور (اردیبهشت) سال ۱۳۵۷ خورشیدی، با عدهٔ زیادی از رفقای دیگر از کشورهای اروپائی به کشور برگشتیم. اندک مدتی بعد، به علت انحراف یک بخش حزب (خلقیها) از اصول حزبی و غضب کامل قدرت، به صفوف مبارزان حزب در کادر سازمان مخفی پیوستم و تا سرنگونی رژیم سرکوبگر و منحرف خلقی حفیظالله امین، در این راه مبارزهٔ ما ادامه داشت.
بعد از پیروزی بخش اصولی حزب و پایان رژیم سرکوبگر و مستبد و انحرافی خلقی به رهبری حفیظالله امین، که به تاریخ ششم جدی (دی) سال ۱۳۵۸ اتفاق افتاد، رهبری حزب، افتخار راهاندازی و مسئولیت روزنامهٔ “حقیقت انقلاب ثور” (ارگان دولتی جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان) را به من سپرد. مدتی بعد، برای مدت شش سال به عنوان معاون شعبهٔ روابط بینالمللی کمیتهٔ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وظیفه انجام دادم.
در این سالها است که افتخار عظیم پذیرائی از رفقای ایرانی، عمدتاً تودهایها و فدائیها را که بعد از یورشهای وحشیانهٔ حاکمیت بر آنها، مجبور به مهاجرت شده بودند، به عهده داشتم. این دوره را یکی از دورههای بسیار پربار و پرافتخار مبارزاتی خود میدانم، زیرا در این سالها فرصت میسر شد تا هم از رفقای ایرانی بیاموزم و هم دین و وظایف انترناسیونالیستی خود را انجام بدهم.
از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۲ به حیث سفیر افغانستان در کشورهای مجارستان، ایران و اتیوپی ایفای وظیفه نمودم و در سال ۱۹۹۲ با سقوط حاکمیت انقلابی، از سمت سفیر مقیم در اتیوپی و سفیر غیرمقیم افغانستان در تانزانیا استعفا دادم. از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۳ در هلند در کادر پناهندگی سیاسی بسر بردم و از آن سال تاکنون با خانوادهام در لندن بسر میبرم.
سوال: بهعنوان یک فعال سیاسی افغانستانی، نگاه شما به تجاوز نظامی اخیر اسرائیل به ایران چیست؟ این رویداد را چگونه تحلیل میکنید؟
جنگ ۱۳ ژوئن که با حمله برقآسای اسرائیل علیه ایران آغاز شد، از بسیاری جهات با هیچیک از جنگها و مناقشات بینالمللی که تاکنون دیدهایم همخوانی ندارد؛ زیرا از یک سو در شرایط بسیار درهمبرهم و بغرنج بینالمللی آغاز شد که پیشبینیهای معمول در چنین مواردی را مغشوش میسازد، و از سوی دیگر، آمریکا که دارای قدرت مانور چندبُعدی بزرگی است، با استفاده از ترفند ارعاب و تهدید، به همراه خدعه و فریب مذاکرات، این فضا را باز هم مکدرتر و زمینه تجاوز مشترک با صهیونیستها را مهیاتر ساخت. این حمله یکی از کاملترین نمونههای تجاوز متکی بر جنگ ترکیبی بود.
من بهعنوان یک مشاهدهگر بیرونی معتقدم که این شیوههای خدعهآمیز و جنایتکارانه دشمن، به هیچوجه از مسئولیت ارگانهای دفاعی و امنیتی ایران نمیکاهد که تا حدودی در خواب غفلت در برابر این تجاوز لمیده بودند. بهنظر من، غفلت دفاعی ایران جنبه شخصی ندارد و صرفاً به افراد برنمیگردد؛ بلکه از بالاترین ارگانهای تصمیمگیرنده ناشی میشود که در طول سالیان متمادی در برابر انحراف از اهداف انقلاب بزرگ مردمی ایران سکوت کردند. این سکوت، زمینه توسعه و تسهیل نفوذ در همه عرصههای زندگی امنیتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را فراهم نمود؛ آنهم با سیاستهای نئولیبرالی و خوشبینانه نسبت به غرب.
همانگونه که دیده شد، در حمله ۱۳ ژوئن اسرائیل به ایران از آخرین امکانات نفوذی، تکنولوژیک و عملیاتی موجود در اختیار آمریکا و اسرائیل استفاده شد. این تهاجم بر پایه بازیهای تاکتیکی، عملیات پنهانی، و سیاستهای فریبکارانه، با اتکا به آمادگیهای فنی و عملیاتی متعدد، و همچنین به راه انداختن ماشین جنگی پیشرفته آمریکا و اسرائیل، مانند تندری بر ایران فرود آمد. بسیاری از این اقدامات قابل پیشبینی بود؛ اما آنچه پیشبینیناپذیر بود، اجزا و ارکان این حمله ترکیبی صهیونیستی-امپریالیستی بود که ایران در بیخبری کامل از آن قرار داشت.
بر اساس شواهد موجود، این تجاوز شامل سه لایه و رکن مکمل بود:
۱. حمله غافلگیرانه خرابکارانه و تروریستی بر پایه نفوذ اطلاعاتی، لانههای جاسوسی، ستون پنجم و امکانات خرابکاری که از سالها قبل توسط سازمانهای جاسوسی اسرائیل، آمریکا و بریتانیا در داخل ایران تدارک دیده شده بود.
۲. حمله برقآسای هوایی توسط هواپیماها و موشکها.
۳. برنامهریزی برای خیزشهای مردمی در نقاط مختلف ایران جهت براندازی حاکمیت و تجزیه کشور.
حمله از سوی ستون پنجم داخلی و تروریستهای نفوذی با ترور فرماندهان طراز اول نظامی، کور کردن سامانههای راداری و دفاع هوایی، مسیر را برای حمله هواپیماها و راکتها هموار ساخت و دفاع ایران را در ساعات اولیه به زانو درآورد. صهیونیستها، غرب متفرعن و همپیمانان داخلی آنان برای مدتی سرمست شدند؛ اما رکن اصلی نقشه که خیزش مردمی بود، محقق نشد.
اگر بخواهیم با زبان اسطورهای سخن بگوییم، روح وطنپرستی ایرانی و برخورد متعالی مردم برای دفاع از هویت ملی، علیرغم شکاف عظیمی که میان حاکمیت و مردم با سیاستهای نئولیبرالی ایجاد شده بود، به مانند «پَرسوم سیمرغ زال» مانع فروپاشی ایران تاریخی شد. ایران همانند ققنوسی از خاکستر ۱۲ ساعت تلخ، سربرآورد و صهیونیستها را زیر آتش موشکهای قدرتمند خود قرار داد. سازماندهی مجدد ردههای بالای سپاه و ارتش و آغاز حمله متقابل، جهانیان را به حیرت واداشت؛ چنانکه هنوز هم در این باره سخنها در جریان است.
در این شرایط شاید این پرسش بحق مطرح باشد که اگر مذاکرات در شرایطی که آغاز شد انجام نمیگرفت، آیا این حمله باز هم با همین شدت و در همین زمان اتفاق میافتاد؟
رویدادهای اخیر و واکنش جریانات ملی و مترقی، اندیشههای عمیقی را تداعی میکنند. اگر بخواهم خلاصه کنم، این حمله وحشیانه و تروریستی گسترده، در کنار تخریب و رنج فراوان ملت ایران، فرصتی نیز بهوجود آورده است: اگر جناح چپ و ترقیخواه در درون حاکمیت اراده کند، میتواند با افشای سیاستها و مواضع نئولیبرالها و هواخواهان غرب، که نتیجهاش را در همین جنگ دیدیم، تصفیهای متمدنانه بر پایه عدالت و کرامت انسانی انجام دهد.
به گفته بسیاری از مبارزان چپ ایرانی، برای خروج از بحران کنونی، چارهای جز کنار زدن سیاستهای نئولیبرالی که کشور را دو دهه به ورطه کشاندهاند وجود ندارد. آنهایی که جامعه را به «خودی» و «غیرخودی» تقسیم کردند و با تکیه بر توهم پایان تحریم از راه گفتوگو با آمریکا، مسیر نزدیکی ایران به شرق (روسیه و چین) را مسدود کردند، ایران را به این وضعیت رساندهاند.
بر اساس مستندات رسانهایشده، این فرودستان جامعه بودند که ایران را از یکی از بلایای تاریخی یعنی سقوط در دام نوکران امپریالیسم و صهیونیسم نجات دادند. امروز خواست ملی و ترقیخواهانه همه نیروهای دلسوز این است که جناح چپ حاکمیت باید قدر این حرکت تاریخی مردم را بداند و در برابر آن تمکین کند.
ایران در این لحظه تاریخی به تجمع تمام نیروهای خلاق، صادق و فداکار خود نیاز دارد. مردم نباید در این مقطع تعیینکننده ناامید شوند. فعالان سیاسی دلسوز به حاکمیت جمهوری اسلامی ایران میگویند که در برابر این بزرگمنشی مردم، بدهکار است. هیچچیز کمتر از آزادی کامل سیاسی و انتخاب مسیر رشد اجتماعی متعادل، متکی بر اقتصاد دولتی نیرومند، پاسخگوی شرایط کنونی نخواهد بود.
خواست اپوزیسیون ملی و ترقیخواه این است:
همه زندانیان سیاسی باید آزاد شوند.
فعالیت آزادانه همه احزاب سیاسی باید تضمین شود.
اگر جناح چپ این فرصت تاریخی را از دست بدهد، خطای بزرگی مرتکب خواهد شد. فراموش نکنیم که همه شواهد نشان میدهد این موج یورش صهیونیستی-امپریالیستی بازگشتپذیر است. اگر حاکمیت کنونی ایران خواهان مقاومتی جدی در برابر آن باشد، بدون تکیه بر نیروی مردم، این پیروزی در درازمدت امکانپذیر نخواهد بود.
در این جنگی که آغاز شده است، همبستگی کشورهای اسلامی، از منظر بلندمدت و ایدئولوژیک، نقش بزرگی ایفا خواهد کرد. دنیای اسلام، اگرچه فعلاً با ترس و احتیاط، اما تدریجاً به سوی ایران و جبهه مقاومت در برابر استعمار صهیونیستی متمایل میشود. تصمیم پاکستان برای ارسال سلاح به ایران نشانهای از همین گرایش تاریخی است. حتی اگر آمریکا بتواند در حال حاضر مانع از پیوستن پاکستان شود، روند بیداری در جهان اسلام ادامه خواهد یافت.
حمله هوایی آمریکا با هواپیماهای B-2 نیز نشانهای از پایان دادن به مرحلهای از درگیریهاست که علیرغم برتری اولیه، بهتدریج به زیان اسرائیل تمام شد؛ همچنین، تلاشی است برای جبران شکستهای آمریکا و ناتو در اوکراین، و نوعی تقابل پنهان با روسیه.
این جنگ دوازدهروزه این سؤال را مطرح میکند: اگر موشکها نبودند، آیا ایران هنوز روی نقشه وجود داشت؟ تأثیر این موشکها نشان داد که تلاش برای محدود کردن یا متوقف ساختن برنامه موشکی ایران، ستون اصلی استراتژی آمریکا برای مهار ایران بوده است. اگر در این راه موفق میشدند، سرنوشت ایران بهگونهای دیگر رقم میخورد.
اکنون این پرسش بهجدیت مطرح است: آیا اسرائیل با حمایت آمریکا و آمادگی مجدد نظامی، بار دیگر حمله خواهد کرد؟ و در آن صورت، آیا با پادرمیانی چین و روسیه، “جعبه پاندورا” گشوده نخواهد شد و یک ویتنام هولناک دیگر برای آمریکا رقم نخواهد خورد؟ آیا تداوم این جنگ –چنانکه تحلیلگران واقعبین غربی چون جان مرشایمر، گریگور داگلاس و ریتراسکات گفتهاند– زنگ پایان موجودیت اسرائیل را به صدا درنخواهد آورد؟ باید دید روزها و هفتههای آینده چه در آستین دارند.
تبعات این جنگ ویرانگر صهیونیستی-امپریالیستی کشورهای منطقه را نیز بینصیب نگذاشته است. پاکستان در درازمدت خود را هدف بعدی میداند. آذربایجان نیز با شیوهای نابخردانه در حواشی این جنگ پرسه میزند و نهایتاً وارد آن شده است. علیاف، این نوچه هیجانزده، با سرمستی ناشی از پیروزیهای ظاهری اسرائیل و در سایه پانترکیسم اردوغان، عقل از کف داده و برخوردی خصمانه با ایران و روسیه در پیش گرفته است. آینده نشان خواهد داد که آیا این رفتار هزینهای برای او در پی خواهد داشت یا نه. منتظر بمانیم و ببینیم.
سوال: زمینهی تاریخی مهاجرت شهروندان افغانستان به ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ در چه دورههایی و به چه دلایلی مهاجرت افزایش یافته است؟
پاسخ: مهاجرت افغانها به ایران، در مقیاسی که امروز میبینیم، از مراحل مختلفی عبور کرده است:
مرحلهٔ اول با جنگهای بیرحمانه و نسلکُشانهٔ امیر عبدالرحمن، زمامدار وابسته به استعمار انگلیسِ آن زمان افغانستان، در دههٔ پایانی قرن نوزدهم آغاز یافت. لشکرکشیهای امیر عبدالرحمن، با تکیه بر فتوای روحانیون درباری برای درهم شکستن مقاومت مردم هزارستان که شیعهمذهباند، باعث یکی از کشتارهای جمعیِ بیسابقه در تاریخ معاصر افغانستان شد.
به روایت مورخین و اسنادی که در این زمینه وجود دارد، بیش از ۶۲ درصد از اهالی هزارستان – که از پرجمعیتترین مناطق افغانستان بود – در این یورشها کشته شدند و صدها هزار نفر دیگر در سراسر افغانستان، بهمثابه مهاجر در کشور خود پراکنده شدند. هزاران تن دیگر نیز به دو سمت غرب و جنوب افغانستان، یعنی بهسوی ایران و پاکستان، کوچ کردند.
مهاجرینی که به ایران پناه برده بودند، توانستند در درون جامعهٔ شیعی ایران، عمدتاً در استان مرزی خراسان و بهویژه شهر مشهد، تا حدود زیادی با همگرایی موفقانه، در جامعهٔ ایرانی مستحیل شوند و به نام «خاوری» ها یاد میشوند.
بخش دیگری که به کویته (تحت اشغال استعمار انگلیس) پناه برده بود، بهمثابه یک کُتلهٔ واحد و منسجم، با عنوان «هزارههای کویتهای» باقی ماندند و تاکنون یکی از گروههای انسانی بااهمیت در کشور پاکستان را تشکیل میدهند. از میان این جمع بزرگ – که امروز در حدود یک میلیون نفر را تشکیل میدهد – افرادی تا حد فرماندهی عالی ارتش پاکستان نیز رشد و تبارز یافتهاند.
موج دوم مهاجرت افغانها به ایران به سالهای ابتدایی دههٔ پنجاه خورشیدی بازمیگردد. در سال ۱۳۵۱ خورشیدی، در اثر خشکسالی، قحطی بزرگی بر افغانستان مستولی شد و عدهٔ زیادی برای زندهماندن به سوی ایران روی آوردند.
در سال ۱۹۷۴ میلادی (۱۳۵۳ خورشیدی)، که پس از جنگ اعراب و اسرائیل و در پی بحران انرژی در غرب، افزایش چشمگیری در عواید نفتی ایران به وجود آمد، ایران بیش از هر زمان دیگری به منبع جذابیت و کشش برای مهاجرین افغان تبدیل شد. صدها هزار نفر از افغانستان به ایران مهاجرت کردند.
موج سوم مهاجرتها از افغانستان به ایران، از نیمههای سال ۱۳۵۷ خورشیدی آغاز گردید. در ماه ثور (اردیبهشت) سال ۱۳۵۷، در اثر قیام انقلابی نظامی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان به قدرت رسید. این تغییر بزرگ انقلابی در کشوری عقبمانده مانند افغانستان با مشکلات عدیدهای همراه بود. از جمله: سطح نازل سیاسی، و همچنین تسلط فراکسیون ماجراجو و منحرف حزبی (به نام «خلقیها») که تمام اهرمهای قدرت را بهدست گرفت و به تصفیهٔ خونینی در داخل حزب پرداخت.
از آن پس، هیچ مانعی در برابر سیاستهای ماجراجویانه و افراطی آنها باقی نماند. منحرفین به جان مردم نیز افتادند و بهزودی رژیمِ ترور، سرکوب و اختناق – زیر پوشش شعارهای عوامفریبانه و در واقعیت، ظاهراً انقلابی – ورطهٔ عمیقی میان مردم و حاکمیت نوپای انقلابی ایجاد کرد، و سراسر کشور در آتش خونین تقابل فرو رفت.
اقشار فرودست و بیپناه جامعه – که ظاهراً تغییرات انقلابی برای بهبود زندگی آنها به راه افتاده بود – وسیعاً مورد ستم و سرکوب قرار گرفتند؛ چرا که فرمانها و سیاستهای حاکمیت نوین، نتوانستند توافق تودههای مردم را با خود جلب کنند.
در چنین شرایطی، احزاب اخوانی با بهرهگیری از اشتباهات و تندرویهای کور و متحجرانهٔ حاکمیت متفرعن، به پشتگرمی امپریالیسمِ متجاوز آمریکا و ارتجاع منطقه – به رهبری دولت نظامیگر پاکستان – و با همدستیِ ارتجاع عرب و شونیسم آنزمانِ چین، کشور را در وضعیت بسیار شکننده و آشفتهای قرار دادند. در این اوضاع، حدود پنج میلیون نفر از افغانستان مهاجرت کردند: سه میلیون نفر به پاکستان و دو میلیون نفر به ایران.
موج چهارم مهاجرت در سال ۱۳۷۱، زمانیکه حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان فروپاشید و احزاب اخوانی و بهاصطلاح مجاهدین قدرت را به دست گرفتند، آغاز شد. در این دوره، عمدتاً روشنفکران افغانستان مهاجرت کردند. بخش اندکی از آنان به ایران و باقی به اروپا و کشورهای غربی روی آوردند.
در همین دورانِ تسلط احزاب اخوانی بر افغانستان بود که در ایران، در قبال مهاجرین افغان تغییرات بزرگی رخ داد؛ فرزندان آنها میتوانستند به دبیرستانها و دانشگاهها بروند و از حقوق مدنی بیشتری برخوردار شوند.
هنگامیکه در سال ۲۰۰۱ میلادی، آمریکا طالبان را ساقط کرد و اخوانیها و تکنوکراتهای دستپروردهٔ خود را بر مسند قدرت نشاند، فضای زندگی در افغانستان تا اندازهای بهبود یافت و مهاجرین از ایران بهطور جمعی بازگشتند.
جوانانی که از ایران برگشته بودند، دانشگاهها، ادارات دولتی، روزنامهها، تلویزیونها و در یککلام تمام بنیادهای فرهنگی افغانستان را از وجود خود سیراب ساختند. این نسل که در فضای فرهنگیِ پرغنای ایران پرورش یافته بود، برای افغانستان – که در حدود ده سال در «قحطسالی فرهنگی» عذاب کشیده بود – بهسانِ آب حیات بود.
این مهاجرینِ برگشته از ایران، بیست سال آیندهٔ افغانستان را تماموکمال در عرصهٔ فرهنگی رنگ و رخ بخشیدند. با اینهمه، بهعلت هزاره بودن و شیعه بودن، همین نسل بالندهٔ مهاجرِ پیشین و عنصر فعالِ فرهنگی کنونی، در عرصهٔ سیاسی و تصمیمگیری کلانِ وطنی، تنها و تنها در مدارج پایین و متوسط بهکار گماشته شدند. با این حال، نقش تاریخی بیبدیلی را در عرصهٔ تحول فرهنگی جامعهٔ ما ایفا کردند.
اینها، فرزندان زحمتکشانی بودند که هم رنج زندگی را همراه خانوادههای خود با پوست و گوشت وجودشان حس کردند و هم شاهد تغییرات بزرگ سیاسی در ایران بودند؛ و از این دو عنصر، روح و روانشان شکل گرفت و پولادین شد. این افراد و این نسل، برای افغانستانِ آغاز قرن بیستویکم، الگوی قابل پیروی شدند.
موج پنجم مهاجرت به ایران در سال ۱۹۹۶، زمانیکه طالبان برای نخستین بار بر کابل مسلط شدند، آغاز گردید. در این دوره، عمدتاً شیعهها و سایر فارسیزبانها به ایران مهاجرت کردند تا از جور طالبان – که عمیقاً متعصب و قومگرا بودند – در امان بمانند.
موج ششم مهاجرت زمانی راه افتاد که ایالات متحدهٔ آمریکا، با تسلط بر حوادث و پیشبینیهای بسیار دقیق خود، قدرت را – پس از یک دورهٔ کامل آمادگی در عرصههای عملیاتی، عملی و دیپلماتیک – در تاریخ ۱۵ اوت سال ۲۰۲۱، به طالبان انتقال داد. بخشی از مردم به ایران پناه آوردند.
جالب اینجاست که علیرغم آمادگی آمریکا و متحدینش برای انتقال نظامیان افغانستان، بهویژه افسرانی که همگی بهوسیلهٔ آمریکا و کشورهای مهم ناتو بهاندازهٔ کافی آموزش دیده بودند، به آمریکا و اروپا، بخشی از این افسران به ایران پناه بردند.
در آن زمان، بحث مهمی درگرفت مبنی بر اینکه آیا آمریکا در افغانستان شکست خورده است یا طبق برنامه، نیروهای خود را از افغانستان بیرون برده است؟ حتی برخی از مسئولین در ایران با شادی ادعا میکردند که آمریکا، با تمام دمودستگاه، تجربه و ثروتش، در افغانستان شکست خورد و از آنجا رانده شد. بخشی از نیروهای چپِ ضدآمریکایی نیز با تز «شکست آمریکا» همراهی کردند.
من در همان موقع، در چندین مصاحبه و نوشته، یادآوری کردم که با دلایل فراوانی میتوان نشان داد که آمریکا، افغانستان را طبق برنامهای حسابشده در اختیار طالبان قرار داده است. این بحث را بگذاریم همینجا!
آنگونه که بعداً افشا شد، در حملهٔ فاشیستیِ صهیونیسم و امپریالیسم علیه ایران، قرار بود افسران سابق افغانستان، دو پادگان را اشغال کنند و در کنار خیزش مردمی و حملات بیرونی، حاکمیت را در جمهوری اسلامی ساقط نمایند. این کودتا بهوسیلهٔ همان افسران افغان عملی میشد که پس از بهاصطلاح شکست آمریکاییها، به ایران پناه برده بودند.
ببینید که سیا (CIA) و موساد برای ایران چه نقشههایی در سر داشتند، اما ارگانهای امنیتی ایران – بهاصطلاح مردم ما – در خواب خرگوشی فرو رفته بودند.
آیا تحلیل این امر که پناه آوردن گروه وسیعی از افسران آموزشدیدهٔ آمریکایی به ایران، پس از خروج آمریکاییها، یک امر عادی نمیتواند باشد، کار مشکلی است؟ آیا مسئولین نمیدانستند که در چنین نوع فعالیتهایی، سرمایهگذاری برای اقدام، مدتها پیش از انجام آن صورت میگیرد؟ تمام علائم نشان میدهد که استراتژیستهای امنیتی ایران به این امر نیندیشیدهاند.