@apahlavan
در مسیر بازارِ سرپوشیده و در پشتِ تکیهی «پِهنِه^»، کوچهای خاکی بود که روبروی کتابفروشیِ صحّت در میآمد… مسیری که گاهی برای خرید کتاب میرفتم و گلستانِ سعدی را از همان کتابفروشی خریدم. در دوران دبیرستان، حین عبور از این کوچه، درِ چوبی نیمهبازِ کلونداری توجهام را جلب میکرد. دری که مرا با تصویری تاملبرانگیز مواجه کرده بود: کارگاهی بیروزن، اسبی که همیشه در مسیری دایره وار میچرخید و کنارِ دو چشمش، حفاظی چرمی بسته شدهبود. با این ترفند، صاحبش که پیرمردی بود؛ ورودیهای دیدِ اسب را بهگونهای محدود مینمود که فقط همانچه که صاحبش میخواست ببیند و چرخِ عصاری را بچرخاند!.. اسبی در حرکت، در مسیری دوّار در کارگاه روغنکشی که به محضِ توقف، صاحبش با شلاق او را به حرکت وامیداشت. پیرمردِ لاغر اندامی که گویی خودش هم بخشی از این کارِ طاقت فرسا بود و با اسبش در آن کارگاهِ خشتیِ تنگ و تاریک روزگار میگذراند!.. بارها و بارها در مقابل آن درِ چوبیِ کلوندار میایستادم به تماشا و زجرِ پیرمرد و اسبِ عصاری^^ را نظاره میکردم… و همه اینها قصهی تلخی شد برایم در زنگ انشاء…
سالها بعد که فیلم ماتریکس^^^ را دیدم که «نئو» همراه با «ترینیتی» فرار کرده بود، هر دو برنامهنویس کامپیوتر و هکری از ماتریکس، برنامه کامپیوتری پیچیدهای که اکثر انسانها در آن زندانی بودند… داستان فیلم یک جامعه پادآرمانشهر در آینده را به تصویر میکشید، که در آن درکِ واقعیت، توسط انسانها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» رخ میدهد، ماتریکسی که به دست ماشینآلاتِ هوشمند برای غلبه بر جمعیتِ انسانها، شبیهسازی شده… «نئو» که از این حقیقت آگاه شدهاست همراه با «ترینیتی» خود را از این دنیای رؤیایی میرهانند و به شورشی علیه ماشینها برمیخیزند…
ماتریکس رویکردِ نامتعارفی دارد و به تدریج رازِ اَسرارآمیزی را آشکار میکند شبیه به معمایی با افشای قطرهچکانیِ سلسلهای از عناصر و سرنخهای پرسش برانگیز، قوانینِ دنیا را بدون اینکه به روخوانی تقلیل پیدا کند؛ اتفاقاتِ آینده را بازگو میکند. نئو بینِ انتخاب «وظیفهی اخلاقی» (اطمینان از ادامهی بقای بشریت) و «عشق» (نجات ترینیتی) بر سر دوراهی بیرحمانه و بهظاهر گریزناپذیری قرار میگیرد. چیزی که «نئو» پس از اتخاذِ همهی تصمیماتِ سر راهش دربارهی خودش کشف میکند اینست که او همیشه خدمت به دیگران را به منافعِ شخصیاش ارجح میداند. در دنیای جبرگرایانهای که ماشینهای دنیای ماتریکس ساختهاند؛ «نئو» و یارانش برای هدفِ والاتری میجنگند که ماشینها نه قادر به تخمینش هستند و نه فهمش…
فیلم در پایانِ سهگانه ماتریکس به تصمیمِ جسورانهی «نئو» میرسد، تصمیمی برای خیز برداشتن از تعریفِ محدود و ناقصی که ماشینها از بشریت دارند، مقاومت دربرابر زیر پا گذاشتنِ اصول اخلاقیاش، پرهیز از تن دادن به انتخابِ دروغینِ ماشینها، تلاش برای یافتن راهحلی بهتر و تمایل به ازخودگذشتگی… «نئو» در لحظهی انتخاب به این نتیجه میرسد که نهتنها تغییر دادنِ سیستم امکانپذیر، که همانطور که در دیالوگ فیلم آمده «اجتنابناپذیر» است…
حال سالیان درازیست که دیگر هیچ اثری از اسبِ عصاری در آن کوچهی تکیهی «پِهنِه» نیست… نه کارگاه، نه چرخ عصاری و نه آن پیرمرد… اما این روزها که آتش بر زمین افتاده و آب نیست و حاکمان به بازی خویش مشغولند و به نوعی دخیل در این نابسامانیها؛ گویی اسب عصاری و چرخ و پیرمرد… بازگوی قصهای قدیمیست!…
پینوشت:
^.تکیهی ِپهنِه مربوط به دوره قاجار و در شهری کویری و در انتهای راسته بازار جنوبی، مجاور امامزاده یحیی…
^^.عصاری= روغنگری. || ( اِ مرکب ) دکانی که در آن روغن گیرند و فروشند واسبِ عصاری با چشم بسته دور دستگاه روغنگری گردانند تا آن را بکار اندازد…
^^^.ماتریکس The Matrix یک فیلم اکشن با ترکیبی از تخیل، علم و آیندهپردازی، با دنیاهایی ناشناخته و شگفتانگیز…
معنی لغوی Matrix= قالب، مدارِ تکراری،…